طفلک بچه‌ها چقدر نگرانم هستند

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: فهیمه سردشتی

چیزی به ظهر نمانده بود اما انگیزه‌ای هم برای برخاستن نداشتم. غلتی زدم. پشت به آفتاب تلاش کردم دوباره بخوابم. روزهای دور را به خاطر آوردم که سرمای هوا همه را وادار می‌کرد تا دور بخاری جمع شوند. آن بخاری قهوه ای رنگ قدیمی که کتری روی آن وزوز می‌کرد و بشارت چای عصرانه را می‌داد. گاهی تکّه‌ای چوب دارچین درون قوری می‌انداختم و بعضی وقت‌ها هم غنچه‌های کوچک گل محمدی را در دامن فنجان می‌نهادم تا از حرارت چای دهان باز کند و عطر بدهد.

برخاستم.

دلم هوس چای دارچین کرده بود. به آشپزخانه رفتم، ولی دیگر نه از بخاری نفتی خبری بود و نه از صدای وزوز کتری در گرماگرم صحبت اهالی خانه. از خیرِ چای گذشتم. دوباره به اتاق برگشتم. از پشت پنجره نگاهی به حیاط انداختم  که موزاییک‌های کهنه و رنگ و رو رفته‌اش یکی درمیان لق شده است.

پشت در حیاط روی زمین پاکت‌های نامه را دیدم که روی هم لغزیده بودند. می‌توانستم حدس بزنم که پاکت رویی مال محسن است، از لندن. آن یکی به گمانم از استرالیا رسیده بود، از طرف محمود. لابد سومی را هم مهناز از امریکا فرستاده بود. طفلک بچه‌ها چقدر نگرانم هستند. خب خیالم راحت شد که سالم هستند. دوباره به رختخوابم برگشتم و در سکوت مطلق خانه و با خیال عطر دلچسب قورمه سبزی که شاید برای نهار می‌پختم به خواب رفتم.

مطالب مرتبط
27 دیدگاه‌ها
  1. ادب می‌گوید

    خانم سردشتی قلمتان مانا چقدر خوب توصیف کرده بودید خیلی وقته از چیزهایی که زمانی بوی عطرش خانه را بر میداشت خبری نیست ولی باید همت کرد آن بو های خوش را که بوی زندگی هست در سراسر منزل عطرافشانی کنیم موفق باشید دوست من

  2. نیکا می‌گوید

    وااااای با خوندن قسمت دوم این متن احساس کردم دلم ی همچین ارامشی میخواد موفق باشید

  3. اذین خودی می‌گوید

    درود بر شما، بسیار لذت بردم از داستان و توصیفات خاطره انگیز شما، از صمیم قلب امیدوارم هیچ کس تنها نماید و یا دست کم از تنهاییش اندوهگین نباشد…

  4. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم سردشتی عزیز. بسیار خوب و دلنشین توصیف کردین. چقدر خوبه که همه ی ما یک تصویر ذهنی از آن روزگاران بخاری و چای عصرانه داریم که اصلا برای فرزندان این نسل قابل لمس نیست. خاطراتی بکر و بیاد ماندنی

  5. الناز خطیبی می‌گوید

    فضاسازی زیبایی داشتید، خیلی شنیدم که میگن بچه بیارید عصای دستتون سه و من نقض این حرف رو خیلی دیدم و نوشته شما هم اشاره به این موضوع داشت ، به امید اینکه بیشتر قدر کنار والدین بودن رو بدونیم

  6. الناز خطیبی می‌گوید

    خیلی عالی فضا رو توصیف کردید ، کاش واقعا بچه ها قدر کنار والدین بودن رو بیشتر بدونن

  7. سمیرا می‌گوید

    زیبا و لطیف بود خانم سردشتی عزیز. سپاس از شما

  8. ساره می‌گوید

    گاهي وقتها، به همين مسئله فكر ميكنم. كه آيا وقتي كه من به سني رسيدم كه به توجهشان نياز داشتم، همانقدر كه من الان نياز توجهشان را برطرف ميكنم، آنها هم ميكنند؟

  9. بهار ( نیلوفر کاظمی ) می‌گوید

    آخی خیلییییی عااااالی بود ????

  10. شاهمرادی می‌گوید

    درود به خانم سردشتی
    من میگم یاد اونروزا به خیر یاد چای دارچین وبوی نفت سماور
    ولی واژه هاتان زیبا بود قلمتان پر بار تنتون سلامت شاهمرادی

  11. فاطمه مستجابی می‌گوید

    عالی بود چقدر زیبا گذشته ها رو برامون به تصویر کشیدید. داستان هر چند کوتاه بود ولی میتونه ساعتها ذهن منو ببره به اون روزها. خونه های حیاط دار ویلایی. بخاری قهوه ای. ممنون برای قلم زیباتون.در ضمن صدای خانم آوین هم نقش به سزایی داشت . ?

  12. ناشناس می‌گوید

    خانم سردشتی بخاطر روح لطیف و قلم زیباتون تبریک میگم حقیقتا منو به گذشته برد واقعا لذت بردم

  13. ف س می‌گوید

    آخی کاش میشد اونروزا برگرده من که خیلی سعی در برگردوندش دارم البته باید بگم کمی هم موفق بودم ممنون ازاین نوشته زیبا

  14. شهین طالبی می‌گوید

    چای دارچین، قورمه سبزی،بخاری…وبچه ها که حالا هرکدوم به دنبال زندگی و خوشبختی خودشون در جایی دیگر هستند. تنهایی و ناامیدی مادر رو بسیار عالی تصویر کردید. سپاس خانم سردشتی عزیز.

  15. شکوفه صمدی می‌گوید

    چقدر زنده و جاندار و واقعی! چه خوب عطرها را در نوشته‌تان آوردید! چقدر خوب تنهایی و بی‌حوصلگی را بیان کردید! چقدر عکس به متنتان می‌آمد!
    سپاس

  16. پری ناز می‌گوید

    زیبا بود موفق باشید

  17. Saye می‌گوید

    درود بانوی خوش قلم
    خوشحالم که باز هم افتخار خوندن متنهای زیباتون رو دارم
    همیشه ازخواندن آثارتون لذت میبرم این بار هم

    پاینده باشید عزیز

  18. فرشته آطلی خانی می‌گوید

    خیلی جالب بود مثل همیشه لذت بردم

  19. سردشتی می‌گوید

    سپاسگزارم از همه عزیزان که بنده رو مورد لطف قرار دادند

  20. آزاده می‌گوید

    لذت بردم از خوندنش، عالی بود???

  21. شهلا اسدی تهرانی می‌گوید

    بله زندگی همینطور که وصف کردید بود در گذشته های نچندان دور بوی عشق می داد . ممنون

  22. نفیسه ولدی می‌گوید

    یک مادر تنها با کوچک ترین نشانه ها از سلامتی و خوشی بچه ها یش راضی می شود و توقع بیشتری ندارد .
    و همین زندگی یک زن را عاشقانه می کند . تنها عشقی که یک طرفه هم پایدار می ماند عشق مادر به فرزند است .
    موفق باشید نوشته تان دلنشین بود .

  23. سردشتی می‌گوید

    قدردان دوستانی هستم که به تازه گی وقت گرانبهایشان را به خواندن متن بنده اختصاص دادند. سپاسگزارم

  24. مهرزاد می‌گوید

    کاشکی بیشتر مواظب پدر و مادرهامون باشیم. عالی

    1. سردشتی می‌گوید

      بله دوست من. سپاس از شما

  25. سهیلا فراهانی می‌گوید

    توصیف بسیار زیبایی از حال مادران اینچنینی،تنها و دور از فرزندان در متن بیان کرده اید و من بینهایت از این روزهای دور از خوشیهای زیبا و حال بانویی که بقلم زیبای خود آورده اید بیم دارم.

    1. سردشتی می‌گوید

      ممنون که وقت گذاشتید دوست خوبم

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود