صبح از همه زودتر بیدار میشوم. اول صبحانه را حاضر میکنم و کارهای اولیه را انجام میدهم. یکی یکی از خواب بلند میشوند. همیشه هم عجله دارند و دیرشان شده. سرسری سلام میکنند و لقمه میگیرند و خداحافظی میکنند.
بعد از رفتن بچهها، همسرم بیدار میشود. اول دوش میگیرد و حسابی به خودش میرسد. بوی عطرش فضا را پر میکند و لحظاتی مرا به دنیای گذشته میبرد.
با صدای اعتراض او که حواست کجاست به حال خودم برمیگردم. او هم به سرعت صبحانهاش را کوفت میکند و راهی میشود. (من هیچ وقت نمیتوانم درمورد غذا خوردن بچههایم بگویم کوفت، ولی برای شوهرم انگار کلمهی دیگری ندارم).
من میمانم با کلی کار روزانه. هنوز هم صبحانهام را نخوردهام. با عجله چای و نان پنیری میخورم و به دنبال ظرفهای نشسته و جارو پارو میروم.
این کار هرروز من است.
برای تنوع گاهی خیاطی میکنم. برای خرید پارچه به بازار میروم. برای عروس و بچهها باب سلیقه آنها لباس میدوزم و با هر کوک زدنی کلی لذت میبرم. تصور میکنم وقتی آن را بپوشند چقدر خوشحال میشوند ولی دریغ از یک تشکر. انگار اینها جزء وظیفهام است. تا چشم به هم میزنم و نگاهی به ساعت میاندازم باید بساط شام را مهیا کنم. از لحظهای هم که بچهها میرسند بعد از حال و احوالی، مشغول گوشی خود میشوند. تنها گاهی سری از روی آن برمیدارند و میپرسند: شام چی داریم؟
آنها را نمیتوانم نگه دارم تا پدرشان از سر کار برگردد چون او ساعت ۱۱میآید. گاهی که اعتراض میکنم زودتر تعطیل کند میگوید: تازه سر شب مردم برای خرید میان. زود بیام چه کار؟
بچهها شام را میخورند و میروند که بخوابند. باز هم من و تنهایی. همسرم که میآید دیگر نا ندارد درد دلم را گوش کند، چون در بیرون خانه کلی فشار و سرکله زدن با مشتریها انرژیاش را گرفته. فقط میخواهد استراحتی بکند که فردا با انرژی باشد.
من هم در دلم میگویم: شامت را کوفت کن برو بخواب!
ما با هم همکلام نمیشویم چون میگوید اصلا حوصله شنیدن مشکلات را ندارد.
بعد از این که او آماده خواب میشود، باز هم من هستم و کلی کار دیگر. موقع خواب همان جا روی کاناپه، روبروی تلویزیون خوابم میبرد و در خواب رویا میبینم.
سلام دوست عزیز خانم ادب کداممان زندگی غیر از این داشتیم میشود این لحظه هارا با شادی سپری کرد واحساس آرامش را به خانواده هدیه بدهیم.قلمتان مانا شاهمرادی
دقیقا زندگی روتین خیلی از آدمها به همین روال است ، ولی باید سعی کرد لحظه های شاد رو فراهم کرد چون بنظرم این اصلا اسمش زندگی نیست، زن ها باید خودشان لحظات شاد برای خودشان و بچه هایشان فراهم کنن،موفق باشید
تنهایی زن خانه دار رو خیلی به زیبایی به تصویر کشیدید.تو روانپزشکی می گن بگین نوش جان کرد اونوقت دنیا رنگی می شه?
کاش می شد دنیارو اونجوری که دوست داریم نقاشی کنیم. یه نقاشی جاندار و زنده. سپاس دوست من
درود بر شما خانم ادب. زندگی بسیاری از زنان خانه دار بی روح و کم انرژی را به تصویر کشیدید. من از مصاحبت با همچین آدمهایی گریزانم و هرگز دلم نمی خواهد با آنها هم کلام شوم. بنظرم جریان زندگی در یک خانواده به زن برمیگرده و زنان بایستی با انرژی زندگی را به جریان بیندازند. ممنون از قلم توانای شما
متن خوبی بود موفق باشید دوست عزیز. اما فکر میکنیم چه میشود اگر یکروز دست از کار خانه بکشیم، ظرفها روی هم تلنبار شود، خانه کثیف باشد، شام نپزیم، چه اتفاق عجیبی قرار است بیوفتد اگر هرکس برای خودش تخم مرغ نیمرو کند؟! یکروز استراحت ،لم دادن جلوی تلویزیون، کتاب خواندن بدون زمان بندی و خواب! وای خواب بدون دلهره، واقعا معجزه میکند. پیشنهاد میکنم امتحان کنید
سلام و ممنون بابت به اشتراک گذاری متن خوبتون
واقعیت تلخی است و انگار چاره ای جز روبرو شدن ، پذیرش و کنار آمدن با آن نیست .
من با خواندن این متن اغلب مادران کشورم را می بینم . خوشحالم که آن را نشان دادین . امیدوارم با خوانش آن ، این هنجار بیمار را بشکنیم و قدر عزیزان مهربانمان را با توجه کردن و محبت بدانیم .
همین طور آفرین به همت خوبتون که از کودکی تا به اکنون پیگیرش بودین . همین اگرنباشد ، مجالی برای ادامه دادن نمی ماند . پس باز هم بنویسین و ما را آگاه کنید .
سرفراز و شاد باشین مادرخوب سرزمین ما
درود و سلام خدمت سرکار خانم ادب عزیز و دوستان نازنین
به گفته دوست عزیزمان، زندگی همین است دیگر، اتفاقا امروز صبح جلوی مدرسه دخترم، خانمی مشغول درد دل بود و کارهایش را از صبح سحر تا آخر شب لیست می کرد که طوماری شد برای خودش، به نظر من این مشکلات برای زنان همگانی و مشترکه .ولی خوب کاریش نمیشه کرد به جز خنده و آسون گرفتن زندگی
گفت آسان گیر کارها کز روی طبع
سخت می گرددجهان بر مردمان سخت گیر
سپاس از شما
ممنون خانم ادب عزیز. ولی چقدر سخت است این اندازه از روزمرگی …
دور باطل یک زندگی سرد و بی روح….مرد خسته از کار و زنی که روی کاناپه روبروی تلویزیون خواب رویاهایش را می بیند. تنهایی زن در خانواده…..خانم ادب عزیز بسیار خوب تصویر کردید.
چقدر دل این زن شنیده شدن و قدردانی میخواست…کاش میگفت اینها را…
امان از ناسپاسی و اینکه لطف و مهربانی مادران و همسران وظیفه تلقی بشه . خیلی تلخه .
از تنهایی و اندوه زنان نوشتید . موفق باشید
…..وتمام ناراحتی و نفرت، بغض و گلایه های ناگفته های زن که در جمله ی (کوفت بخوری) خلاصه می شه….
موفق باشید نوشته شما قابل درک بود خانم ادب عزیز
چقدر تلخ. کاش، این خانم، حالا که مشکل را دیدهاست، خودش تغییری در روزمرگیاش ایجاد کند. دیگران روند زندگی خودشان را دارند، خوب یا بد، فرقی نمیکند. اگر نمیتوانیم کمی نقاط اشتراک را بیابیم و رابطه برقرار کنیم، چرا دنبال رابطههای جدید نباشیم: گروه دوستان قدیمی، رفت و آمد با یک خویشاوند همدل، شرکت در کلاسهای مختلف، خیلی راه هست تا به خودمان برسبم، از روزمرگی دربیاییم.