لعنت به مرلین مونرو که موهایش بلوند دودی بود
عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: محبوبه دشتی
متن زیر به بی پولی زن خانه دار اشاره دارد:
تولد رضا نزدیک بود.
اعصابم خرد بود. پولِ خریدن یک عطر نداشتم. زن خانهدار بودن، کفرم را در میآورد. البته نه خودش، بیدرآمدیاش، که اینجور موقعها لَنگت میگذارد. البته رضا به من گفته بود، هر وقت پول خواستی، لب تر کن؛ اما فکر کن میرفتم و میگفتم: «رضا جان صد تومن بده برای تولدت کادو بگیرم». نه! باید یک فکری میکردم.
از جلوی آینه رد شدم.
چشمم خورد به موهای بلند و سیاهم. آها، فهمیدم. ازش پول میگیرم بروم آرایشگاه؛ اما جایش رنگ میخرم و درون خانه موهایم را رنگ میکنم. با پول آرایشگاهِ نرفته هم، یک عطر میخرم. جان. چه فکر بکری.
دو سه روز مانده به تولدش، پول را گرفتم و رفتم آرایشگاه. بین بلوطی که خودم دوست داشتم و بلوند دودی که رضا دوست داشت گیر افتادم. آخر بلوند دودی را گرفتم. پودر دکلره هم گرفتم. از اینترنت و اینور و آنور، طریقهی مو رنگ کردن را هم گرفتم. کاسه و شانه مخصوص را هم گرفتم. عطر را هم گرفتم.
منتظر شدم روز تولدش بشود و پا از در بیرون بگذارد تا کارم را شروع کنم. تا حسابی غافلگیرش کنم؛ اما تا آمدم پودر دکلره را خالی کنم، دست و دلم لرزید. نکند آن بلوند مرلین مونرویی که رضا دوست دارد در نیاورم؟
نکند از پایه خراب کنم؟
چکار کنم؟ چکار کنم؟ چکار کنم؟
پول چندانی برایم نمانده است.
آهاااااا
یک دوست داشتم که این جور موقعها کار راهانداز بود. آدرس هرجا و هرچیز ارزانقیمتی را داشت. زنگ زدم آدرس یک آرایشگاه، با قیمتهای عجیب مقطوع را گرفتم. سوییچ برداشتم، استارت زدم و رفتم. با رنگ بلوند دودی و پودر دکلرهام، رفتم. با موهای بلند مشکیام رفتم.
سوییچ انداختم، استارت زدم، برگشتم. با گریه برگشتم. با موهای سوخته برگشتم. با موهای زرد جوجه اردکی، برگشتم. با موهای کوتاه، برگشتم.
رفتم جلوی آینه و با گریه به خودم و زمین و زمان دریوری گفتم.
لعنت به من که پول نداشتم.
لعنت به مرلین مونرو که موهایش بلوند دودی بود.
لعنت به دوستم و آن آدرس کذاییاش.
چشمانم از شدت گریه، باد کرده بود.
رفتم زیر دوش. بیرون که آمدم، باد چشمانم خوابیده بود؛ اما نمیدانم چقدر آن زیر بودم که ساعت به آمدن رضا رسیده بود.
زنگ زد.
یک لباس الکی پلکی پوشیدم که به وضع موهایم بیاید.
در آپارتمانمان را باز کردم و چپیدم درون اتاق خواب. کادو را گذاشتم کنار دستم.
صدا زد: «سمانه، سمانه».
جواب ندادم. بگذار فکر کند سمانه خانه نیست. اصلا سمانه در این دنیا نیست.
در اتاق خواب را باز کرد. لحظهای سکوت. یک نگاه به موهای من، یک نگاه به کادو.
آهسته پرسید: «خودت رنگ کردی؟»
– سکوت
«که با پولش کادو بخری؟»
– سکوت
زدم زیر گریه و گفتم: «از مرلین مونرو بدم میآد».
آمد کنارم و زد به شانهام و گفت: «خوشگلِ بداخلاق، به مردم چه کار داری؟ کادوم رو بده ببینم».
و همین طور که کادویش را باز میکرد گفت: «اوووم، عجب بویی داره. همین طوریش هم معلومه. این بهترین کادوی عمرمه. تو بهترین سمانهی دنیایی.»
گوینده: نیلوفر نگهبان
موزیک پادکست: قطعهای به نوازندگی علی معتمدی با نام سایهی تنهایی
ماجرای زیر نیز در یک آرایشگاه میگذرد:
عالی بود!
چه خوب مونرو در این متن به کار گرفته شده است!
با ظرافت و بهزیبایی از قصهٔ پول دادن و گرفتن گفتید. سپاسگزارم
درود بر شما خانم دشتی عزیز. بسیار زیبا و دلنشین تعریف کردید و بسی لذت بردم. قلمتون سبز
خیلی با مزه بود .
متن شمارو دوست داشتم. ساده، روان و گویا. موفق باشید دوست من
خیلی جالب بود.میشه راجع ش خیلی حرف زد کاش همه ما یه پس انداز برای این روزا داشته باشیم ما قدیمیا اینجوری هستیم.وکاش انقدر از خودمون راضی باشیم که نخواهیم ادای دیگران رو در بیاریم .و چقدر این مرد قابل احترام بود
جالب و دلنشین، ممنون از شما و قلمتان و البته مریلین مونروی آشوبگر
جالب بود و چه همسر خوبی!موفق باشید.
آفرین به همسرتون که همه جیزو میدونه وبا معرفتش آرامش رو به شما ارمغان داده قلمتان پربار
شاهمرادی
خیلی خوب نوشتید عزیزم . اشکم سرکار برای زن داستان دراومد . استیصالش برای پول و خوب نشان داده شدن خودش برای عزیزترین همدمش رو خیلی خوب بیان کردید .
چقدر خوبه مردها منتطر نمانند تا زن خانه دار بگوید پول می خواهم و هر روز مبلغی برایش کنار بگذارد و بگویند که زنشان برای دل خودش خرج کند ولی متاسفانه اغلب همسران با زن خودشان مثل دخترشان برای پول حساب می خواهند و می پرسند برای چی پول می خوای ؟ می خوای چکار کنی ؟ می خوای چی بخری ؟
خب اگه اینطوری باشه که دختر با باباش زندگی کنه که راحت تره ?
ممنون بابت نوشته تون . واقعا در خور تامل بود .
خانم دشتی عزیز داستان جالبی بود. قلمتان روان و زیباست. ولی من امیدوارم که نسل آینده، داستانهایی بخوانند که در آنها، زنها نیازی به تقاضای پول از شوهرشان نداشته باشند.
آنوقت داستانهای قدیمی را که میخوانند با تعجب بگویند: “چه جالب! قدیم ها زنها برای خرید کادو یا رنگ مو یا …از شوهرشون پول می گرفتند!!”
سپاس از شما
اما متاسفانه واقعیتی است که در جامعه ی کنونی ما، تعداد زنهایی که اجازه ی کار ندارند، کم نیست. و بنابراین همیشه از لحاظ مالی وابسته به همسرشان هستند. و این واقعا دردناک است.
درود بر شما خیلی زیبا یکی از درد های زنان بیکار رو نوشتید به امید روزی که خانومهای کشور ما همه کار داشته باشن وپول .در ضمن شوهر به این مهربونی نادره
دوست داشتم و لذت بردم قلمت سبز دوستم
واقعا عالی بود. لذت بردم . موفق باشید
متن زیبایی بود. از همانها که اشک دربیاورند!
پول باید تو خونه به اندازه کافی باشه و خانم خونه هم بتواند مدیریتش کنه اما متن شما کاملا واقعی بود
موفق باشی
این استیصال و درماندگی برای همه و توی هر موقعیتی پیش میاد . فکر می کنم اکثر ما از این تجربه ها داریم .
موضوع را خلاقانه انتخاب کردید و به آن پرداختید.
موفق باشید
عالی و ساده و روان .واقعا لذت بردم.موفق باشید
خیلی جالب بود. واقعا لذت بردم مخصوصا از پایانش
بیپولی زن را خوب جایی آورده بودید.
بیپولی از ابهت زن میکاهدوکفه ترازورابه نفع
مردسنگین میکند؛درحالیکه زن دومرتبه یکاندازه
زحمت میکشند.
درحالیکه زن مورد به یک اندازه
سلام خسته نباشید خانم دشتی بله وقتی خانه دار باشی و پر از غرور و شوهرت را هم تا سرحد مرگ دوست داشته باشی مجبوری دست به هزارترفند بزنی
تا پول کادوی شوهر جان را جور کنی
اما من هرگز برای شوهر جان هدیه تهیه نکردم چون پول نداشتم
بله عزیز م اما در روز تولد ش باقلا پلو که دوست دارد می پزم و موهایم را درست می کنم و یه پیراهن شب مهمانی هم می پوشم ، آهان راستی کیک هم خودم می پزم
خوب عار که نیست بابا پول ندارم ، راستی یادآمد دوتا شمع هم سر شام روشن می کنم بفرمایید منزل ما جشن تولد
در ضمن دیگر مریلین مونرو فقید ناکام را هم لعنت نکنید او مظلوم مرد همه ی مرد ها کلی ازش سوء استفاده کردند و همه فکر می کردند که دختر نازنین بی رگ و بی خیال است اما نبود از نوع زندگی اش و دیدگاه مردم نسبت به خودش رنج می برد