من یک زن ۴۷ سالهام.
طبقهی چهارم خانهای زندگی میکنم و هر بعد از ظهر میروم طبقهی اول تا به کارهای دو نفر رسیدگی کنم: مادر و مادربزرگم.
امروز بعد از ظهر هر دو میخواستند بروند حمام. همیشه مادرم، مادربزرگم را میشوید.
مادربزرگم وسواس دارد.
باید اول حمام را جلوی خودش بشویند و بعد هم هفت بار دست و پاهایش را آب بکشد و از حمام بیرون بیاید و روی تختش لباسهایش را بپوشد.
امروز که از حمام بیرون آمد و روی تختش نشست تمام بدنش میلرزید. به زور نفس میکشید. نگاهم کرد.
من کمکش کردم تا لباسهایش را بپوشد و او هر لحظه دعای تازهای میکرد.
بعد کمی لرزید. خواست تا ساقهای کامواییاش را پایش کنم. ساقها را به پایش میپوشاندم و او برای پسرم دعا میکرد. آرزو میکردم کاش ساقها تنگتر بود؛ کاش پوشیدنشان طولانیتر بود تا دعای بیشتری در حق پسرم به آسمان میرفت.
پنج شب است پسرم را ندیدهام.
او در یکی از بیابانهای اطراف این شهر سرباز است و نگهبان تانکهایی است که روزگارهای دور سربازهایی را در جنگ حمل میکردند و یقین دارم مادربزرگهایشان برایشان دعا میکردهاند.
اگر این متن را دوست داشتید، پیشنهاد میکنیم داستان زیر را نیز بخوانید:
مهمترین چیز برای من غذا خوردن پسرم است
همه محتاج دعای بزرگترها هستیم .خداوند سایه آنهارا از سرمان کم نکند.
شاهمرادی
بسیار قلم روانی دارید حس آرامش عجیبی را تک تک لحظات این داستان حس کردم بسیار زیبا بود
از کوتاهی و شیوایی متن لذت بردم
قلمتون توانا و موفق باشید
درود بر شما خانم جلالی عزیز. بسیار روان و خوب توصیف کردید. آرامش خوبی در متنتان بود. ممنون
سپاس از شما. زیبا بود، به نظرم مخصوصا آخرش.
متن هنرمندانه نوشته شده بود . کوتاه و تاثیر گذار . نویسنده بی آنکه به توصیف حالات و نگرانی هاش بپردازه خیلی زیر پوستی همه حسهاش رو در متنش مستتر کرده بود .
دست مریزاد
کارهایش را دخترش میکند و دعایش برای پسرش است
مادری میان دونسل.دلش پیش زنان دعا گو وفکرش پیش مردهای نگهبان خانه.باشد که همیشه قدرتنمایی کند!
بسیار عالی، زنان همواره پیام آور صلح و آرامش در خانواده هستند …
متن قشنگی بود پر از احساس مثبت ، مخصوصا دعای مادربزرگ
گرچه یکبار نظرم رو درباره ی متن نوشته ام اما دوباره که می خوانمش دوستش دارم با همه ی کوتاهی به اندازه ی یک فیلم خوب تاثیرگذاره.
خیلی زیبا بود،من هم پسرم سرباز است و احساس شمارا کاملا درک میکنم
خیلی قشنگ نوشتید پر از جزییات ملموس…
گلاویژ جلالی عزیزم
بقول دوستان متن تان ساده و روان بود و خصوصا با خوانش بانو آوین و آرامش صدایشان به دل ها نشست وبا همه ی کوتاه بودنش پیام بسیار خوبی برای جوانتر ها داشت که به بزرگتر هایشان احترم بگذارند و البته بار معنوی هم که همان دعا کردن بود در داستان بود و نگرانی برای پسر عزیزتان هم در نگارش مدج می زد
و باید اعتراف کنم اغلب یکی از دعا های شبانه ی من برای همه ی سربازان وطنم می باشد
اما عزیزم نوشته تان سراسر فرود بود و ای کاش یک اوج هم داشتید مثلا سختی کار مادرتان را به هنگام حمام کردن مادر بزرگ کمی به تصویر می کشیدید که در ماجرا حضور داشت و به نظر من مادر فراموش شده بود و دیگر اینکه
عزیز م یادمان باشد داستان هر چند کوتاه باید حداقل یک فراز و فرود یا همان اوج و هیجان هم داشته باشد .
موفق باشید
چقدر زیبا عاقبت بخیر شدن یک مادر بزرگ رو به تصویر کشیدید.و این با هم بودن ها چقدر از دلتنگی ها کم می کنه،و این دعاها چقدر دل یه مادر رو که دلتنگ پسر سربازش هست رو آرام می کنه.من سربازی رو می بینم که دلش برای این سه زن پر میزنه.
موفق باشید دوست عزیز دل نوشته زیبایی بود
چه خوب
سه نسل در یک ساختمان
چقدر عالی . یاد خودم افتادم وقتی مامان از حمام می آیند و من کارهای جزیی عین گرفتن ناخن پا و پوشیدن جورابهاشون رو انجام می دهم و دعاشون شامل حالم می شود ??