بالاخره می‌توانم موهایم را شانه کنم یا نه؟

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: فاطمه محمدی

در این نوشتار مادری با ما درباره یافتن فرصت شانه کردن مو با یک نوزاد صحبت می‌کند:

 ساعت رو نگاه کردم.

دو و نیم نیمه شب بود. در عرض سه سوت، حوله رو برداشتم و مثل آهو پریدم توی حموم. نصف شامپو رو ریختم رو سرم و تند‌تند شستم. وای … شونه کردن این موها جون می‌خواد. تمام نرم کننده رو ریختم رو سرم و شروع کردم به شونه کردن. شاید دو دقیقه هم نگذشته بود که صدای گریه جیگر گوشه جون بلند شد.

ـ وای حالا چکار کنم؟ ای خدا!

صدای پیش پیش کردن همسر جون اومد تو حموم. بچه‌م یه بند گریه می‌کرد.

استرس گرفتم، ولی دست از شونه کردن موهام نکشیدم. گوشام هم تیز کردم ببینم می‌خوابه یا نه. یه دسته از موهام شونه شده بود، که دیدم یکی می‌زنه به در حموم.

– بیا شیرش بده نمی‌خوابه.

– من سرتاپام کفه آخه…

حوله رو ‌پیچیدم دورم و ایستاده شیرش دادم. همسرجون رو دیدم که سرپا چرت می‌زنه و منتظره بچه رو سیرش کنم ببره بذاره سر جاش.

دستم رو گذاشتم رو سینه‌ش و گفتم: «پنج روزه موهام رو شونه نکردم. ببرش بذار شونه کنم، بعد بیام بیرون».

تند ‌تند ادامه دادم و اصلا توجه نکردم موها کجا می‌ریزه. خودم رو آب کشیدم و اومدم بیرون، که دیدم نشستن تو اتاق دارن بازی می‌کنن. سریع بغلش کردم و باز شیرش دادم. خیلی زود خوابش ‌برد.

 

ساعت نزدیک سه و نیم شد.

خوابم پرید. دلم می‌خواست تا صبح موهام رو این‌ور و اون‌ور کنم. چقدر سبک شدم. چقدر موهام بلند شده. کشو رو باز گردم، یه گلسر بر‌داشتم و گذاشتم رو موهام و نشستم رو تخت و شروع کردم با همکلاسی دبیرستانم چت کردن.

هنوز مجرده. بهش گفتم ازدواج کن، بچه‌دار شو! تو نمی‌دونی وقتی خانوم خونه هستی و یه زندگی برای خودت داری چقدر لذت داره.

نه اینکه دروغ گفته باشم، داشتم راست می‌گفتم؛ یه حرف راست که از دور قشنگه.

گوشی رو گذاشتم کنار و رفتم سراغ کشوهای کنار تخت و تمام مدارکم رو آوردم و نشستم به نگاه کردن.

نمره‌های دانشگاهم، مدرک کامپیوترم، حکم دان یک تکواندو، حکم قهرمانی و کلی لوح تقدیر مدرسه رو کنار هم، رو تخت ردیف کردم و روی کاغذ برای همسرم نوشتم: فردا صبح کارتن قهوه‌ای رو از بالای کمد دیواری بیار!

و رفتم خوابیدم.

صبح همسرم بیدارم کرد و گفت: «کارتن رو حتما الان می‌خوای؟»

گفتم: «آره».

آوردش پایین و یه نگاه توش کرد و گفت: «این رو می‌خوای چی کار، توش پر دفتره؟»

بلند شدم. یه جعبه‌ی نارنجی توش بود. بازش کردم. دوتا لوح تقدیر از تئاتر داشتم، اونم گذاشتم کنار باقی‌شون رو تخت. هدف خاصی نداشتم، فقط می‌خواستم اون لحظه‌ها که اینارو بهم می‌دادن، یادم بیاد. اون روزها تصور نمی‌‌کردم یه روز حتی وقت نداشته باشم پنج روز یه بار موهام رو شونه کنم.

 

بالاخره می‌توانم موهایم را شانه کنم یا نه؟
گوینده: فاطمه همدانی
موسیقی پادکست: انتخابی از آلبوم آهنگ فلوت ایرلندی، کاری از جونی مادن
مطالب مرتبط
11 دیدگاه‌ها
  1. پری ناز می‌گوید

    برای من هم غیر قابل تصوره این اندازه مشغله و واقعا هم سختی و خوشی با همه در هر شرایطی یک سری سختی هست و یک سری خوشی ها متن زیبایی بود چقدر خوب که خیلی واقعی می نویسید

  2. زهرا می‌گوید

    سلام
    برای من که‌مجردم بابت این که اینقدر مشغله های مختلف دارم و مثل شما اغلب هفته ای یک بار موهایم را شانه میکنم کاملا قابل تصور بود ‌.
    ممنونم از متن خوبتون

  3. الناز خطیبی می‌گوید

    جالب بود ، بعد تولد پسرم دقیقا این اتفاق افتاد چون موهایم فر بود سخت شونه میشد ، ده روز بود شونه نکرده بودم یکروز رفتم حمام هرچی تلاش کردم گره هاش باز نشد اخر مجبور شدم با قیچی چیدم

  4. شکوفه صمدی می‌گوید

    آخ که چه لحظه‌هایی رو یادم انداختید!
    سپاسگزارم

  5. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم محمدی. من هم یک مادرم با دو فرزند شیره به شیره که دقیقا لحظه هاتون رو درک میکنم. فقط سالی یکبار کارتن اسرارآمیز خودم رو پایین میارم و به لوح ها و عکسها و برگ برگ خاطرات دانشجوییم نگاه میکنم. غرقش میشم و دوباره به خاطر میارم که قراره چیکار کنم. حس میکنم اون همه تلاش برای انرژی گرفتن امروز بوده و هست و اینکه هدفم رو بتونم درست پیدا کنم. از زندگی از ازدواج و از همسر و از بچه دار شدن.
    متن بسیار خوب و دلنشینی نوشتید دوست من و بسیار لذت بردم. قلمتون سبز

  6. شهین طالبی می‌گوید

    قشنگ بود و این که ساعت کارهای شخصی مادران با بقیه فرق داره و کارتن خاطرات هم عالی بود. شاد باشید و موفق

  7. سردشتی می‌گوید

    متن روان و دلنشینی بود و به خوبی مشکلات مادران را بیان می کرد. سپاس از شما

  8. سمیرا می‌گوید

    زیبا بود و واقعی. خیلی جالبه که یک نوزاد چند روزه یا چند هفته ای، انقدر وقت و انرژی مادر (و همچنین پدر ) رو میگیره?سپاس از شما

  9. فرشته خانی می‌گوید

    بیخود نیست که می گن بهشت زیر پای مادران
    است.
    فکر کردم قدیما مادرای ما معمولا سه چهار تا بچه داشتند بعضی ها هم بیشتر امکانات حالا رو هم نداشتن واقعا باید بهشون جایزه داد‌.حالا جوانا یه بچه دارن و زندگیشون زیر رو رو میشه
    مشکل کجاست ؟

  10. ناهید مشایخی می‌گوید

    ساده و دلنشین موفق باشی بانو

  11. زهرا می‌گوید

    مقام مادر درالویت اول قدار دارد.تمام مدارکت رادرجعبه بگذار.

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود