متن زیر دربارهی بغضهای فروخوردهی مادرم است که عاقبت به دلیل فرودادن بغضهایش دچار سرطان حنجره شد …
مامان رفت؛
یک سال پیش موقع اذان صبح. در یک صبح دلگیر و خاکستری بالاخره بعد از یکسال و نیم جنگ و جدال با سرطان.
سرش رو از سجده بلند نکرد.
دیگر هیچ وقت نمیتونستم با اخم بالای سرش منتظر بمونم تا اشهد آخر رو که تمام کرد غر بزنم چرا هنوز مقنعهام را اطو نکرده و بی این که منتظر جواب بمونم ولش کنم به امان خدا و برم.
این اواخر مهربانتر شده بودیم. دیگر به امان خدا ولش نمیکردم. هنوز هم بالای سرش میایستادم تا نمازش که تمام شد کمک کنم به تختش برگردد اما باز هم یک بند غر میزدم که:
«آخه مامان جون چرا یه کم به فکر خودت نیستی به خدا خود خدا هم راضی نیست با این حال و روز جلوش دولا و راست بشی.»
مدتها بود که دیگر چیزی نمیگفت. نمیتوانست که بگوید.
آخرین بار که صدای دلنشینش را شنیدم صبح روزی بود که بیموقع به گوشیام زنگ زد. من در دفتر محل کارم بودم. فکرم هزار جا رفت. نکنه خدای نکرده بابا چیزیش شده یا یکی از بچهها یا هر چیزی جز نگرانی برای خودش. شاید به این دلیل که هیچ وقت درد و ناراحتیاش را رو نکرده بود.
ـ سلام مامان چی شده این وقت صبح زنگ زدی؟
ـ سلام مریم جون مامان. میخواستم بگم اگه نرگس از دیشب ازت پرسید چیزی بهش نگو.
ـ خودش که دید داریم میریم بیرون!
ـ آره، ولی نگو کنسرت بودیم.
عصبانی شدم.
نمیتونستم بفهمم چرا؟ مگر برای کنسرتی که رفته باید به دخترش هم حساب پس بدهد؟
چرا کاری را که دوست داشت یا انجام نمیداد یا سعی میکرد کسی خبر نشود؟
مامان یک عمر رفتارش همین بود. اصرار داشت یا همه با هم در شادی و خوشیهایش باشیم یا اگر نبودیم خبر نشویم مبادا دلمان بسوزد.
از افتخاراتش این بود که نگذاشته هیچ کس بفهمد توی زندگیش چقدر سختی کشیده.
حالا بعد از عمری زندگی پر افتخار، مدال افتخارش بغض بزرگی بود که ته گلویش چسبیده بود.
و کم کم شده بود یک غده سرطانی شیک و حسابی که اگر به حال خودش میگذاشتیمش میخواست آن را هم از همه مخفی کند.
دلایل خودش را هم داشت:
مردم همه غم و غصه خودشون رو دارند دیگه من چرا بخوام به درد و غصهشون اضافه کنم؟ کسی که کاری ازش بر نمیاد.
چطور میتونستم بهش حالی کنم: مادر من نیاز نیست کاری کنند، تو فقط حرفت رو بزن همین.
همین میشد که منی که دخترش بودم میرنجیدم چون حس میکردم لیاقت شنیدن درد دلهایش را ندارم.
یا خواهرش گلهمند میشد که: آبجی خودش رو میگیره. ماها رو قابل نمیدونه باهامون حرف بزنه.
اما مامان هیچ وقت قصد نداشت کسی را ناراحت و دلگیر کند، حتی دلخوریهایش را هم به کسی نگفت.
مامان رفت!
نمیدونم اون جایی که الان هست، باز هم کسانی هستند که از صبح زود بازخواستش کنند؟
اون جا هم یکی مثل دادش هست که یک ریز غر بزنه و از غذاهاش ایراد بگیره؟
یا کسی مثل بابا که تا فشار خونش بالا بره انگشت اتهامش رو به سمت مامان دراز کنه و بگه: اگر غذای سرخ کردنی درست نمیکرد…
سر مزارش همه از خوبیهاش گفتند. مامان شده بود اسطورهی صبر و تلاش و بردباری. کاش نمیشد. کاش اسطوره نبود و هنوز هم بود.
فقط یک زن معمولی که کنار بچههاش غش غش میخندید و هیچ کس به سبک سری متهمش نمیکرد.
کاش هر وقت میخواست روی کاناپه جلوی تلویزیون لم میداد و هر سریالی دوست داشت تماشا میکرد بیترس از این که کسی از راه برسه و ببینه بیکار نشسته.
کاش کتاب شعر دلخواهش را بر میداشت؛ کنار گلدانهایش مینشست و بلند بلند میخواند.
دلم لک زده برای صداش. صدای قشنگی که هر ترانهای را بدون نقص همراه آهنگ میخواند.
اون اوایل بلند بلند.
و هر چه سنش بالاتر میرفت آرامتر تا جایی که تبدیل شد به زمزمههایی آرام.
بعد یک روز صبح یکدفعه ساکت شد.
دیگر هیچ وقت نشد آهسته پشت سرش در درگاهی آشپزخانه بایستیم تا صدای زمزمههاش را وقتی جلوی ظرفشویی میخواند بشنویم. همان وقتها هم تا متوجه میشد کسی پشت سرش ایستاده ناگهان ساکت میشد. و هرچه اصرارش میکردیم دوباره بخواند قبول نمیکرد. میگفت برای زنی به سن من قباحت دارد.
قباحت؟
فقط به خاطر این که دوست داشت برای دل خودش بخواند؟
از یک روز به بعد دیگر هیچ وقت برای دل خودش نخواند. تمام حس و حالش را ته وجودش دفن کرد، همون جایی که خیلی از دوستداشتنیهاش رو اسیر کرده بود و به جاش شد یه مامان خوب و یک همسر نمونه.
کاش نمونه نبودی. کاش خوبیهات را با معیارهای بیرون اندازه نمیکردی. کاش هر وقت دوست داشتی بلند بلند میخندیدی و هر وقت دلت هوای باریدن داشت میگذاشتی هق هق گریهات کل خانه را پر کند اما به این زودی نمیرفتی.
گوینده: دنیا طیبی
متن زیر نیز متنی احساسی درباره مادر است:
بسیار واقعی و زیبا بود . گوشه ای از زندگی بسیاری از مادرانی که دیده نمی شوند .با نثری روان
با سپاس.داستان بسيار زيبا و پر احساسي بود.بسيار عاااااااالي
چه داستان خاطره انگیزی ، لذت بردم
داستان عاليييييي و پرز از احساس بود مرسي از نويسنده????❤️????
خيلي خوبه كه علاوه بر نوشته فايل صوتي اش را هم گذاشتيد????????????????
سلام سرکارخانم کاظمی به موضوع بسیاربااهمیت وظریفی که درحال حاضرجامعه باآن دست به گریبان است پرداخته وبادقت وظرافت خاصی آنرا به تحریردرآورده است.
ضمن تشکرازدقت نظروطرح این موضوع اجتماعی بااهمیت برای ایشان آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
داستان بسیار دلنشنینی بود. اینکه تفکرات اشتباه خود زنها چقدر در مظلوم واقع شدن آنها تاثیر دارد را خیلی خوب پرداخت کرده بود.
سلام و عرض ادب فرهیخته گرامی سرکارخانم کاظمی درودتان باد،متن بسیار زیبایی بود.یکی از مهمترین مشکلات حال و حاضر جامعه ای که داریم زندگی میکنیم ،همین ارتباطات فرزند و والدینه و بلعکس که باعث هنجارهای گوناگون شده .درود برشما ازانتخواب این موضوع و پرداختن ب این مشکلات. موفقعیت روز افزون شمادر تمام مرحل زندگی را ارزومندم، یا حق
با درود به سركار خانم كاظمي داستان فوق را پر از احساس وبا لطافت زنانه ديدم بسيار واقعي وبسيار نزديك با ارزوي موفقيت روزافزون برايتان
عالي بود
خیلی هم عالی .لذت بردم واقعا .
سلام به خوانندگان و شنوندگان محترم و عرض احترام به نویسنده خوش ذوق وظریف بین این داستان کوتاه سرکارخانم کاظمی مکرم ؛
داستان حاضربه زیبایی روایتگر جریان حیات زنان سنتی است که به تمامه همسری و مادری کرده اند و عالیترین خصایل بشری رادرزندگی معمول و روزمره به ظهور رساندند ،
قلم ظریف و حساس ونکته بین و تحلیلگر و نگاه جامعه شناختی و پیش ازآن روانشناسانه سرکارخانم کاظمی بخوبی حیات پاک و سراسر ایثار و بزرگ منشی نمونه زنان این سرزمین را روایت میکند ،
شخصیت پردازی خوب و روایت سلیس و نرم و روان و نمایش دقیق حواشی شخصیت اصلی از دیگرنکات قابل ذکر داستان است .درعین حال نداشتن نقاط فرازوفرود دربدنه داستان و به تبع آن ایجادنکردن سوال درذهن و زمینه سازی برای تحلیل و دریافتهای عمیقتر را نقاط قابل بررسی کارسرکارخانم کاظمی میدانم که البته این انتظاراینجانب ناشی از شناخت عمیق من ازنگارنده داستان و توانمندی و ذوق وی برمی خیزد .
آرزوی موفقیت بیش ازپیش و توسعه و تعالی قلم شریف نویسنده رادارم .
سپاسگزارم .
بسیارعالی بود
باسلام خوب بود دوست خوبم گواینکه داستان غمگینم کرد ولی به واقع داستانی حقیقتی و آشکار از مادران مظلوم سرزمینم بود و ای کاش کمی بیشتر به مادران توجه می شد و مردم ما برای مادران مان حقی بیشتر از فداکار قایل می شدند
خيلي خوب بود. ممنون
زندگی همه ی مامانای قدیمی. واقعی و رسا و چقدر خوبه که مادرهای الان سعی میکنن دیگه اینجوری نباشن…
غم انگیز اما واقعی و دلنشین بود. موفق باشید
باسلام و عرض خسته نباشید
با تشکر از داستان خوبتون 🙂
ممنون از خانم کاظمی
داستان مامان!… یکی از واقعیت های جامعه ماست، بعثی واژه ها دوباره باید معنا شوند، اسطوره بودن را در چه میبینیم؟
راصی نگه داشتن همه، نادیده گرفتن خود، فدا کردن…
متنی پر از افسوس و درد . اما نویسنده نکته بینانه موضوع را برگزیده و به آن پرداخته .
واقعا اگر مادرها و آرزوهاشان در خانواده قربانی خواست همسر و فرزندان نشود برای همه بهتر است . لا اقل وقتی مادر ی می رود می دانیم که او هم لذت برده و دلسیر از جهان رفته و جای افسوس نمی گذارد. به امید آن روز
زیبا بود و پر احساس. موفق باشید
زیبا وواقعی بیانگر اندیشه مادرانی که ایرانی هستند.
درود
داستان زندگی این مادر هر چند در برداشت نخستین، از خود گذشتگی مادرهای نسل پیش رو به ذهن می آورد ولی به باور من، نویسنده با زیرکی و نکته سنجی به موضوع بسیار فراگیرتری پرداخته است.
بغض فروخورده ی این مادر، بغض فروخورده ی زنان جامعه ما است. زنان و دخترانی که خنده هایشان را از شوهر و خانواده و جامعه پنهان می کنند و البته نه به دلخواه. زنان و دختران و مادرانی که به عنوان اساس زندگی و امید در جامعه، مجبور شده اند به همه محدودیت های سنتی و در عین حال محدودیت های فرهنگ سازی شده ی حکومتی تن در دهند.
اینها بخشی از داستان است. از نظر من بخش مهمی که نباید بی توجهی شود؛ موضوع کنار آمدن “مادر” با این مشکلات و محدودیت هاست. مادر که می تواند نمادی برای همه زنان باشد و در نگاه عام تر می تواند نمادی برای جامعه و سرزمین باشد. مادری که نمی تواند از ته دل بخندد. نمی تواندیا نمی خواهد دردهایش را با کسی در میان بگذارد و در نهایت خودش را فدا می کند.
این داستان حرف های زیادی برای گفتن دارد.
اینکه راهکار بدهم و بگویم مادر به عنوان نماد عام، نباید اینگونه باشد و یا اینکه باید آنگونه باشد و… ؛ همه نکاتی است که نویسنده محترم با زیرکی و هوشمندی و در عین حال آشنایی با موضوعات و مشکلات جامعه به طور کلی و زنان و مادران به طور خاص، در این داستان گنجانده است.
آرزوی پیروزی و سربلندی دارم
من هم مادر سرطانی داشتم. من هم خالهام از سرطان مرد. من هم آرزو میکنم کاش بیشتر حرف میزدند و کمتر فرومیخوردند غصههایشان را.
عزیزم روحشون شاد باشه
یادم نمیره سال آخری که پدربزرگم زنده بود. مدت زمان طولانی میرفتم خونش تا کتاب شعرش رو کامل کنیم.
اون موقع برام با ارزش بود که میتونم براش کاری کنم اما الان برام از بهترین خاطرات من
کاش بتونیم بیشتر دور هم باشیم
عالی بود بسیار تاثیر گذار
دلنوشته قشنگی بود دست مریزاد
زیبا بود، سپاس دوست عزیز
گفتن و نوشتن از مادر و احساسات فرشته گونه اش همیشه سخت بوده شاید به نظر آسان آید …اما مادران از زمره فرشتگانند که زمینی جلوه می کنند ..خوردن دردها و دم بر نیاوردن ….انتقال حس خوب از جمله ویژگی بارز این متن است ..برای خواننده مرد به شدت زمینه همزاد پنداری را فراهم می کند و مادر خود را می بیند …خواننده زن متن که جای خود دارد …. در مجموع بسیار جاندار و عالی بود ..با آرزوی توفیق بیشتر
ممنونم از توجه و دیدگاه خوبتون
قصه ی زندگی تمام مادران ایرانی…که فقط بهشون گذشت یاد دادند…
تراژدی آشنایی از زندگی مادران عزیز مان . با آرزوی موفقیت
سلام خانم کاظمی عزیزداستان بسیار زیباوپرازاحساس بالطافت خاصی نوشتی خیلی خیلی عالی بود
بسیار داستان جالب وسرگذشت خیلی ازمادران امروزی سپاس خانم کاظمی عزیز
بسیار زیبا بود ،سپاسگزارم ، روان مثل همیشه، داستان بسیاری از زنان خانواده های قدیمی ایرانی که دنیای آنها به همان چهارچوب همسر و فرزندان محدود شده بودند که امروزه با ورود دنیای دیجیتال به زندگیها به شکل چشم گیری در حال تغییر است این تغییر هم خوبی های زیادی دارد و گاه فاجعه آفرین است چرا؟ بسیار ساده است همانطور که مادر قصه شما برای نمونه بودن از همه چیز خود گذشته بود که بقول شما کاش هرگز اینکار رو نکرده بود و یک انسان معمولی بود امروز بسیاری از زنان و مادران و همسران با استفاده از دنیای دیجیتال (هرگز کلمه مجازی را قبول ندارم) توانسته اند به خواسته های خود برسند خود را ارتقاع داده و حتی خانواده و جامعه را هم تحت تأثیر قرار دهند که بسیار هم عالیست اما همانطور که محدویت خواسته و نا خواسته مادر قصه شما آزار دهنده است هستند زنان و مردانی که چنان در این دنیای بی انتهای دیجیتال سیر می کنند که گاه واقعیات زندگی اجتماعی غیر دیجیتال را نادیده گرفته حتی به فراموشی می سپارند نیز گاه بسیار آزار دهنده هستند. متن شما ساده و روان با ظرافت مرا به همدلی با این مادر تشویق کرد و به نوعی صدای ناشنیده این نسل از مادران ایران زمین بود اسطوره ای از فداکاری که هنوز هم در جوامع سنتی یافت میشود و زنان و مردان دهه سی تا شصت به نوعی دیگر درگیر همین رفتار فداکارنه هستند چه درست و چه غلط اما نسل جدید به طرز چشم گیری در برابر این ایده ایستاده و در بسیاری از موارد اولویت اول تا سومشان خودشان هستند چه زن و چه مرد وشاید یکی از دلایل بالا رفتن آمارهای طلاق زود هنگام در ایران باشد و گاه واقعا در برابر این سوأل بی جواب می مانم کدام درست است ؟ همواره شاد و سلامت و برقرار باشید
مرسی جناب شلتوکیدیدگاهتون به لحاظ جامعه شناختی در خور توجه بود ممنون از اینکه خواندید و دیدگاهتون رو بیان جردید قبول دارم که تعادل دز همه امور سازنده است
شاید بد نباشه از این دیدگاه تفریطی هم به قضیه بپردازیم
مرسی جناب شلتوکی
دیدگاهتون به لحاظ جامعه شناختی در خور توجه بود ممنون از اینکه خواندید و دیدگاهتون رو بیان جردید قبول دارم که تعادل دز همه امور سازنده است
شاید بد نباشه از این دیدگاه تفریطی هم به قضیه بپردازیم
بانو جان داستان شما جز معدود داستانهایی بود که منو وادار کرد تا آخرش بخونم و هم بینهایت متاثر شدم و اشک ریختم و هم لذت بردم چون بشدت موضوع ملموسی داشت و زیبا نگاشته شده بود براتون آرزوی موفقیت دارم و برای همه ی مادران فهیم ، مهربان و زحمتکش آرزوی سلامتی و دلخوشی .
مرسی جناب شلتوکی
دیدگاهتون به لحاظ جامعه شناختی در خور توجه بود ممنون از اینکه خواندید و دیدگاهتون رو بیان کردید قبول دارم که تعادل دز همه امور سازنده است
شاید بد نباشه از این دیدگاه تفریطی هم به قضیه بپردازیم
چقد شبیه مادر خودم بود, کلی اشک ریختم دستتون درد نکنه عالی بود خانم کاظمی و مخصوصا صدای راوی بسیار تاثیر گذاشت روم
درود بانو.ای کاش…قلمتون سبز
مرگ. قسمتی از زندگی است اجتناب ناپذیر ه
نیست شدن برای هستی دوباره.
آدما انجوری که دوست دارن یا بلدن زندگی می کنن، این مادر حقش رو به زندگی و خانواده اش ادا کرده .چه خوشبخت دختری هستید شما همراه وهمدرد مادر. روحشون شاد.
خیلی روان وخوب نوشته بودیدحال روز مادران وهمسران گذشته خیلی غم انگیز بود
ما ده چهل
متاسفانه خیلی به خود ظلم کردیم ولی خوشبختانه با امکانات جدید کنار آمده از نسل شما یاد گرفتیم که به خواسته های خود اهمیت دهیم از وقت خود لذت ببریم دچار کمی خودخواهی سالم شده ایم امیدوارم تا وقتی که پدر ومادر هستند قدر دان انها باشیم
خودم به شخصه اگر بخوام انتخاب کنم دوست دارت دختر شادی باقی بمونم. ولی از طرفی مادر شما رو بسیار درک می کردم. فردی که به مرور می فهمه بهترین راه تحمل زندگی در صبر و کم توقعی و گذشته. اگر هم حرفی بزنه یا شنیده نمیشه یا متهم میشه. متاسفانه اگر همچین رفتاری وجود داره به شخصه انتخاب یک فرد نیست. رفتار اطرافیانه که آدم رو مجبور می کنه برای راحت تر زندگی کردن به سکوت پناه ببره. چون وقتی چیزی هم میگه یا شنیده نمیشه یا بد شنیده میشه. فکر نمی کنم مادرتون رفتار نادرستی داشته. بلکه به شدت درکشون می کنم.
با خواندن این متن، فکر کردم به سادگی می شود راحت و شاد زندگی کنیم، اما به دلایل واهی و رسوم پوسیده و انتظارات بیجای نزدیکان از خود دریغ می کنیم…افسوس
خانم کاظمی سپاس