متنی درباره ازدواج زودهنگام :
مرا ۴۰ ساله میبینید؟ درست نیست من ۲۶ سال دارم. یک دختر ۱۲ ساله هم دارم. این رسم ماست که تا بالغ شدیم ازدواج میکنیم.؛ بلافاصله بچهدار میشویم و از آن به بعد یک همسریم و یک مادر. آن وقت وسط وظایفمان، بدنمان فراموش میشود.
من ۱۳ سال است که مادرم را در آغوش نگرفتهام.
۱۳ سال است که در کنار پدر و خواهر و برادرهایم نخوابیدهام.
۱۳ سال است که ظرفهای مادر را لب حوض هشت ضلعی خانهمان نشستهام.
۱۳ سال است که چای شیرین صبحگاهی را از دستهای چروکیده مادرم نخوردهام.
۱۳ سال است که نان سنگک خرید هر روز صبح پدر را نچشیدهام؛ اما خودم جای پدر و مادر و خواهر و برادرها را گرفتهام.
من ۱۳ سال است که هر روز نان تازه میخرم. روزها دخترم را در کنار خودم میخوابانم و به یاد مادرم او را میبوسم و میبویم تا احساس کمبود نکند. ۱۳ سال است که در حمام را میزنم و به دخترم میگویم: مامان جان! میخوای پشتتو بکشم؟
در حالی که ۱۳ سال است کسی پشت مرا لیف نکشیده. من یک مامور خرید با دقت، یک آشپز حرفهای، یک اتوکش ماهر، یک نظافتچی وسواسی و یک همسرم. من موظفم وقتی مشکلی در خانه پیش میآید آن را روی کاغذ بنویسم و روی یخچال بچسبانم تا شوهرم ببیند و درصدد رفع و رجوع مشکل برآید. شوهرم نیز موظف است وقتی خبری دارد یا دعوتی از سوی بستگان پیش آمده، آن را بنویسد و روی یخچال بچسباند، مبادا فراموش شود.
ما به مهمانی میرویم خوشحال و خندان! و در حالی که دستهایم را طلا و جواهر اهدایی پدر و مادرم پوشانده با مردم خوش و بش میکنیم.
شب وقتی چراغها خاموش شد به اتاق خواب میروم؛ پتوی کوچکی را از داخل کشو بیرون میآورم و همانجا روی زمین میخوابم. وقتی دخترم میپرسد مامان چرا روی تخت نمیخوابی؟ میگویم: زمین برای من بهتر است به خاطر کمرم!
و او میپذیرد. آخر او دوست ندارد مادرش کمر درد بکشد.
سالی دو بار هر سهمان به خرید میرویم و مثل همه زن و شوهرها برای دخترمان خرید میکنیم. برای خودمان هم خرید میکنیم، با این تفاوت که من پول خریدهای خودم را از کارت پدرم میدهم. پدرم میداند دختر را زود شوهر دادن چه عواقبی دارد. ما هم اصلا به روی خودمان نمیآوریم زیرا همه چیز ۱۱ سال پیش تمام شد و من اجازه دادم تا پولش را هر جور دلش میخواهد خرج کند و این گونه زندگی ما ادامه دارد.
من ۱۱ سال است که شوهر ندارم. او فقط یک همخانه است.
تلخ! تکهٔ مربوط به خرید از کارت پدر تکاندهنده بود!
عالی بود خانم شاهمرادی عزیز. تلخ بود.
درود بر شما خانم شاهمرادی عزیز. مثل همیشه فوق العاده نوشتید. یک طلاق عاطفی غم انگیز رو چقدر خوب جلو بردید و توصیف کردین. حس خفگی پیدا کردم. ممنون از قلم روانتون
بسیار عالی و گزنده، تلخی این سنت اشتباه ، زود عروس کردن دختران به خاطر حرف دیگران، نتیجه اسفبار این ازدواجها و ظلمی که به این موجودات مظلوم می شود، به بهترین شکل ممکن نشان دادید.
درود بر شما خانم شاهمرادی عزیز
چه خوب که اجازه دارد از کارت پدرش خرج کند، خیلی ها نه تنها از سمت همسر حمایت نمی شوند از سمت خانواده خود هم حمایت نمی شوند
بسیار عالی بود و لذت بردم خانم شاهمرادی عزیز
زندگی زناشویی مثل رقصیدن روی یخه یکی از دو نفر زمین بخوره هر دو با هم می افتن .
بچه ها. این افتادنها رو می بینن و غصه می خورن.متن زیبایی بود.موفق باشید دوست عزیز
بسیار زیبا و دلنشین واقعیتی تلخ موفق باشی بانو
خانم شاهمرادی عزیز عالی نوشتید ولی من خیلی غمگین شدم تصورش برایم سخت است .موفق وپیروز باشید
خانم شاهمرادی عزیزم چقدر این متن درد داشت، درد روی درد! ازدواج در کودکی وجدایی از آغوش گرم خانواده و سپس تنهایی و جدایی عاطفی از همسر…همه این رنجهاو درد رو به خوبی تصویر کردید. تلخی زندگی زن را با متن شما احساس کردم.
عالی بود. خیلی ملموس و روان نوشته اید. موفق باشید