کار در منزل

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: الناز خطیبی

چشم‌هایم را با سوزش پهلوی چپم باز می‌کنم. دخترکم کنارم ایستاده است و مثل فرماندهی که مُلکی را فتح کرده باشد، پیروزمندانه نگاهم می‌کند. پهلویم هنوز می‌سوزد. نمی‌دانم دوباره با چه وسیله‌ای به پهلویم ضربه زده و مدرک جرم را هم به سرعت پنهان کرده است! لبخند می‌زند و با همان زبان شیرین کودکانه‌اش می گوید: «مامان بسه؛ آخه چگد می‌خوابی! من گشنمه».

به ساعت نگاه می‌کنم؛ آه از نهادم بلند می‌شود. ساعت هنوز ۶ صبح است. این بچه چقدر سحر‌خیز است! دیشب تا دیروقت مشغول سرخ کردن سبزی بودم. همسرم سبزی آماده دوست ندارد. مجبورم خودم سبزی را پاک کنم؛ خرد کنم؛ بشویم؛ سرخ و بسته‌بندی کنم. تقریبا یک روز کامل وقتم را می‌گیرد. از بس روی سبزی‌ها خم شده‌ام، ستون فقراتم تیر می‌کشد و احساس می‌کنم قوز در آورده‌ام، ولی تمام این‌ها، به رضایت همسرم و مادرش می‌ارزد. اگرچه حتی یک‌بار هم نگفته‌اند خوشمزه است یا دستت درد نکند و یا هر چیز دیگری که فقط احساس کنم زحماتم دیده شده است. باید بلند شوم و صبحانه‌ی دخترکم را حاضر کنم. متأسفانه بدغذاست و هر چیزی نمی‌خورد. مجبورم برایش پنکیک درست کنم. با اینکه هنگام خوردن، غر می‌زند و همه جا را کثیف می‌کند؛ اما خدا‌ را‌‌ ‌شکر می‌کنم که بچه‌ام سالم است. از نگاه کردن به خوردن و شیطنت‌هایش لذت می‌برم. هنوز صبحانه‌اش تمام نشده است که بهانه‌ی رفتن به پارک را می‌گیرد. بد هم نیست، حالا که وزنم کمی بالا رفته است، با هم می‌رویم و کمی پیاده‌روی و بعد برای ناهار خرید می‌کنیم. به خانه که برمی‌گردیم مجبورم حمامش کنم؛ تمام سر و صورت و لباس‌هایش را کثیف کرده است. هنوز لباس‌های تمیزش را تنش نکرده‌ام که با خنده می‌گوید: «مامان جیش کردم».

عادت نکرده است که باید قبل از خرابکاری اطلاع بدهد. آهی می‌کشم و دوباره لباس‌هایش را عوض می‌کنم. قالیِ نجس را جمع می‌کنم و به تراس می‌برم. خیلی دلم می‌خواهد حداقل کمی دعوایش کنم، ولی یاد حرف روان‌شناسان می‌افتم که می‌گویند: «فقط تذکر».

شانس آوردم قالی کوچک است و می‌شود آن را روی تراس شست. اگر همسرم بود می‌گفت: «دوباره گربه شور کردی».

آخر تراسمان کوچک و قالی دوبرابر تراس است. درد کمرم بیشتر شده است؛ اما باید ناهار را آماده کنم. با هر سختی‌ای که هست، ناهار دخترکم را می‌دهم. عاشق این است که راه برود و غذا بخورد. هرازگاهی هم از سر شیطنت برنج‌ها را پرتاب کند و هر بار مجبورم می‌کند که بعد از غذا خوردنش، کل خانه را جارو بزنم. حالا وقت خواب ظهرش است. روی پاهایم تکانش می‌دهم و برایش لالایی می‌خوانم. همین که چشمان خودم هم پر از خواب می‌شود، صدای زنگ در می‌آید و بساط خوابمان را به هم می‌زند. مادر همسرم عادت دارد هر روز سر ظهر به ما سر بزند. دخترکم خود را در آغوشش می‌اندازد. نیامده، نصیحت‌هایش شروع می‌شود: «ببین دخترم، به خاطر خودت می‌گم، الان حوصله داری، بچه‌ی اولتم دختره؛ مردا همشون پسر می‌خوان؛ زود دس به کار شو که با هم بزرگ شن».

حرف‌های تکراری! لبخند می‌زنم و می‌گویم: «چشم مامان».

ساعت ۶ عصر شد و من باید شام بپزم و برای فردا ناهار آماده کنم. آخر همسرم عادت ندارد یک‌جور غذا را برای دو وعده بخورد.

شب وقتی همسرم به خانه برمی‌گردد، دلم می‌خواهد تمام اتفاقات آن‌روز را برایش تعریف کنم؛ اما چیز تازه‌ای برای گفتن ندارم. همسرم هم کلافه است و صحبت نمی‌کند. دخترکم روی تختش خوابش می‌برد. چقدر دلم برای دست‌های مردانه‌ی همسرم تنگ شده است. کنارش می‌نشینم و آهسته می‌پرسم: «به چی فکر می کنی؟»

منتظر نمی‌ماند و بی‌درنگ می‌گوید: «دلت خوشه‌ها! نشستی خونه، می‌خوری و می‌خوابی از هزینه‌های زندگی هم خبر نداری، بعد می‌گی چرا کلافه‌ای؟».

دلم می‌گیرد. از کنارش بلند می‌شوم و می‌روم ظرف‌های تلنبار شده را بشویم. چشمم به روزنامه‌ی مچاله شده‌ای می‌افتد که عصر شیشه‌ها را با آن پاک کردم: «کار در منزل».

مطالب مرتبط
38 دیدگاه‌ها
  1. شکوفه صمدی می‌گوید

    چه ذهن مثبت‌اندیش!

  2. زیبا زفرقندی می‌گوید

    الناز عزیز درود بر تو.خیلی خوب شرایط یک زن خانه دار و به تصویر کشیدی.قلمت سبز

  3. پریسا می‌گوید

    روزمرگی رو خوب عنوان کرده
    موفق باشی دوست عزیزم

  4. ناشناس می‌گوید

    الناز جون هرچه از دل برون اید به دل نشیند فوق العاده بود

  5. فاطمه می‌گوید

    عالی بود عزیزم…خیلی قلم خوبی داری

  6. منا فرتاش می‌گوید

    الناز جان خسته نباشیی هم برای قلم دلنشینت و هم مادر بودنت که اسیر روزمرگیت نکرده.
    باز هم منتظر نوشته های دلنشینت هستیم

  7. راضیه می‌گوید

    عالی بود عزیزم واقعت رو بیان کردی

  8. ناشناس می‌گوید

    درود بر شما بانوووو
    دغدغه های یک زن خانه دار بسیار عالی وصف شده

  9. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم خطیبی عزیز. بسیار خوب و روان توصیف کردید. ممنون از قلم خوبتان. دلنشین بود

  10. ساره می‌گوید

    خانم های خانه داری که پر شر و شورند، همگی از این سبک زندگی گلایه دارند… شما تنها نیستید

  11. سمیرا می‌گوید

    خیلی خوب بود! مخصوصا دو پاراگراف آخر! سپاس

  12. مینا می‌گوید

    الناز عزیزم عاااالی بود هیچ وقت فقط یک زن خانه دار نبوده ام هم شاغل بودم هم کار خونه ولی فکر کنم با اینکه کارم بیشتر است ولی وضعیتم خیلی بهتر از یک زن خانه دار است در هر صورت عالی بود و بسیار زیبا موفق باشی

  13. نجمه می‌گوید

    متن دلنشین و زیبایی بود الناز جان از زبان اکثریت زنان خانه دار حرف زدین موفق باشین

  14. نگين می‌گوید

    الناز عزيزم عالي بود ….يك زن يك مادر و يك دنيا صبر و تحمل و مهرباني❤️

  15. شاهمرادی می‌گوید

    الناز جان دست گذاشتی روی دغدغه های یک زن
    این سرگذشت هر روز زنهای ایرانه تازه اگه بیرون هم شاغل باشند خستگیها دوبرابر میشود.
    قلم خوبی دارید پر توان باشید. شاهمرادی

  16. khadijeh می‌گوید

    زن که باشی
    باید صبور باشی مدارا کنی
    و با همه ی بغض ات لبخند بزنی

    ????

  17. ریحانه می‌گوید

    الناز عزیزم نوشتتون بسیار عالی بود و بردل نشست و دغدغه همه خانمهاست امیدوارم موفق و پیروز باشید و هر روز شاهد نوشته های زیبایی از شما باشیم

  18. ناشناس می‌گوید

    النازجان عالی بودمتنت روان بودوباهاش همزادپنداری کردم نوشته که قابل فهم باشه بیشتربه دل خواننده میشینه مهم قلم زیبای شماست موفق باشی ???

  19. نفی می‌گوید

    الناز عزیزم .عالی بود متنت .لزفا بازم برای ما بنویس.ایشالله موفق باشی

  20. ناشناس می‌گوید

    الناز عزیز واقعادعالی بود چقدر خوب روز مرگی های یه زن صبور وگفتی امیدوارم موفق باشید

  21. الهام می‌گوید

    الناز عزیزم واقعا عالی بود نمیدونم نویسنده هستید یا نه لطفا اگر کتابی نوشتید ممنون میشم معرفی کنید????

    1. الناز خطیبی می‌گوید

      ممنونم خیر نیستم

  22. مینا متقی پور می‌گوید

    الناز جآنم چقدر قشنگ و کوتاه دغدغه های یک زن خانه دار و یک مادر و گفتی
    خانم های خانه دار به طور خیلی غم انگیزی شغلشون ( خانه داری) و کارهاشون نادیده گرفته میشه.
    موفق باشی دوست نازنینم

  23. پردیسان می‌گوید

    الناز جاان نگاهت به زندگی همچون عکاسی که از بهترین زاویه عکس میگیرد متفاوت است واین تفاوت دیدگاه توست که نوشته ات را دلنشین کرده .موفق باشی عزیزم

  24. پری ناز می‌گوید

    سلام نوشته شما جذاب بود اما به نظرم اینکه همه این اتفاقات در یک روز افتاده اغراق آمیز اومد کاش فلش بک می زدید و به طریقی همه رو یک جا نمی آوردید
    زن این نوشته به نظرم خیلی ضعیفه من به این زن ترحم نمی کنم

    1. الناز خطیبی می‌گوید

      بعنوان تجربه شخصی برای خودم در طی یک روز بیشتر از این هم اتفاق افتاده و اصلا اغراقی در کار نبوده

  25. ناهيد غيورآذر می‌گوید

    خانم خطيبي عزيز
    قلم شيوايتان بخوبي بيانگر قسمتي از دغدغه هاي روزمره يك زن است .دغدغه هايي كه نه ديده و نه ارزش گذاري ميشود.

  26. بهناز می‌گوید

    الناز عزیزم ، بسیار عالی ولی دلم خیلی گرفت، متاسفانه این واقعیت تلخ زندگی خیلی زنان سرزمین مون هست که به اشتباه فکر میکنن که مادر بودن یعنی فداشدن!!
    موفق و پیروز باشی عزيزم، به امید خواندن نوشته های بیشتر و البته یه کم شیرین تر نه به این تلخی??❤❤

  27. بهاره محمدی می‌گوید

    موفق باشی دوست عزیز. خیلی روان ودلنشین این روزمرگی های زنانه را بیان کردید.

  28. سالی می‌گوید

    خیییلی عالی بود الناز جونم دقیقا وصف حال زنان خانه دار بود اگه شاغل هم باشی دیگه بدتر!!! مرسی از ذوق هنری بی نظیرت دوست قشنگم

  29. نفیسه می‌گوید

    با این که تمام این تجارب را به عنوان یک مادر از سر گذرانده ام اما با شنیدن این طور متن ها عصبانی میشم از اینکه چرا این همه کار بی جیره و مواجب فقط و فقط در دفتر مشق زنان است . و علاوه بر آن تکالیفی چون توصیه به این که بچه ی دوم رو هم بیار اون هم چون پسر نداری .وایییییی
    دوست خوبم بنویس به امید تغییر…

    1. الناز خطیبی می‌گوید

      ممنون از همه دوستان که وقت گذاشتند و نظرشونو ثبت کردند

  30. میترا می‌گوید

    خیلی متن جالب وقشنگیه موفق بلشی

  31. سردشتی می‌گوید

    چقدر خوب می شد اگه زنان ایرانی نه گفتن رو یاد میگرفتند.موفق باشید.

  32. آرزو می‌گوید

    بسیار عالی زندگی یک مادر را به تصویر کشیدی مادری خیلی سخته اینو الان که مادره دو تا بچه کوچیکم درک میکنم زنده باد مادر

  33. نرگس فردی می‌گوید

    الناز جوونم عاااااالی بود..خسته نباشی عزیزم ..
    واقعا یه مادر چقدر صبوره.. یه مادر چقدر تحمل میکنه این چیزااا.. فداااای مادرای این سرزمینمون…
    مادر بودن یعنی دست و پنجه نرم کردن با تک تک مشکلات زندگی..

  34. شيرين می‌گوید

    الناز جون چقدر توي متنت از خودگذشتگي و صبور حس كردم ❤️❤️❤️

  35. مینا می‌گوید

    ایکاش فردیت ها به رسمیت شناخته شود.
    ایکاش عشق ورزیدن مهم شود…

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود