امروز صبح هنگام رد شدن از خیابان زرافشان تهران بی اختیار لبخندی بر لبهایم نشست.
وقتی که بچه و کوچک و بازیگوش بودیم، بعد از خوردن ناهار یا شام، از جمع کردن سفره شانه خالی میکردیم و هر کدام به گوشهای میگریختیم. آن وقت مادر خوش ذوقم، خونسرد اما بلند میگفت: زرافشان، آهای زرافشان، خیر نبینی پس کجایی؟ بیا دیگه، دِ بیا بساط سفره رو جمع کن ببر آشپزخونه!
به این ترتیب ما بچهها با شلیک خنده از مخفیگاههایمان بیرون میآمدیم و در جمع کردن سفره کمک میکردیم و سفره در فضایی مفرح جمع میشد.
حالا سالها گذشته و من فکر میکنم چطور شد نام زرافشان را که روزی خدمتکار فرضی خانهی ما بود، امروز روی یکی از گرانترین خیابانهای تهران گذاشتهاند!
گوینده: دتیس
موزیک پادکست: قطعهای با عنوان برای چشمان تو با اجرای آرمیک دشچی زاده، گیتاریست ایرانی ـ ارمنی.
متن کوتاه ولی بسیار زیبا و آموزنده برای مادران جوان.اینکه از الفاظ میشه بهره کشی مثبت ومنفی کرد. و این هنر یه مادره ودستمایه اون دختری موفق مثل شماست دوست عزیز .
درود بر شما خانم اسدی. ظاهرا این خاطره برای کودکی همه ی ما به صورت مشترک اتفاق افتاده. انگار جمع کردن سفره خیلی سخت بود و ذکر نام یک نفر برای جمع آوری عادت مرسوم مادرها بود. قلمتان سبز
سلام شهلا جان
منم با خانم فرشته خانی موافقم . از الفاظ می شود بهره کشی مثبت و منفی کرد .
فقط امیدوارم خانمهایی که مجبورند از سر ناچاری در خانه های مردم کارکنند با خواندن متن شما دلگیر نشوند عزیزم .
ممنونم از متن خوبت .
یاد بچه گی خودم افتادم و خنده ام گرفت که همیشه موقع جمع کردن سفره غیب می شدم. سپاس از شما
ما هم دوست نداشتیم و مامانم همسایهها رو صدا میزد. موضوعتون بکر بود! دست مریزاد!
خانم اسدی سلام
تو خونه ما بعد از غذا همه.کنار سفره ولو میشدیم اونوقت مادرم میگفت همسایه ها یاری کنید تا من خونه داری کنم وما تا خستگیمون در نمیومد بلند نمیشدیم الا خواهرم که خدایش بیامرزد.متن کوتاه وقشنگی بود موفق باشید . شاهمرادی
عالی بود ، خاطره کودکیم تداعی شد
خونه داییم تو خیابان زرافشان بود و به جرات میتونم بگم که کل دوران کودکیم بیشترش توو خونه دایی گذشت . و تا اسم زرافشان رو شنیدم تعجب کردم . چقدر این خیابون پهن و خلوت رو دوست دارم .
واقعا جمع کردن سفره و شستن ظرفها بلافاصله بعد از ناهار کار سختی بود. من و خواهرم همیشه داستانها داشتیم سر شستن ظرفها. همیشه من می گفتم نوبت توئه، و اونم می گفت نه نوبت توئه! 🙂
خیلی زیبا بود. خدمتکار خیالی ما برازنده خانم بود. موفق باشید.
مختصر و جالب. دست مریزاد
سرکار خانم متن بسیار گیرا و دلنشینی بود و با واقعیت کودکی خیلیها مطابقت داشته و ملموس است بامید موفقیت و پیروزی شما.
متن خیلی خوبی بود و من لذت بردم و باز هم منتظر متن های شیرین از شما هستم
متن خیلی خوبی بود و من لذت بردم و باز هم منتظر متن های شیرین از شما هستم
خیلی جالب بود من هم مثل
آقای اهورا ملکشاد لذت بردم
و منتظر متن های بلند شما هستم
کوتاه وخاطره انگیز
این رسم از پیش نانوشته هنوز هم ادامه داره.انگار خاصیت سیرشدنه.به هر حال برای بچهها مفرح وبرای مادر اضافه کاری.
کاش با صدای خودتون گفته بشه
خودتون قشنگ تر میخونید
وقتی موقع خوندن دم و باز دم نفس خودت باشه انگار خاطراتت داره به گویندگیت نظم میده که چطوری بگی
کجا سکوت کنی
کجا مکث کنی
کجا با لحن خنده بگی
یه جاهایی هم هست از این متنها باعث میشه قلب آدم تند تر بزنه
اونجاست که میفهمی چقدر فرق میکنه
اینکه نوشته خودت رو خودت بخونی
شرط میبندم بهتر میشه
دوستان عزیرم با سپاس از توجه شما
متنی کوتاه
خاطره ای دلنشین
با قلمی توانمند
درود بر شما