اکنون که سال‌های سال از آن اتفاق‌ها می‌گذرد، بی تاب و تنهایم

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: حوریه حافظیان

من دنیایی پر از شیر و عسل را دوست ندارم، من دنیایی کوچک و کرمی ‌را دوست دارم که با دست‌های خود آن راساخته‌ام.

منسوب به شوپنهاور

 

آری همین دیروز بود که روی تنه‌ی درختی نشسته بودیم. همه خاطرات همانند پرده نمایش از جلوی چشمانم عبور می‌کنند.

با مداد آبی نوشتم باران!

باران باریدن گرفت،

و زندگی آغاز شد.

هوا کمی ‌سرد بود و نم نم باران می‌بارید. تو دوست خوبم روی نیمکت پارک به انتظار من نشسته بودی و برگ‌های پاییزی را که روی زمین ریخته بودند یکی یکی می‌شمردی و دوباره روی نیمکت می‌گذاشتی. من از پشت درخت کاج همیشه سبز تو را نگاه می‌کردم. راستی یادم رفت آن درخت هم برای من و تو خیلی خاطره داشت. زیبا، محکم و همیشه شاداب بود. دوست داشتی برگ‌های سوزنی کاج را بکنی و باز کنی اما من به این کار رضایت نداشتم.

خدایا! من همه‌ی کبوترهای آسمان، دیوارهای پارک و رفتگرهایی که عوض شده بودند و آبیاری می‌کردند و یا گم شدن توپ آن پسربچه را هم یادم هست.

چقدر خوب بود دوست من. تو خیلی شجاع بودی اما من ترسو. راستی علی برادرم را یادت است که استاد ویلن بود، ولی اجازه نداشت در محافل برای کسی بنوازد. آخر خانواده‌ی ما بسیار مذهبی بودند.

من در فکر تو هستم که به من می‌گفتی: ناراحت نباش همه چیز درست می‌شه!

من و تو و علی به همین پارک آمدیم. من غذا آورده بودم تو زیرانداز و علی همان ساز ویلن خودش را.

خدایا! من همه‌ی کبوترهای آسمان آن روز، دیوارهای پارک، رفتگرهایی که عوض شده بودند و آبیاری می‌کردند، حتی گم شدن توپ آن پسربچه را یادم است.

یک دختر 16 ساله نمی‌تواند خیلی خوب غذا درست کند ولی تو همیشه از طعم و بوی غذا تعریف می‌کردی. یادت هست دوست عزیزم. در حال غذا خوردن بودیم که مردی را دیدی که وانمود می‌کرد کاری ندارد. با قدم‌هایی تند خودت را به او رساندی او رویش را برگرداند. بنده خدا قیافه‌اش مضحک بود. بالا تنه بسیار بزرگ با صورتی گندمگون و گنده و پاهای لاغر. به سختی راه می‌رفت و نفسش به شماره می‌افتاد. او فکر کرد تو پلیسی؟ قلبش پر شده بود از بی‌قراری.

به نظر معتاد بود و تا به خودت بیایی فرار کرد.

بعد از مدتی فکر به اطراف نگاه کردی و با لبخندی گفتی: بابا بیا بریم غذا بخوریم. چقدر گرسنه هستم. داداش شما علی هم منتظره.

اما علی هم چنان با سازش می‌نواخت و عده‌ای هم دورش جمع شده بودند.

غذایمان را خوردیم و من پر از حس بودن بودم.

اکنون که سال‌های سال از این اتفاق‌های پنهانی و پر از احساس من می‌گذرد، بی تاب و تنهایم، تنها.

تو رفتی و در خاک خوابیدی. نمی‌دانم راننده مقصر بود یا نه؟

برادرم علی هم مثل گل‌های لاله در خاک خفته است و بوی عطرش می‌پیچد در آسمان. آری او شهید شده است.

امروز وقتی پیدا کردم و برایت نامه‌ای از ته دل نوشتم و حرف دلم را نقاشی کردم.

تنها دوست من آینه روبرویم است که هرگز دروغ نمی‌گوید.

و علی برادرم بود که رازهای پنهانی را به او می‌گفتم و او رفت.

و تو همیشه به زندگی‌ام حس می‌دادی.

شاید کلمه‌هایم تمام نشوند، اما حرف‌هایم نا تمام، ناتمام …

مطالب مرتبط
21 دیدگاه‌ها
  1. بهار می‌گوید

    قشنگ بود مررررسی

  2. اذین خودی می‌گوید

    داستان شاعرانه و زیبایی بود. متن کوتاهی هم که در ابتدا اورده بودید، بسیار عالی بود.

  3. ستاره می‌گوید

    کاملا شاعرانه و پر از احساس بود . ولی شما اینقدر در احساسات غرق شدید که یادتان رفت متن را خوب توصیف کنید . کاش مشخص می کردین چطور تصادف کرد ؟ من برام سوال بود و همچنان با من ماند.
    آخرش هم اگر بگویید : تو همچنان به زندگی من حس می دهی بهتر است . مثلا یادتان به او می افتد که خودباوری را در شما تقویت می کرد و شما با این باور انسان خودساخته ای شدید .

  4. شکوفه صمدی می‌گوید

    تلخهه. تلخ و زیبا

  5. شکوفه صمدی می‌گوید

    فرزند ایران
    مانا باشی.
    تلخ و زیبا نوشتی!

  6. یاسمن بلوری می‌گوید

    یعنی همان روز تصادف کرد یا بعدترها؟؟!! شیرینی و تلخی رو باهم داشت و چقدر آن تلخی ماندگارست.

  7. سمیرا می‌گوید

    خیلی عالی بود حوریه خانم. بغض کردم…و چشمام تر شدند

  8. هدیه می‌گوید

    زیبا بودو با احساس

  9. شاهمرادی می‌گوید

    خانم حافظیان زیبا بود وپر از احساس

  10. سمیرا می‌گوید

    چقدر این متن زیبا زیباست. …دوباره خوندمش و باز همون حسی بهم دست داد که بار اول…

  11. تینا جمالی می‌گوید

    خاطرات و عشق ادایل جوانی. چه زیبا بود?

  12. نفیسه می‌گوید

    متن پر احساسی بود و به همین دلیل بهتر بود لحن روانی براش انتخاب می شد و به نظرم این قلم کتابی مناسبش نیست .جمله های توصیفی مثل (یک دختر 16 ساله نمی تواند خیلی خوب غذا درست کند) از متن حذف شود بهتر است .
    اما متن تاثیر گذاریه و احساسات مخاطب رو درگیر می کنه و این عالیه.
    موفق باشید

  13. سارا می‌گوید

    بسیار زیبا و با احساس بود ممنون

  14. فهیمه سردشتی می‌گوید

    تنها دوست من آینه.موفق باشید

  15. بهار می‌گوید

    زیبا و پر از احساس بود موفق باشید

  16. دورودیان می‌گوید

    یک کاکائوتلخ؛ درودها

  17. فاطمه محمدی می‌گوید

    غم انگیز بود….

  18. وحیده می‌گوید

    بسیار زیبا ..موفق باشید.

  19. پری ناز می‌گوید

    چقدر زیبا و دوست داشتنی تعریف کردید لذت بردم

  20. زیبا زفرقندی می‌گوید

    درود بر شما بانو?نقل قول شوپنهاور عالی بود.قلم شاعرانه ی شما هم بسیار خوب بود.

  21. سمانه می‌گوید

    یه نامه
    تجدید خاطرات
    خوب بود خانم حافظیان عزیز

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود