چطور می‌شود یک رومیزی سفید طرحدار بافت؟

عکاس: ماهی صفویه

جمله‌ی تکراری مامان بزرگ این بود: ننه تو هم حوصله داری‌ها!؟

یک دوره‌ای خوشنویسی می‌کردم، ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم و دورش را نقوش هندسی می‌کشیدم. صدها نقطه، داخلِ ده‌ها لوزی ریزی که درونِ ده‌ها مربع درشت‌تر بودند، با رنگ‌ها و طرح‌های متنوع. بی‌تاب بودم تا آن همه ریزه‌کاری تمام شود و تابلو را هدیه کنم به هر کسی که تابلو به عشق او درست می‌شد. مامان بزرگ با تعجب نگاه می‌کرد، ابروهایش بالا می‌رفت و می‌گفت: حالا حوصله و وقت این کارها رو داری‌ها، بعدا که تو زندگی بیفتی دیگه هیچ فرصت این کارها رو نداری!

قزوین که می‌رفتیم مامان، دیوارهای خانه‌ی مامان‌بزرگ و بابابزرگ را می‌شست، گردگیری می‌کرد، روسری می‌بست دورِ دهانش و می‌افتد به جان توالت و دستشویی که جِرم گرفته و زرد شده بود. دستگیره‌های کهنه و سوخته‌ی آشپزی را دور می‌انداخت، خانه را جارو برقی می‌کشید و توی سطل زباله را می‌شست. بابا بزرگ نگاهی می‌انداخت و ذوق می‌کرد که خانه تمیز می‌شود، نو می‌شود. مامان بزرگ می‌گفت: ننه حوصله داری‌ها! ولش کن!

این جمله‌‌ی مامان بزرگ آرام آرام و چِک چِک، نم داد به دیوار ذهنم. آن قدر آهسته که نفهمیدم از کِی به زبان هر روزم وارد شد: «حوصله داری‌ها؟!» جمله‌ی ظاهراً ساده‌ای که ویرانگر بود؛ خون‌آشامی که مخفیانه می‌رفت سراغ حس‌های خوب و کوچکی که می‌توانستند به شورها و تب و تاب‌‌ها بینجامند. آنها را به چنگ می‌آورد، خونشان را می‌خورد و با خود به هزارتویِ عدم می‌کشاند. این عبارت ساده‌ی مامان بزرگ ـ که خود ناشی از افسردگی شدید او در طی سال‌ها بود ـ خطرناک بود. مار خفته‌ای بود در دل سیاهِ خاک، که به محض گشایش روزنه‌ای یا تابش پرتوی، بیدار می‌شد، خس‌خس می‌کرد و بیرحمانه زهر بر نور می‌‌پاشاند.

اما راستش من دیگر می‌خواهم برای تمام کارهایی از دسته‌ی «حوصله داری‌ها!»، حوصله داشته باشم. مثلا حوصله داشته باشم که شور بیندازم. بروم یک کیلو گل‌کلم‌ بخرم، آن‌ها را بشویم، ریزشان کنم و همراه با ترخون و هویج‌های تازه و نارنجی در شیشه‌ای بریزم و آن را پر از سرکه‌ی سیب کنم. می‌خواهم حوصله داشته باشم از خاله‌ام یک دستور جدید غذا بپرسم و یا با دقت به طرز تهیه‌ی دسری که خواهر همسرم توضیح می‌دهد گوش کنم. می‌خواهم حوصله داشته باشم قلمه زدن رز را از پدرم یاد بگیرم. یک کیسه کود بخرم و چند گلدان بنفشه آفریقایی پرورش بدهم. باید «حوصله داری‌ها!»، را که یادگار مامان بزرگ است، از سر و دل و زبانم بیرون بیندازم و بروم یک میل قلاب بافی بخرم و از مادرم یاد بگیرم که چطور می‌شود یک رومیزی سفید طرحدار بافت.

مطالب مرتبط
33 دیدگاه‌ها
  1. ناشناس می‌گوید

    عاااالی بود. این جمله رو از آدم های بسیاری می شنوم که واقعا بار منفی زیادی رو ایجاد میکنه. اما من هم یاد گرفتم در مقابل این جمله گوشتان کر بشه و موج منفی رو نشنوم.
    ذهن خلافی داشتید دوست عزیز و ممنون از مطلب خوبتون
    موزیک متن رو دوست داشتم و حس خوبی به آدم میداد.
    اما کاش گوینده صدای پر انرژی تری میداشت

  2. یاسمن بلوری می‌گوید

    عاااالی بود. این جمله رو از آدم های بسیاری می شنوم که واقعا بار منفی زیادی رو ایجاد میکنه. اما من هم یاد گرفتم در مقابل این جمله گوشتان کر بشه و موج منفی رو نشنوم.
    ذهن خلافی داشتید دوست عزیز و ممنون از مطلب خوبتون
    موزیک متن رو دوست داشتم و حس خوبی به آدم میداد.
    اما کاش گوینده صدای پر انرژی تری میداشت

    1. سمیرا می‌گوید

      خیلی ممنونم یاسمن جان از بازخورد مفیدتون. با نظر شما کاملا موافقم؛ باید نسبت به منفی نگریها راه حلی داشت، در غیر اینصورت زندگی دشوار خواهد شد.

  3. مهناز ایمانی می‌گوید

    سمیرای عزیز کاملا با متن و تصمیم شما موافقم بی حوصلگی شروع دردناک افسردگیه ، متن خوبی بود و براتون آرزوی موفقیت میکنم

    1. سمیرا می‌گوید

      ممنونم مهناز جان. کاملا درست میگید. شروع افسردگی، همین بی حوصلگی هاست. باید آنها را جدی بگیرم.

  4. سردشتی می‌گوید

    من تا حد امکان از گفتن کلماتی که بار منفی دارد خودداری می کنم و تاثیرش را هم در زندگی دیدم. سپاس

    1. سمیرا می‌گوید

      درود بر شما خانم سردشتی عزیز. کار درست را شما می کنید.

  5. اذین خودی می‌گوید

    عالی بود واقعا ، دقیقا حس و لمس کرده ام این موضوع را و این که با همین حوصله های کوچک و گامهای ریز ریز، می توانیم زندگی را برای خودمان و دیگران زیبا کنیم.

    1. سمیرا می‌گوید

      ممنونم خانم آذین عزیز. من هم موافقم.

  6. شکوفه صمدی می‌گوید

    به من هم زیاد می‌گویند ول کن بابا! حوصله داری ها!
    خب زندگی یعنی همین حوصله‌کردن‌های کوچک! وگرنه افسردگی گریبانگیرم می‌شود. و به گمانم خیلی وقت‌ها شده است.

    1. سمیرا می‌گوید

      چه خوب نوشتید شکوفه جان “زندگی یعنی همین حوصله کردنهای کوچک”. یاد گرفتم از شما.

    2. طاهره مسافری می‌گوید

      آره شکوفه جان اگه به افسردگی بها بدیم، گریبان مون رو می گیره

  7. شکوفه صمدی می‌گوید

    زبان هر روزم
    یا گفتار هر روزم
    یا زبان روزمره؟

    1. سمیرا می‌گوید

      در متن نوشته ام ” زبان هر روزم” . اما با اشاره ی مفید و بجای شما، الان فکر می کنم گفتار صحیح تر باشد. نظر شما چیست؟?

  8. ناشناس می‌گوید

    دوست عزیز میدانی که هرچیزی تکرار شود ملکه ذهن میشود راه درستش هنین است که بر عکس تکرار کنی وعمل کنی برایت آرزوی موفقیت میکنم.

    1. سمیرا می‌گوید

      در متن نوشته ام زبان هر روزم. اما با اشاره ی بجا و مفید شما، الان فکر می کنم گفتار صحیح تر باشد. نظرتان چیست؟?

    2. سمیرا می‌گوید

      سپاس از نظر جالب و سازنده ی شما. حق با شماست. تاثیر تکرار همین است.

  9. نفیسه می‌گوید

    چه متن امید بخشی بود . حوصله کن و همچنان بنویس…
    اما باید به این موضوع هم فکر کرد که چرا مادر بزرگ های طفلکی ما حوصله نداشتند ؟
    موفق باشید

    1. سمیرا می‌گوید

      ممنونم نفیسه جان از دلگرمی شما. پرسشتون هم خیلی خوب بود. من رو تو فکر برد و باید راجع بهش فکر کنم…خودتون پاسخی برای سوالتون دارید؟

  10. بهاره محمدی می‌گوید

    خیلی زیبا ودوست داشتنی نوشته اید. راستش من هم اسیر این بی حوصلگی ها شدم. مادرم گفت هرچقدر زن داداشت شور وشوق گرفته تو داری جاشو میگیری یعنی چی که میگی حوصله ی عید وخانه تکانی ندارم. بهترین تلنگر بود این جملات. تازه بخودم امدم ودیدم چقدر پنهانی وارد وجودم شده این بی حوصلگی ها. دست بکار شدم لباس نو خریدم. خانه تکانی کردم وبه گلهایم سروسامان دادم وحالا با خواندن متن زیبای شما استوارتر قدم برمیدارم درمبارزه با بیحوصلگیها

    1. سمیرا می‌گوید

      آفرین! درود بر شما! من هم با خواندن نوشته ی شما و کارهایی که برای عید کرده اید، شوق پیدا کردم??

  11. زیبا زفرقندی می‌گوید

    درود بر شما? متنتون تلنگر خوبی بود برای من هم…سپاس از شما

    1. سمیرا می‌گوید

      سپاس از محبت شما خانم زفرقندی عزیز

  12. شهین طالبی می‌گوید

    زندگی از همین بهانه های کوچک و بزرگ برای شاد بودن تشکیل شده، داستان شما خیلی زیباست. البته گاهی برای مبارزه با افسردگی باید از مشاور و روانشناس کمک گرفت.

    1. سمیرا می‌گوید

      کاملا درست است خانم طالبی عزیز، به قول شما “زندگی از همین بهانه های کوچک و بزرگ برای شاد بودن تشکیل شده”?

  13. عاطفه می‌گوید

    خیلی خیلی عالی
    در کنار متن بسیار خوبی که نوشتید با تعبیرهای زیبا مثل نم‌داد به دیوار ذهنم موضوع خیلی خوبی رو هم کار کردید چقدر تاثیر بار کلمات بر ذهن مهمه و گاهی چقدر غفلت می کنیم در حرف زدن

    1. سمیرا می‌گوید

      سپاس بسیار عاطفه خانم عزیز از محبت و دلگرمی شما

  14. ناهید مشیخی می‌گوید

    دوست عزیز حرف دل خیلی از خانم ها رو زدی برای من جالب بود موفق باشی

    1. سمیرا می‌گوید

      ممنونم خانم مشیخی عزیز

  15. مژگان می‌گوید

    عالی عالی عالی عاااااالی بود ??

    1. سمیرا می‌گوید

      سپاس از لطف شما?

  16. مریم علی می‌گوید

    سلام خانم قاسمی عزیز ، به شدت مشتاق دیدارتون هستم ، توی نت دنبال کتاب داستانهای شاهنامه برای کودکان می گشتم به طور اتفاقی نوشته هاتون رو دیدم ، چقدر حس خوبی بهم دادین یاد سالهای گذشته افتادم اون موقع هم از هم کلامی با شما حالم خوب میشد ، الهی که همیشه شاد و موفق باشید

  17. طاهره مسافری می‌گوید

    آخ گفتید. اتفاقا همین جمله ورد زبان مامان منم هست و گاهی روی من هم تاثیر می گذاره

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود