متن زیر خاطرهای است درباره بازی فوتبال ایران و آرژانتین در جام جهانی ۲۰۱۴ :
الهی جزِّ جیگر بزنی مسی!
اون روز با شوهرم قرار گذاشتیم واسه دیدن بازی فوتبال ایران و آرژانتین بریم خونهی مامانم و با بابا و داداشهام بازی رو تماشا کنیم. بازی حساسی بود و اگه ایران تو این بازی میباخت، از جامجهانی ۲۰۱۴ حذف میشد! میدونستم که این جور موقعها مامان یه عالمه چیپس و ماستِ موسیر و تخمهی آفتابگردون میخره و همه جلوی تلویزیون میشینن و فوتبال نگاه میکنن! البته مامان اصلا فوتبالی نبود، ولی موقعی که تیم ملی قرار بود بازی کنه، حسابی حس وطن دوستیش گل میکرد و پا به پای بابا و پسرهاش مینشست به تماشای فوتبال.
بازی شروع شد.
مامان تخمه و چیپس و ماست رو آورد و گذاشت روی میزِ توی هال. چند تا بشقاب بزرگ هم آورد تا هر کس هرچی دوست داره بذاره تو بشقابش و هی نگه اینو بده، اونو بده!
داداش کوچیکم عادت داشت بشقابش رو پر از تخمه و چیپس و یه کاسهی کوچولو ماست میکرد و در طول بازی تا جا داشت تخمه میخورد!
بازی داشت تموم میشد.
انگار قرار نبود ایران گل بخوره؛ اما چیزی به پایان بازی نمونده بود که مسی کارِ خودشو کرد و دروازهی ایران باز شد! توپ که وارد دروازه شد، داداش کوچیکه داد زد: «وااای!»
و همزمان بشقابش رو که پر از آشغال تخمه بود پرت کرد هوا و بارون آشغال تخمه بود که توی هال میبارید!
مامانِ بندهی خدا که هم از گل خورده شوکه شده بود و هم از کارِ داداشم، فقط بلند شد و رفت جارو برقی رو آورد.
مامان همون طور که جارو میکرد هی میگفت: «الهی جزِّ جیگر بزنی مسی!»
درود بر شما خانم سردشتی. جالب بود و بامزه
مرسی خانم سردشتی عزیز،
خیلی بامزه بود. طفلی مامان 🙂
درود بر شما، واقعا بامزه بود و تکرار خاطرات خوبی که با حال و هوای فوتبالی این روزها کاملا متناسبه. از همکاری مامانا هم در این روزها هرچی بگیم، بازم کمه …
ممنون که باعث شدید امروز را با خنده شروع کنیم و موفق باشید.
داستان جالب و با مزه ای بود .
داستان بامزه ای بود ولی من اگه جای مامانتون بودم داداشتون مجبور میکردم همه پوست تخمه هارو با دست جمع کنه
جالب بود فوتبال جدی با طنز مسی
خدا مامان رو برای شما حفظ کنه فهیمه جان
و همیشه از این دورهمایی ها لذت یبرین
قشنگ بود…سپاس خانم سردشتی عزیز
قشنگ بود خانم سر دشتی ولی این ماجرا این روزا این ماجرا در همه خونه ها تکرار شده
من نذر کرده بودم ایران برنده بشه برم پوست تخمه های همسایه هارو جمع کنم ولی خدای متعال دید که من خونه خودم رو هم نمیتونم نظافت کنم زحمتمو کم کرد.
شلامت باشید. شاهمرادی
مثل همیشه قشنگ ، ممنون عزیزم
خاطره با مزه ای بود آشنا برای همه موفق باشی دوست گرامی
بيچاره مسي ?..با مزه بود
شیرین و مفرح بود.ممنون.قلم زیبایی دارین خانم سردشتی عزیز.
خیلی جالب وخاطرانگیزبود .فهمیه جون خدامادرتونگه داره برات وهمه مادرها روخداحفظ کنه وسایشون روسربچه هاشون باشه..
خیلی خوب تمام کردید!
خیلی باحال و در عین حال خاطره انگیز بود. ممنون
ممنونم از شما دوستان و مخاطبان عزیز. لطف کردید
بسیار جذاب و روان بیان کرده این.
با آرزوی درخشش برای بانو سردشتی نازنین
لذت بردم عالی بود
طنز قشنگی بود
به به خیلی قشنگ بود.
ای جانم?