بگذارید بخوابم، حتی برای چند دقیقه

عکاس: ماهی صفویه / نویسنده: شکوفه صمدی

روی تخت دراز کشیده‌ام. عاشق خوشخوابمان هستم. آن لایه اضافه که فرم بدن را به خود می‌پذیرد، انگار خستگی‌هایم را می‌چیند. حجم خستگی فراتر از انتظار بود.

چشم بستم. سؤال و جواب‌ها شروع شده بود:

ـ فندکم را ندیدی؟

ـ روی میز

ـ سیاوش  پاستیل می‌خواهد، بدهم؟

ـ قبل از شام نه!

ـ خبر فلان را شنیده‌‌ای؟

ـ نه امروز هیچ خبری را دنبال نکرده‌ام.

ـ سیاوش پفیلا می‌خواهد، کجاست؟

ـ قبل از شام خوراکی نده.

ـ یه دفتر فلان داشتم می‌دونی کجاست؟

ـ تو کتابخانه دیدم آخرین بار. می‌خوام استراحت کنم، نکنم؟

ـ ها، چرا! چیزی می‌خوای؟

ـ لامپ را خاموش کن لطفاً.

چشم بستم.

از فشار و خستگی، توانِ خوابیدن نداشتم.

می‌دانستم اگر این خستگی ادامه پیدا کند، میگرن به سراغم خواهد آمد. نای حرف زدن نداشتم، و حالا پسرک آمده بود با پاهایم بازی کند! دلم می‌خواست چند دقیقه‌ای نامرئی شوم. کسی کاری به کارم نداشته باشد. کسی صدایم نزند. پرسشی نکنند که مجبور شوم برای فکر کردن یا پاسخ دادن، اندکی انرژی صرف کنم. بدنم مال خودم باشد، چند دقیقه. فقط چند دقیقه تا خود را پیدا کنم. تا بازسازی کنم خودم را. تا خلوتی داشته باشم برای خودم.

چشم بستم و هیچ اهمیتی ندادم به هیچ حرفی. چشم بستم و خود را به خواب زدم تا مگر این طوری رهایم کنند. سیاوش که دید فین و فان، شخصیت‌هایی که از پاهایم برایش ساخته بودم، هیچ حرکتی ندارند، رفت پیش پدرش. هر چند بار که آمد و انگشت در چشمم کرد و به صورتم دست کشید، چشم باز نکردم. حتی وقتی دلم ضعف رفت از بوسه‌ی نرم و نازکش. چند باری هم صدای پدرش آمد که بمان با هم بازی کنیم، مامان خوابه. نرو تو اتاق، مامان خسته است.

یک ربعی گذشت. انگار ساعت‌ها خوابیده بودم. ترفندم جواب داده بود! به خود گفتم از آن‌ها چه انتظاری داری؟ هیچ کس نمی‌داند چقدر خسته‌ای جز خودت.  شکوفه، نمی‌خواهم بگویم خودت را آن قدر خسته نکن که نای پاسخ‌گویی نداشته باشی، که گاه چاره‌ای نیست. می‌خواهم بگویم هیچ کس جز خودت نیازهایت را نمی‌شناسد. لازم است برای خودت کاری کنی. لازم است گاهی لب فرو بندی و به نیازت برای خلوت داشتن احترام بگذاری. شاید آن‌ها این قدر خسته نشده‌اند که برایشان حرف زدن و حتی فکر کردن هم سخت باشد.

یک ربعی هم از سکوت استفاده کردم و ارزیابی یک کتاب را نوشتم. خیلی سریع‌تر و راحت‌تر و منسجم‌تر از روزهای دیگر!

بلند شدم. دستی به موهایم کشیدم. ادکلنی زدم. خرسند و خوش، از اتاق بیرون رفتم.

 

متن زیر نیز به خستگی‌های یک زن خانه‌دار می‌پردازد:

یک روز فقط یک روز، می‌خواهم مادر، همسر و عروس نباشم

 

 

مطالب مرتبط
39 دیدگاه‌ها
  1. زهرا می‌گوید

    ???

    1. زهرا می‌گوید

      بسیار خوب بود

    2. شکوفه صمدی می‌گوید

      سپاسگزارم

  2. یگانه می‌گوید

    زیبا بود و حس زیبایی در من ایجاد کرد…

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      سپاس که‌ خواندید

  3. fahime می‌گوید

    علیرغم کوتاه بودن متن توانسته به خوبی مشکلات زنان شاغل را مطرح کند

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      خوشحالم که پسندیدید

  4. تینا جمالی می‌گوید

    فقط بگذار چند لحظه نامرئی شوم. کمی آهسته تر رد شو??

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      امیدوارم بتوانید به‌خوبی نامرئی شوید

  5. دورودیان می‌گوید

    موضوع لطیف، وجمع‌و‌جور ورساست.
    آن لایه اضافه که فرم بدن را به خود”می‌پذیرد”_”به خود می‌گیرد”بهتر است.
    انگارخستگی‌هایم را”می‌چیند”_”ازبین می‌برد،می‌کاهد”
    “حجم خستگی”حجم برای “خستگی”نامتجانس است.
    بعدِ”چشم بستن”سوال وجواب‌ها شروع می‌شود،نه شروع شده بود.
    “توان خوابیدن نداشتم”خوابیدن توان نمی‌خواهد_”خوابم نمی‌برد.
    می‌دانستم اگر این خستگی ادامه پیدا کند…می‌دانستم اگرخوابم نبرد میگرن می‌گیرم.

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      بله چه خوب نقد کردید!
      می‌گیرد خیلی بهتر است. کاش امکان اصلاح‌شده را داشتم!

      اما از نظر علم پزشکی می‌گویم که خوابیدن هم توان می‌خواهد. اگر میزان ترشح اسید لاکتیک در ماهیچه‌ها خیلی بالا باشد، لازم است بیاید پایین با فعالیت مجدد یا دوش گرم یا مراقبه تا بدن توان خوابیدن پیدا کند. برای من بارها پیش آمده است.

  6. بهار می‌گوید

    منسجم بود و تامل برانگیز همه ما پیش از توقع از دیگران بهتره مسیولیت زندگی و خواسته هامون رو خودمون به عهده بگیریم ار خواسته ای داریم بدون احساس ناراحتی تقاضا کنیم
    ممنون دوستم

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنون بهار بانو
      بله تقاضا کنیم.

  7. یاسمن بلوری می‌گوید

    چقدر حس نزدیکی بهم داد. واقعا چه کسی بهتر از من به نیازهایم آگاه است. تلنگر خوبی بود که بفهمم برخی مواقع اولویت با رفع نیاز خودمم هست. مرسی از نگاه خوب و موشکافانه ای که داشتید

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      خواندن دیدگاه شما لبخند بر لبم آورد. سپاسگزارم که خواندید و نوشتید. خوشحالم پسندیدید!

  8. یاسمن بلوری می‌گوید

    ??

  9. نفیسه می‌گوید

    عالی عالی عالی
    من کاملا این وضعیت رو درک می کنم به عنوان یک مادر .
    متن خیلی خوب شروع میشه و نویسنده خیلی ظزیف حس و حال و موقعیت رو می چینه و فضا سازی می کنه .
    اما جملاتی که در پایان نویسنده خطاب به خودش می گوید رسمی و تا حدی کلیشه ای میشه شبیه توصیه هایی میشه که مشاوران به آدم می دهند . مثلا «هیچ کس جز خودت نیازهایت را نمی شناسد»
    اما باید بگم منم عاشق شخصیت های فین و فان شدم چون من هم گاهی زانوانم را به شکل صورت برای دخترم نقاشی می کردم و دیالوگ می ساختم…
    موفق باشید

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      خوشحالم که متن برایتان ملموس بود. و خوشحال‌تر که شما هم با دخترتان چنین بازی‌هایی می‌کردید.

  10. سمیرا می‌گوید

    خوب و زیبا بود. سپاس

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      سپاس از شما که‌ خواندید
      سپاس که نظر دادید

  11. ناهید مشایخی می‌گوید

    زیبا بود همه ما نیاز داریم زمانی را صرف خودمان کنیم با آرزوی موفقیت

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      بله. کاش بتوانیم هر روز

  12. الهه می‌گوید

    چه خوب بود. میتونم لحظه لحظه ش رو تصور کنم??

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      خوشحالم که تا این اندازه ارتباط برقرار کردید

  13. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    بسیار زیبا بود یاد زمانی افتادم که دست تو چشم مادرم میکردم تا ببینم بیداره یانه خیلی جالب بود

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      عزیزم…

  14. شهین طالبی می‌گوید

    خیلی این متن رو دوست داشتم، دلنشین و زیبا بود با آرزوی موفقیت بیشتر برای خانم شکوفه عزیز

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنونم شهین بانو

  15. دینا کاویانی می‌گوید

    هیچ راهی نیست، فرد خودش باید به خودش اهمیت بدهد.

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      کاملاً درسته!

  16. شاهمرادی می‌گوید

    متن قشنگی بود دوستش داشتم.
    موفق باشید.

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنونم خانم شاهمرادی عزیز
      افتخار می‌کنم که می‌خوانید متن‌های مرا.

  17. اذین خودی می‌گوید

    درود بر شما ، این احساس خستگی بعد از کارهای روزانه واقعا با سکوت و آرامشی که اطرافیان بهتون هدیه میدن، تبدیل به انرژی مضاعف میشه و به خودشون برمیگرده، پس خلوتهای گاه و ببگاه را از هم دریغ نکنیم…

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      کاملاً موافقم.

  18. فرشته خانی می‌گوید

    چقدر جالب فین و فان من هم انگشتای دستم رو نام گذاری کرده بودم .
    یه زن توی خانه مثل آچار فرانسه می مونه،اون انرژیه هم از همین جا میاد،از اون دست کوچولو که صورتتو لمس می کنه.حتی اگه قبلش انگشت توی چشمت کرده باشه تا بیدارت کنه،

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      اسم انگشتهای شما چه بود؟⁦
      اون انگشت کوچولو و اون بوسه‌های گاه و بیگاه

  19. فرشته خانی می‌گوید

    من چشم چشم دو ابرو میکشیدم یکی خندان یکی اخمو یکی در میان.

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      چه بامزه!

  20. پری ناز می‌گوید

    به به خیلی خوب بود کاملا ملموس بود برای همه در مقطعی پیش میاد برای مادرها بیشتر موفق باشید

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود