چقدر قشنگ می‌خندی! دوباره بخند!

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: شکوفه صمدی

بخند!

داستان زیر درباره پیاده‌روی صبح یک مادر است که کودکی در خانه دارد:

صبح زود دیدمش. مدتی بود صبح‌ها به قصد پیاده‌روی از خانه بیرون می‌رفتم. تندتند می‌رفتم تا به بانک برسم. تصمیم داشتم قسطی را بپردازم که عقب افتاده بود. آخر فقط می‌شد این قسط را از بانک یا خودپردازِ آن پرداخت. و چقدر این محدودیت، کار را برایم دشوار می‌نمود! اصلاً با بچه‌ی کوچک دنیا جوری پیش می‌رود که نمی‌دانی صبح و شب چگونه می‌گذرد. یک‌دفعه به خودت می‌آیی و می‌بینی روزها و شب‌ها را پشت سر گذاشته‌ای! چند ماه از سال گذشته است! و این عجیب است، چون بعضی ثانیه‌هایی که با یک بچه‌ی کوچک می‌گذرانی، آن قدر کش می‌آید که گمان می‌کنی پایان‌ناپذیر است؛ مثل لحظه‌هایی که گریه می‌کند! نه گرسنه است، نه تشنه! نه پوشکش را خیس کرده! نه سردش است و نه گرم! گریه می‌کند و تو نمی‌دانی چرا! یا لحظه‌هایی که درد می‌کشد و آرزو می‌کنی زودتر دردش‌ ساکت شود. لحظه‌هایی که خوابش نمی‌برد، اما تو دیگر قصه‌ها و خواب‌هایت در هم آمیخته. این جور وقت‌ها، گاهی آرزو می‌کنی زمان کوتاه شود. و درست وقتی که خوابش می‌برد، دلت می‌خواهد زمان طولانی شود و طولانی‌تر.

بعید می‌دانم مادرهای بسیاری باشند که دغدغه‌ی کارهای فرزندشان را داشته باشند و وقت کم نیاورند. این بود که من هم آرزو می‌کردم کاش وقتی برای خود داشتم. وقتی که مال خودم باشد، هیچ کاری نکنم. زل بزنم به درخت‌ها.خیره شوم به آدم‌ها و قصه‌‌‌هایشان را حدس بزنم. بنشینم، بی‌دغدغه، بازی بچه‌ها را در کوچه یا پارک تماشا کنم. بنشینم و به نقش دیوار رو‌به‌رو خیره شوم. بی‌هدف قدم بزنم در خیابان‌ها و کوچه‌ پس‌کوچه‌ها را کشف کنم که کدام‌یک به کجا راه دارد. گاه هم برسم تا ته یک کوچه‌ی بن‌بست، و برگردم! در این بی‌هدف گشتن‌ها انگار هزار راه تازه در ذهنم باز می‌شود. مشکلات و مسائل حل‌نشده را از زاویه‌ای تازه می‌بینم و خلاقیتم گُل می‌کند. آن قدر چیزها در درونم هست برای کشف کردن که مدام آرزو می‌کردم کاش وقت بیشتری داشتم.

در برگشت، به نانوایی سنگکی رفتم. صبح‌ها، بعد از پیاده‌روی، نان گرم و تازه می‌چسبد. آن جا بود. نگاهم کرد. خیره شد و پرسید: «چقدر چهره‌ات آشناست. تو مهسا نیستی؟» گفتم نه و لبخندی زدم. گفت: «چقدر قشنگ می‌خندی! دوباره بخند!» حسی آمیخته با شگفتی، ترس، و کنجکاوی داشتم. چه زن عجیبی بود! خندیدم. گفت: «نه، مهسا نیستی. اون بلد نبود این قدر خوب بخنده!» نمی‌دانم چرا از این حرفش گریه‌ام گرفت. شاید چون جوان بود. شاید چون می‌دیدم که هر کس وارد نانوایی می‌شود، از نگاه کردن به او پرهیز می‌کند؛ در عوض زن خیره می‌شد به تازه‌وارد و سؤالی می‌کرد. حرفی می‌زد. اخمی می‌کرد و زیرِ لب نجوا می‌کرد. زنی چادری وارد شد و از او پرسید در کدام صف ایستاده. به او پیله کرد که تو همانی نیستی که تو زندان نمی‌گذاشتی بریم هواخوری. از زنِ چادری انکار و از او اصرار. زن کلافه شد و گفت: «هستم!» گفت: «می‌دونستم! همون اول از مدلِ مقنعه سر کردنت شناختم».

با خودش حرف می‌زد. آن قدر بریده‌بریده که نمی‌شد ماجرایش را حدس زد: «رفیق نبود که! فکر کرد پچ‌پچ‌هایشان را نمی‌شنوم.»

چه اتفاقی افتاده بود؟ رابطه‌ای شکل گرفته بود بین زن و مردی که نام می‌برد؟ آیا خیانتی به او شده بود یا همه‌ی این‌ها توهم بود؟ دلم می‌خواست از نانوا بپرسم که آیا ماجرای او را می‌داند. من که همیشه عاشق زل زدن به روند نان پختن بودم، حالا دلم می‌خواست از ماجرای این زن سر در آورم.

رفت توی خیابان و شروع کرد خطاب به یک موتوری گفتن که: چرا زل زده‌ای به من؟ می‌خواهی مرا ببری؟ فکر کردی من می‌آیم؟ دیگر گولتان را نمی‌خورم!

نگاهش می‌کردم و با خود می‌گفتم این زن دیگر هر چقدر بخواهد وقت دارد که ول بچرخد، پیاده‌روی کند، ساعت‌ها به نانوا و تنورش نگاه کند، زل بزند به آدم‌ها و بی‌ هیچ ترس و دغدغه‌ای، هر چه از ذهنش می‌گذرد، به زبان آورد.

نان را خریدم و با بغضی در گلو به خانه برگشتم.

 

چقدر قشنگ می‌خندی! دوباره بخند!
گوینده: آوین
موزیک پادکست: قطعه‌ای با عنوان برای چشمان تو با اجرای آرمیک، هنرمند ایرانی ـ ارمنی
مطالب مرتبط
34 دیدگاه‌ها
  1. سردشتی می‌گوید

    ثانیه های کشدار را هممون تجربه کردیم مخصوصا درباره بچه ها مون. متن تاثیر گذاری بود خانم صمدی گرامی. دستتون سلامت

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      چقدر خوبه که با نوشتن همدیگر رو پیدا می‌کنیم.

  2. دینا کاویانی می‌گوید

    قلم‌تان دلنشین است! لحظه‌های کش‌دار و توهم در دیدار آدم‌ها، چه حس بدی!

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      سپاسگزارم. بله لحظه‌هایی کش‌دار…

  3. زهرا می‌گوید

    سلام عزیزم . متن رو خوندم . انگار داشتی با خدا غر غر می کردی که این چه وضعشه ؟ من برای خودم وقت میخوام ‌. بعدش خدا تو رو کشوند جایی و آدمی نشونت داد که تا دلت بخواد وقت برای ول چرخیدن داشت . اینطوری بود که بغض کردی . انگار پشیمون شدی از گفته هات یا بابت زنی که دیدی و کمی شناختی دلت گرفت . آدمهایی که از زندان چه جسمی مثل بیماری ، بازداشتگاه و … و چه روحی مثل افسردگی ، زندگی در تاریکی و اوهام و … آزاد می شوند قدر لحظه لحظه های زندگی رو خوب تر از ما آدمهای عادی درک‌می کنند . به نظر آنها لحظه لحظه اش را باید لذت برد و فارغ از تمام حرف و حدیث ها یی که اطرافشان همیشه هست و تمام ناشدنی است ، عاشقانه زیست . آنها خنده های خوب و عمیق را از خنده های ساختگی ، نمایشی و یا خنده های بغض آمیز خیلی خوب تشخیص می دهند .
    و دیگر این که
    دنیای کودکان رو خیلی خوب نوشتی اینقدر خوب که من خندیدم . چون واقعا هم همینطوره . من خواهربزرگتر بودم و دوران کودکی خواهرهام رو دیدم و تقریبا می فهممشون . کودکان چون همیشه تازه اند و مثل ما بزرگترها در قالب جای نمی گیرند برای همین گذران وقت با آنها ما راخلاقتر می کند. چون سرشتشون هنوز پاکه و بازتابش نورانی است .
    این برداشت من بود عزیزم . بذار بهت بگم :
    شکوفه جان متنت خیلی جالب بود . ممنون از نگارشش‌

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنونم این همه وقت صرف خواندن و نوشتن و تعبیر متن من کردی…یادم می‌مونه این مهرورزی‌تون

  4. ناشناس می‌گوید

    شکوفه جان متاثر شدم برای زنی که تمام روز را وقت داشت ول بچرخد وچرت وپرت بگوید.در حالی غمگین شدم که موضوع بزرگ شدن بچه را باتمام لحظه هایی که بیان کردهای حس کردهام واین تجربه تلخ همه مادر هاست
    سپاس از متن قشنگت. شاهمرادی

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      مادری سخت است اما شیرین‌تر از آن هم در دنیا نیست، هست؟

  5. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    راستی چرا جامعه ی ما اینقدر برای یک زن خطرناک شده ،شاید زنایی که توو نا آبادی های اطراف شهر امن ما دارن روزگار سپری میکنن ،دغدغه های ی ما براشون خیلی خنده دار باشه و اینطوری بخوان مشکلاتشون به ما بیخیالها فریاد بزنن من این داستان رو برای اون زن ولگرد حدس میزنم

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      اوهوم، اینم یه حدسه…معلومه اون زن آزار دیده از بی‌مهری…
      و من ممنونم از مهر شما به خودم.

  6. یاسمن بلوری می‌گوید

    خانم صمدی عزیز خسته نباشید. چرا جالب دو نگاه مختلف را به تصویر کشیدید! مادری پر دغدغه و یک زن بیکار. و چقدر زیباتر پرکاری و سرشلوغی از جنس مادر بودن. قلمتان سبز دوست من

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      شما هم سبز بمانید

  7. فرشته خانی می‌گوید

    داستانتون خیلی جالب بود مشکل این خانم چی بود نمی دونم ولی با همه سر گشتگی زیبایی رو هنوز فراموش نکرده
    لبخند زیبا .
    لبتون خندان باشه دوست عزیز
    واقعا لبخندتون زیباست همیشه بخندین

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      به نکتهٔ خاصی توجه کردید. سپاسگزارم.

  8. شهرزاد می‌گوید

    سلام بانو. زیبا بود. ایده جالبی رو انتخاب کردید و قسمتهای مختلف داستان خیلی خوب به هم چفت شده بود و خواننده رو دنبال خودش می کشید. قلم هنوز نیاز به روانتر شدن داره. بهرحال لذت بردم. دست مریزاد

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنون. کاش موارد روانتر شدن را ذکر می‌کردید تا بیشتر یاد بگیرم.

  9. م.ظفر می‌گوید

    مادری تجربه ای در ظاهر متفاوت اما همه از یک ژانر است گویا….قلمی ستودنی داری بانو .دست مريزاد

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      سپاسگزارم منیژه بانو
      خودت مادری بی‌نظیری!

  10. سمیرا می‌گوید

    دوستش داشتم. عالی بود!?

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      سپاسگزارم سمیرا بانو

  11. پری ناز می‌گوید

    خیلی دوست داشتم متن شما رو خانم صمدی موفق باشید

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنونم پری‌ناز جان

  12. الناز خطیبی می‌گوید

    عالی بود ، حس خانم داستانتان را با تمام وجود حس کردم تجربه مشترکی داشتم،قلمتان سبز

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      متشکرم بانو که حستان را با من درمیان گذاشتید.

  13. الهه عین بخش می‌گوید

    خیلی جالب بود.
    احساس متعلق نبودن به خود را همه تجربه کردیم اما بخش دوم به نگاه دقیقتر به آدمها و دیدنشون از زاویه ی دیگر بود برام جذابتر بود. دقیق شدن در خنده ی آدمها و پرداختن بهش، اتفاقی ست که معمولا پیش نمیاد. آفرین شکوفه

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنونم الی

  14. اذین خودی می‌گوید

    سلام، یکی از جذابیتهای متن این بود که از دو منظر متفاوت به زندگی دو زن می پرداخت که مشکلات هر کدام از آنها در جای خود نیاز به پرداخت بیشتری دارد.
    درود بر شما، و تشکر مخصوص از همه عوامل خانواده آنلاین، گویندگان محترم و به خصوص خانم ماهی صفویه با آن عکسهای عالی و حرفه ای

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      موافقم باهاتون و خوشحالم با خانواده آنلاین کار می‌کنم‌.

  15. مينا بختياريان می‌گوید

    صمدي جان
    كيف كردم از اين داستان
    زود به زودتر بنويس تا خيرگي من يكي طولاني تر نشده.

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      راست می‌گی…زودتر بنویسم تا این سوژه‌ها پر نزده‌اند.

  16. نفیسه ولدی می‌گوید

    خانم صمدی عزیز نوشته های شما را خیلی دوست دارم در هر کدام تازگی هست که شبیه کارهای قبلی نیست . و در هر نوشته طرحی نو درمی اندازید .
    پاینده باشی عزیزم

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      اوه چقدر امید می‌بخشید به من!

  17. شهین طالبی می‌گوید

    ….از نگاه کردن به او پرهیز می کند، نادیده گرفته شدن و این که دیگر او آزاد بود… این متن رو خیلی دوست داشتم. خانم شکوفه صمدی موفق باشید.

    1. شکوفه صمدی می‌گوید

      ممنونم شهین‌بانو

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود