متنی بخوانید درباره تفاوت زنان دیروز و امروز :
زنگ میزنند.
شیداست، عروسم. آمده تا نوهام را بگذارد پیشم، برود آرایشگاه. اصرار میكنم بیاید چایی بخورد.
ـ نه مامان جان! ایندفعه میخوام مش كنم. طول میكشه. قبل غروب میخوام خونه باشم
ـ مش؟ احسان دوست داره؟
ـ احسان نه ولی خودم خیلی دوست دارم.
غذای بچه را میگذارد روی جاكفشی و میرود.
از پنجره نگاهش میكنم. چه ذوقی هم میكند. از دستش عصبانیام. مگر یك مرد دلخوشیاش به چیزی غیر از زن وبچهاش است؟ خودسر….
خون خونم را میخورد.
برای خودم چای میریزم ولی انگار تیغ فرو میدهم. چهارپنج ساعت بعد، شیدا برمیگردد. خوشحال است، خیلی خوشحال. و من بیشتر گر میگیرم. چرا؟
بچه را كه میبرد، حتی بدرقهاش هم نمیكنم. حتی نمیدانم تبریك گفتم بهش یا نه. بمیرم برای احسان. بچم….
شب برای احمدآقا تعریف میكنم.
خیلی هم با پیاز داغ فراوان كه جوانهای حالا فلانند و بیسان. احمدآقا كه دارد ناخنهایش را كوتاه میكند بیتفاوت به جلزوولز من میگوید خوبه خودت داری میگی جوونا. اونا خودسر نباشن پ عمه كوكب من خودسر باشه. غصه بچتم نخور. اونم عادت میكنه.
انگار آب سرد ریختند روی سرم. جوانند؟ عادت میكند؟ مگر من وقتی عروس این مرد شدم جوان نبودم؟ مگر محصل نبودم و قول نداده بود كاری به درس و مشقم نداشته باشد؟ مگر همین مرد نبود كه تا فهمید حاملهام گفت درس بی درس. جوان نبودم؟ اصلا رنگ موهایم را كی گفت همیشه مشكی پركلاغی كنم مبادا سفیدی تاری دلش را بزند؟ بی بی سی همیشه باید ٢٤ساعته پخش شود برای كی؟ ظهرها پلو و پختنی و شبها حاضری و سبك به قانون نانوشته چه كسی؟ چرا خودسری برازنده من نبود؟ چرا نگذاشتم تو به چیزی غیر از آنچه همیشه میخواستی، عادت كنی؟ اصلا مگر الان من چند سالمه؟ ٤٧ سال یعنی پیر؟
تا صبح پهلو به پهلو شدم. خوابم نمیبرد. از احمدآقا دلم خون بود. از شیدا هم.
صبح شده و از بیخوابی دیشب، كلافهام.
لباس میپوشم بروم بازار. از جلوی قصابی هاشمی كه رد میشوم یكدفعه میخكوب میشوم. بغضم میتركد. میروم توی فضای سبز و هق هق میكنم. چه دل پری داشتم. برمیگردم داخل بازار. میروم سروقت مغازه قصابی هاشمی.
نزدیك آمدن احمدآقاست. دلم شور میزند ولی خوشحالم. انگار شیدا شدهام پیش از آمدن احسان.
وارد خانه كه میشود قیافهاش را میكشد توی هم. چه بوی گندی! فاضلاب زده بالا.
قلبم دارد میایستد. نفس عمیقی میكشم. سرم را میكنم توی یخچال و داد میزنم. هوس سیرابی كردم.
دارد لباس عوض میكند. داد میزند اه. حالم بد شد. تو كه میدونی چقدر بدم میااد…
نباید امان بدهم وگرنه شكست میخورم. میپرم وسط حرفش كه اسمال آقا كبابی هم باید یه نونی بخوره. برا خودت دو سیخ كباب بگیر. ماهی یه بار سیراب پختن این همه عق و عوق نداره.
ـ حالا كی گفته ماهی یه بار باید سیرابی بپزی؟
خوشحالم.
خیلی خوشحال. با مرحمت قرار گذاشتیم از امروز ماهی یه بار من سیرابی بپزم اون هم بیاید پیشم. تنهایی نمیچسبد.
قیافهاش در هم است. دوباره لباس عوض میكند برود كبابی اسمال آقا. اهل حاضری خوردن برای ظهر نیست.
تلفن را بر میدارم. همه بدنم دارد میلرزد. از ترس. از شادی.
صدای شیداست بله؟
ـ سلام مامان جان. خوبی؟
ـ سلام مامان. قربونتون. با زحمتای من؟
ـ قربون شكل ماهت. كدوم زحمت. شیدا مامان مثل ماه شدی. دیشب زود رفتی. خواستم اسفند برات دود كنم!
من که غرق شدم در داستان، بسیار زیبا و عمیق بود. پیام خود را به زیبایی رساند. منتظر خواندن داستان های زیبای بعدی شما هستم. موفق باشید ماریای عزیز. ?
خیلی به دلم نشست انگار بغض های فرو خورده ی همه ی زنان سرزمینم را می گفتی بانو ماریا دست مریزاد
خیلی ممنون. متاسفانه زندگی برای خیلی از زنها همینطوره که شما نوشتید. موفق باشید.
?، دوسش داشتم ماریا احمدی، بازم بنویس? دوستدارت سیستم
داستان بسیار زیبایی بود. درود بر شما خانم احمدی عزیز. دلم میخواست همچنان ادامه پیدا میکرد. خیلی روان و ساده بود و در عین حال کلی دلنشین. قلمتون رو بسیار زیاد دوست داشتم. بازم ممنون و قلمتون سبز
دوست من خیلی خوب ضمن بیان داستان توانستید این موضوع را مطرح کنید که هرکس هر مشکلی دارد باید اول به خودش برگردد. اول تقصیرهای خودش را ببیند و بعد انگشت اتهام به سوی دیگران بچرخاند. سپاس از شما
سلام دوست عزیز
عیب ما خانما اینه که نسل خودمان را با نسل جدید مقایسه میکنیم کار خوبی کردید که به علائق خودتان هم توجه کردید. موفق باشید.
عزیززززززم چقدر زیبا بود دلم پر زد برای جتین زنهایی که می تونند زندگیشون رو مدیریت کنند و بجای لحظه های تاریک و کدر شادی بیافرینند ❤️❤️
سلام و درود، من هم از داستان لذت بردم و با درونمایه ان کاملا موافقم یعنی فکر می کنم همیشه از ماست که بر ماست. یعنی هر طور که ما خانواده را عادت بدهیم، انها همان طور با ما رفتار می کنند. درود بر شما
جالب نوشته بودید چون تونستید منو عصبانی کنید پس ملموس بود
قلمتون توانا
موفق باشید
من انتظار داشتم بروند کاشت ناخن !!! موفق باشید .
با اين نظر خيلي موافقم كه هم مرد و هم زن بايد زماني از اوقات روزانه را به علايق و دوست داشتني هاي خود بپردازند. و لزوم اين را براي همديگر توضيح دهند.زمان مي برد تا اين فرهنگ مرد سالاري در ذهن مردان و همچنين زنان عوض شود و بستر هايش فعلاً كم است.
قلم رواني داشتند و واقعگرايي اش خوب بود.