از پهلو روی عرض تخت دراز کشیدهام و پاهایم از لبه تخت آویزان است. این مدل خوابیدن برای زمانهایی است که نباید خوابم عمیق شود! به عکس روی صفحه گوشی نگاه میکنم و مغزم مشغول تجزیه و تحلیلش میشود! چند نوع پنیر، خوشههای انگور، شکلات فندقی، بیسکوییت، و توتفرنگیهایی که سرشان شکلاتی شده همه روی یک تخته بزرگ چوبی چیده شدهاند، و کنار آنها سه فنجان گلدار قهوه! زیر عکس نوشته شده: عصرانه سادهیِ دورهمیکوچک ما! عکس را 23 دقیقه پیش خانمی که اسم صفحه اینستاگرامش «روزهای پر از رنگ من» است، گذاشته. تقریبا همان زمانی که من کیفم را گذاشتم روی میز نزدیک در و کیف یک وری شد و عینک و کرم دستم افتادند روی زمین، مانتو و مقنعه را روی کاناپه انداختم، کیسه سبزی خوردن را پایین سینک ظرفشویی گذاشتم و به ظرفهای شسته نشده صبحانه که داخل سینک بودند، نگاه کردم!
عکسهای صفحه پر از رنگ هستند و واقعا روزهای این خانم رنگی است! عکسی که دیروز پُست شده دو رنگ لاک ناخن است و انگشتان دستی که ناخنهایش بلند و سوهان خوردهاند با طرحی که کار یک ناخنکارِ آرایشگاه باید باشد. متن این عکس «خریدهای رنگی و ساختن یک روز رنگی برای خودم» است! ناخن انگشت اشاره من که صفحه را بالا و پایین میکند گوشهاش دیشب پرید! میخواستم قابلمه از کابینت درآورم که ناخنم به لبه کابینت گرفت. سوهان ناخن را گذاشته بودم کنار تخت تا قبل از خواب، تیزی گوشه ناخن را بگیرم ولی چون تیزی رفته بود من هم یادم رفت ناخن را سوهان بکشم.
چقدر زندگی من معمولی و بدون رنگ است! از صبح کار و گفتن جملههای تکراری پشت تلفن به مشتریهایی که به بخش پشتیبانی و خدمات پس از فروش زنگ میزنند: «مدل دستگاه رو بهم میگید! اگه از نمایندگی نخریده باشید شامل گارانتی نمیشه! دستگاه به پریز برق وصله؟ و…»، و عصر تا شب کار خانه، گفتن جملههای تکراری: «شام رو کشیدم، فردا صبح کیسه زباله رو هم ببر، لباس کثیفهات رو بنداز تو ماشین تا صبح شسته بشه و قبل از رفتن سرکار پهنشون کنم و…»
و بالا و پایین کردن شبکههای تلویزیون و چرت زدن روی کاناپه!
و البته گاهی هم چرت نزدن! وقتی که تصویری روی صفحه ظاهر میشود که خواب از سر آدم میپرد. مثل شبی که تصویر یک زن جنوبی روی صفحه ظاهر شد! زنی که صبحها ماهیگیری میکرد. بعد از آن ناهارش را بار میگذاشت و بعدازظهرها هم کنار بساط صنایع دستی مینشست و هنرش را به مسافرها میفروخت. زنی که هر وقت دلش میگرفت قایق ماهیگیری را به آب میانداخت و میزد به دل دریا و میرفت پیش دلفینها. ماهیگیری به او یاد داده بود دلفینها چه وقت از روز کجا هستند. به بازی دلفینها توی آب نگاه میکرد. موجهای ریز دریا قایقش را تاب میدادند و وقتی دلش باز میشد برمیگشت به ساحل. زندگی این زن چقدر رنگ داشت! کارش، هنرش، غذایش و دلفینهایش! انگار همه چیز، همه وقت برای او بود و نه او برای کار، غذا، هنر و…
ناخن گوشه پریده را با سوهان مرتب میکنم. کتابی را که مدتهاست روی میز کنار تخت در انتظار فرصتی برای خوانده شدن است، برمیدارم و از روی تخت بلند میشوم. آهنگی از لیست آهنگها انتخاب میکنم و همراه خواننده میخوانم: اگرچه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفتهام…
مانتو و مقنعه و…جمع شدهاند؛ سبزیها توی آب و ماده ضدعفونی غوطهور هستند و من هم تا وقت آبکشی آنها کتاب میخوانم. بعد هم میز شام را آماده میکنم! نان و پنیر و سبزی خوردن خوش رنگ و عطری که خریدهام، لقمههای رنگی شام من و همسرم میشوند.
زندگی رنگی را خودت بساز??
دقیقا خود ما هستیم که باید به زندگی مون رنگ و لعاب بدیم تا از همه ی روزمرگی ها نجات پیدا کنیم و زندگی مون الگوی زندگی بقیه باشه
زیبا بود و قابل تامل
بسیار زیبا، دلنشین و پرمعنا…
کاش همه ی زندگیها رنگی و شاد و دلچسب باشه ?
زیبا و دلنشین. کاش قایقی بود و دریایی کنار دستم که وقت دلتنگی…
متن خوب و دلنشینی بود و تقابل زندگی زن شهری و زندگی در کنار طبیعت رو خوب ترسیم کرده بودید.
موفق باشید
جریان تکراری زندگی همه ما
خیلی خوب وروان بیان کردید.
موفق باشید. شاهمرادی
متن دلنشینی بود.زندگیهای رنگی و مقایسه آن با زندگی خودمان!
چقدر متن معرفیتان جذاب است!