هنوز قصه‌ ام ناتمام است

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: لیلا باقی پور

سوار ماشین شدم. دخترم در خانه تنها بود و می‌خواستم هر چه زودتر خودم را به خانه برسانم.

روز شلوغ و پرکاری داشتیم.

به قول همکارم می‌شد امروز را روز جهانی بریدگی نامید.

از بس بریدگی دست و پا به اورژانس آورده بودند، بوی خون در بینی‌ام پیچیده بود. پانسمان سوختگی یک بچه دو ساله هم ما را از نفس انداخت. طفلکی چقدر تقلا ‌کرد. سارا، دخترم، زنگ زد و گفت: غذایم را خورده‌ام خیالت راحت باشد، می‌خواهم کمی ‌بخوابم. به خانه رسیدی بیدارم کن تا مشق‌هایم را بنویسم.

توی تاکسی کمی ‌لم دادم.

پاهایم زق زق می‌کرد اما بی‌خیال خستگی پاهایم شدم و ذهنم برای گفتن داستان کودک به دنیای خیال پرواز کرد.

عاشق نوشتن داستانی برای کودکانم.

این کار به من آرامش می‌دهد. به اژدهایی آشپز فکر کردم که هیچ وقت برای پخت غذا مشکل ندارد چون آتش در دهنش هست. مهمانی می‌گیرد اما قبل از پخت و پز یخ می‌خورد و آتش دهانش سرد می‌شود.

لبخندی روی لبانم نشست. یک کم بیشتر فکر کنم می‌توانم به اژدها کمک کنم. خواستم گوشه‌ای از دفترچه یادداشتم قصه را بنویسم تا بعد سر فرصت کاملش کنم که راننده گفت:

همین جا پیاده می‌شوید؟

گفتم بله!

کرایه را دادم و پیاده شدم.

نان و سبزی و کمی‌ خرت و پرت خریدم و به خانه رفتم. ظرف‌های کثیف، توی ظرف‌شویی بود. خانه نامرتب بود. داشتم به آشپزخانه می‌رفتم که پایم به لیوان آبی که روی زمین بود برخورد کرد و آب روی زمین ریخت.

زیر لب غرولند کردم که: آخه چند بار باید بگم آبی که می‌خورید لیوان رو سر جاش بگذارید!

سارا از خواب بیدار شد و سلام کرد.

موهای ژولیده و چشم‌های خواب‌آلودش حواسم را پرت کرد. چشم‌هایش را ‌مالید و گفت: خسته نباشید.

خنده‌ام گرفت. برایش یک لیوان شیر آوردم و گفتم: بخور و مشق‌هایت را بنویس دختر ژولی وولی!

کش موهایش را آورد و گفت: موهایم را می‌بافی؟ موهایش را شانه کردم و بافتم. لپش را ماچ کردم. خواستم داستانم را بنویسم ولی با خودم گفتم کارهایم را انجام بدهم و با خیال راحت شروع به نوشتن کنم.

ظرف‌ها را شستم. خانه را مرتب کردم.

لباس‌ها را در ماشین لباس‌شویی انداختم. سبزی‌ها را پاک کردم و کتلت پختم.

در حین پختن کتلت به سارا دیکته گفتم.

چند تا از مسئله‌های ریاضی‌اش را که در کلاس نتوانسته بود حل کند، با هم حل کردیم.

وقت زیادی از من گرفت تا یادش دادم.

همسرم به خانه آمد. روی مبل دراز کشید. چای را آماده کردم و با چند تا کیک برایش آوردم. پاهایم زق زق می‌کرد. کاغذ و خودکار را برداشتم تا ادامه داستان را بنویسم. روی مبل نشستم.

بوی بدی به دماغم خورد. دنبال بو گشتم. به جوراب همسرم رسیدم. جوراب را برداشتم و شستم. سارا مقنعه‌اش را آورد: مامان این رو بدوز. امروز موقع بازی پاره شد.

مقنعه‌اش را دوختم. همسرم اخبار نگاه می‌کرد. نمازم را خواندم. سفره‌ی شام را آماده کردم. بعد ظرف‌ها را شستم. لقمه‌ی فردای مدرسه سارا را آماده کردم و قمقمه‌اش را پر از آب کردم.

به گلدان‌ها آب دادم. کیف سارا را چک کردم تا کتابی جا نگذاشته باشد.

برای سارا داستانی خواندم.

به سارا گفتم راستی سارا امروز به یک داستان کودک فکر کردم.

سارا گفت: در مورد چی بود؟

گفتم: اِ… راستش یادم رفته. باید کمی‌ فکر کنم تا یادم بیاد. وقتی نوشتم برات می‌خونم.

سارا را بوسیدم. رویش را کشیدم و از اتاق بیرون آمدم. همسرم از خستگی خوابش برده بود. کمی‌ در تاریکی اتاق به صورتش نگاه کردم. به نظر می‌رسید روز سختی داشته است.

فردا صبح باید کمی‌ زودتر می‌رفتم.

همکارم کلی سفارش کرده بود تا زودتر بروم بخش را تحویل بگیرم. طفلکی دنبال درمان مادرش بود. روی مبل نشستم. پاهایم زق زق می‌کرد. کمی‌ پاهایم را مالیدم. خودکار را برداشتم و به برگه‌ی سفید نگاه کردم.

خدایا موضوع داستانم چی بود. چرا یادم نمی‌آید.

آه لعنت به من! هزار بار گفتم جرقه‌ای به ذهنت زد سریع گوشه‌ای یادداشت کن! روی مبل دراز کشیدم، بلکه چیزی یادم بیاید. نمی‌دانم چقدر طول کشید که خوابم برد. با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم. صبح شده بود. تمام شب در رویایم با خودم کلنجار می‌رفتم و هنوز قصه‌ام ناتمام مانده بود.

 

 

 

 

اگر این متن را دوست داشتید، خواندن داستان زیر را نیز به شما پیشنهاد می‌کنیم:

من هیچ وقت آن داستان را تمام نکردم

مطالب مرتبط
17 دیدگاه‌ها
  1. شکوفه صمدی می‌گوید

    اژدهای مادر-نویسنده هم در این داستان یخ خورده پس!

  2. سردشتی می‌گوید

    ایده اژدهای آشپز رودوست داشتم. حتما بنویسیدش. موفق باشی رفیق

  3. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم باقی پور. یک روز معمول مثل همه ی روزهای دیگر را ترسیم کردید که ذهن یک زن مثل اژدهای قصه یخ میزند و کار مهم خودش را فراموش میکند. فگر میکنم همه ی مادران لحظاتی را دچار این یخ زدگی ذهنی میشوند. قلمتان سبز

  4. آذین خودی می‌گوید

    امان از این کارهای تمام ناشدنی خانه ? ولی توان و قدرت ما هم به این راحتیها تمام نمی شود. پس پیش بروید و موفق باشید ?

  5. شاهمرادی می‌گوید

    سلام خانم باقی پور عزیزم خسته نباشی ولی یادت نرود ایده اژدهای آشپز بسیار جالب است حتما بنویسید.
    شاهمرادی

  6. سمیرا می‌گوید

    خیلی خوب بود خانم باقی پور. روان و عالی. ?
    ولی ایکاش از سارا بخواهید خودش قمقمه اش را آب کند، شوهرتان خودشان جورابشان را بشورند، و در شستن ظرفها کمکتان کنند. مگر نه اینکه شما هم روز سختی داشته اید؟ ….
    شاید آنوقت ایده های خوب داستانهایتان هم به موقع روی کاغذ نوشته شوند.
    سپاس بسیار از شما

  7. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    چه جالب اژدها حیوون مورد علاقه ی منه حتما بنویسیدش عالیه ایده جالبی هستش

  8. شهین طالبی می‌گوید

    ایده ی داستان اژدهای آشپز با شغل پرستاری، مادر و همسر بودن راوی به طور موازی بیان می شود…اما متاسفانه بقیه وظایف که راوی داستان به تنهائی بار آنها را به دوش می کشدوقتی برای داستان پردازی باقی نمی گذارد ، حتی باعث می شود که ایده را فراموش کند.خانم باقی پور به خوبی این مشکل رو تصویر کردند.

  9. شکوفه صمدی می‌گوید

    خیلی خوب نوشته بودید و باورپذیر!
    به زن داستان بگویید غر نزند، تقسیم وظایف کند.

  10. شهلا اسدی تهرانی می‌گوید

    سلام لیلای عزیزم آفرین ذهن خلاقت را تحسین می کنم منهم مثل سایر دوستانم می گویم اژدهای آشپز را بنویس چرا که نه !!
    شما چیزی کمتر از نویسنده ی زن ” کیم رو لینگ ” داستان هری پاتر نداری بانو جان
    کاش کمی مردانمان به زن هایشان فرصت میدادند ای کاش

    موفق باشی

  11. دورودیان می‌گوید

    ممنون که خلاقیت به خرج دادی عزیزم

    اما من می دونم چقدر تنبل هستم و تقصیر رابه گردن روزگار نمی‌اندازم.از نوشتن (که فکر کنم جزءمشاغل سخت تعریفش کنند😄)به عناوین مختلف فرار می‌کنم.
    نمازی راکه خواندید ؛میان این هیاهو،به من آرامش داد.
    موفق باشید مادراژدها😍

  12. فرشته خانی می‌گوید

    من اگه جای زن قصه بودم داستان اژدهای سخنگو رو می نوشتم و سر یه فرصت مناسب تو جمع خانواده می خوندم.اژدهایی که به پدر خانواده بگه وقتی از سر کار آمدی و دستت رو شستی جورابتم لطف کن»نه اژدها نباید بگه لطف کن چون ابهتش از بین میره همونطوری کهاتیش از دهنش بیرون میاد بگه جورابتم بشور
    یا بگه جای لیوان تو دست و پا نیست
    اینطوری کارا قسمت میشه و همه حساب کار دستشون میاد
    خانم باقی پور عزیز جالب بود موفق باشید😊

  13. الهه میرمحمدی می‌گوید

    چقدر خوب نوشتید، و چقدر بهتر میبود همه از جمله آقای منزل هم به خانمی که کارمند هستن کمک کنند، و ما ازشان این را بخواهیم،قلمتان سبز و وقت برای نوشتن

  14. مریم عاطفی می‌گوید

    خسته نباشید دوست من .این اژدها اشپز رو استخدام میکردید شاید میشد خودتون کمی استراحت کنید 😄 جالب بود خداقوت

  15. خطیبی می‌گوید

    زیبا بود ، لذت بردم ، امیدوارم مادر قصه وقت کند و قصه ناتمامش را تمام کند

  16. نفیسه ولدی می‌گوید

    چه قصه های ناتمامی که زنان ننوشتند …
    متن خوبی بود و خیلی ساده روان و قابل درک بزای همه مادران
    موفق باشید

  17. بهاره محمدی می‌گوید

    موفق باشید دوست عزیز. دارم فکر میکنم واقعا نمیشه از همسر یا فرزندمان کمک بگیریم برای انجام کار های بی پایان و تکراری منزل؟؟؟؟؟؟؟؟

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود