متن زیر درباره یک شوهر بداخلاق است.
صدای گنجشکها را میشنوم.
چشمانم را باز میکنم. اتاق روشن است. صبح شده است. خطی نورانی از تابش خورشید روی تخت افتاده است. نفس عمیقی میکشم. روی تخت به جز من، کس دیگری هم هست. یک لحظه شاد میشوم و دقیقا همان لحظه نا امید!
باز هم دخترم، نیمه شب بیدار شده است و آمده کنار من خوابیده.
تمام داستان زندگیام، غمها و دردهایم آوار میشوند در ذهنم.
برمیخیزم.
اندک صدایی از پذیرایی میآید. سرک میکشم، صدای تلویزیون است. باز مقابل تلویزیون خوابش برده!
تلویزیون را خاموش میکنم. به خودم میرسم. صبحانه آماده میکنم و همزمان تدارک ناهار میبینم. از صدای شستن ظرفها غرغرکنان بیدار میشود و به سمت دستشویی میرود.
به سرعت، میز صبحانه را میچینم. از دستشویی بیرون میآید. صدای لباس پوشیدنش را تشخیص میدهم. زود چایی میریزم و میروم مقابل آشپزخانه، باصدای بلند و لبخندی زورکی!
– سلام، صبح بخیر!
– سلام
– صبحونه حاضره، چایی ریختم. بیا بخور بعد برو.
از کنارم رد میشود و سر میز مینشیند.
فنجانش را که هنوز بخار از آن بلند میشود، برمیدارد و نگاهی به چایی درون آن، که عطرش تمام آشپزخانه را پرکرده است، میاندازد.
– اینکه پررنگه!
فنجانش را روی میز میکوبد!
– عوضش کن، سرد شده. کمرنگتر بریز!
– آخه دیروز گفتی دم نکشیده، زودتر درست کردم که خوب دم بکشه.
– آره فهمیدم، از پنج صبح با تق و توقت، نذاشتی بخوابیم.
چایی را عوض میکنم. نشانش میدهم.
– خوبه رنگش؟
سری به نشانهی تأیید تکان میدهد.
– تخم مرغ نداریم؟! بعدِ ده سال نفهمیدی من صبحونهی گرم دوست دارم؟!
– میدونم! یه تخم مرغ داشتیم، آبپز کردم برای تغذیه، بچه ببره مدرسه.
روی میز میکوبد و میرود…
فنجان چایی هنوز در دستم مانده، خشکم زده، حتی نفس هم نمیتوانم بکشم.
ـ باز چی شد؟! مگه چی گفتم؟!
کاش تخممرغ را میآوردم میخورد و برای دخترم چیز دیگری میگذاشتم.
آخر چرا مثل بچهها قهر میکند؟!
امروز که چایی رنگ دلخواهش بود.
فنجان خالی نبود! زیاد پرهم نبود.
از سروصدا کردنم ناراحت شده بود؟
و هزاران سؤال دیگر که سرتاپایم را زیر ذره بین میبرد، ذهنم را پر کرده.
تق!
با صدای کوبیده شدن در، از جا میپرم. چایی از فنجان بیرون میریزد و دستم را میسوزاند. اشکهایم جاری میشود. فنجان را روی میز میگذارم. خودم را روی صندلی میاندازم و یک دلِ سیر گریه میکنم…
صدای غلتیدن دخترم روی تخت من را به خود میآورد.
ایوای مدرسهاش دیر شد!
.
.
.
.
شب شده.
میز شام را میچینم. دخترم میگوید: «گرسنمه مامان! ما بخوریم خب، بابا که دیر میآد».
گوشی تلفن را برمیدارم. از صبح هزاران بار، باخودم کلنجار رفتهام، که به او زنگ نزنم. دیگر نمیخواستم زنگ بزنم. شاید بفهمد چقدر ناراحتم میکند.
شمارهاش را میگیرم. خیلی بوق میخورد. میخواهم قطع کنم که صدای الو میشنوم.
– سلام، خسته نباشی.
– سلام. چیه؟!
– چقدر طول میکشه تا بیای؟
– برای چی؟! چی شده باز؟
– هیچی نشده! بچه گرسنهس، خواستم ببینم کی میآی باهم شام بخوریم؟
– نمیخواد. شما بخورین. من غروب با بچهها یه چیزی خوردم، شام نمیخورم.
– آخه قورمهسبزی پختم…
حرفم تمام نشده که میگوید.
– کاری نداری؟ فعلا کار دارم. خداحافظ
گوشی در دستم مانده! خشکم زده! نفس هم نمیتوانم بکشم!
با صدای دخترم از جا میپرم…
– چی گفت مامان؟ دیدی گفتم دیر میآد باز.
برای دخترم شام میکشم، غرق در افکار خودم…
– خودت نمیخوری مامان!
صدای قاروقور شکمم را میشنوم. تازه یادم میآید، صبحانه و ناهار هم نخوردهام. یک بشقاب برمیدارم و برای خودم غذا میکشم. دخترم بیهوا دستم را میگیرد و میبوسد.
– قربونت بشم مامان، خیلی خوشمزه شده.
بیاختیار اشکهایم جاری میشود. دخترم بهتزده نگاهم میکند. زود اشکهایم را پاک میکنم و میبوسمش.
– نوش جونت مامان.
بغضم را با غذا قورت میدهم…
الحق که قورمهسبزی معرکهای شده!
گوینده: دنیا طیبی
موزیک پادکست: قطعهی آواماریا از آهنگساز ترکیهای بوگرا یوگور Buğra Uğur
نمیدونم چی بگم آقایون هر جور باهاشون رفتار کنی باز جایی برای قر زدن دارند .بهترین راه اینه که به خودمون اهمیت بدیم واونارو در درجه های بعدی
خیلی خوب بیان.کرده بودی درد داشتن همسر بد اخلاق را
موفق باشی خانم محمدی
شاهمرادی
وای خیلی خوب بود…آفرین!
ولی زن داستان باید با همسرش قاطعانه برخورد می کرد، تا مرد حدود و حریم ها را بشناسد. انگار که ضعیف کشی در ذات آدمهاست. هر کسی باید با قدرت از حقوقش دفاع کند، و نباید مظلومانه در گوشه ای بخزد.
درود بر شما دوست عزیز. در عین ناراحتی ولی بسیار خوب توصیف کردید. امان از دست مردان کج خلق و بداخلاق.
بنظرم این مردان از بدو تولد مشکل دارند و من همیشه نگران این هستم و از خدا میخام که کمکم کنه تا دو تا پسرم رو خوش اخلاق و کاری تربیت کنم تا فردای روزگار همسرانشون غصه دار نشن. زندگی با مرد بداخلاق با جهنم فرقی نداره. کاش زن قصه ی شما محکمتر رفتار کنه و انقدر نازش رو نمره تا حدوحدوش دستش بیاد. قلمتون سبز دوست من
نوشتن این جور رفتارها، و نمایش واقعی آن خودش میتواند زمینهساز تغییر شود. خیلی خوب نوشتی بهاره جان. مخصوصاً آنجا که زن پیش خودش فکر میکند از کدام رفتار من ناراحت شده، یا دختر میگوید دیدی گفتم نمیاد.
سلامبهارهجان
با کمترین زمان وابزارشخصیت پردازی کردید،این خوب است،اما تکمیل متن به پرداخت کافی شخصیت برمیگردد
زن ومخاطب هر دو از ریاکشن مرد بی خبرند.
چقدر عالی نوشتید،موفق باشید
یه زن عاشق همه جور بی مهری رو تحمل می کنه.مخصوصا وقتی پای بچه درمیان باشه.ولی وقتی تحملش تموم بشه .اون مرده که ضرر می کنه.کاش آدما حد خودشونرو بدونن.و مردها توی خانه دنبال خوشبختی بگردن .
خیلی متن جالبی بود.
راستی چه بیوگرافی خوبی نوشتید:
“مادر ارغوان و مهردادم”
خیلی خوشم اومد.
موفق باشید خوب نوشتید
من هم از خواندن متن لذت بردم و هم درآن واحد، ناراحت شدم. امیدوارم زنها قدرت و عشق را توامان در زندگی به کار ببرند…
هر موقع در مورد این الگوی قدیمی یعنی کار کردن زنان درخانه به عنوان سرویس دهی مطلق به مردان میشنوم خشم در وجودم سرازیر میشود زنها این مسئولیت را چرا قبول میکنند این رسم دمده شده خانمها کنیز نیستند که مردا با قلدری صدا کلفت کنند و مدام بهانه بگیردند راستی چرا هر کسی کار خودش را نکند قرار است خانواده تشکیل شود نه کنیزی به خانه بیاید بچه دار شود و کار کند تا مردها خوشبخت شوند
سلام بهاره جان
متن خوبت رو خواندم .
اول این که جمله ی متن
” و هزاران سؤال دیگر که سرتاپایم را زیر ذره بین میبرد، ذهنم را پر کرده. ”
اگر جای “کرده” کلمه ی “کرد” می نوشتی بهتر بود عزیزم .
بعد ، برخورد زن عاشق را دوست نداشتم . از دختر شجاعش بیشتر خوشم آمد که با زبان بی زبانی به مادرش گفت :
– اون نمیاد. ولی زندگی که هست و یه قورمه سبزی خوشمزه که دوست داریم من و تو از خوردنش لذت ببریم .
دختر فهمید با پدربداخلاقش چطور برخوردی داشته باشد . منتظرش نماند و از خوردن غذا لذت ببرد ولی حیف که مادرش هنوز نفهمید و همچنان مشغول ارزیابی و یا خودخوری است .
دوست داشتم زن متن محض ایراد دوباره از چایی به شوهرش می گفت :
– خب دفعه ی بعد تو چایی دم کن . میخوام ازت یادبگیرم .
یا این که بعد از شنیدن مکالمه درتلفن بگوید که تو که با دوستهایت شاممیخوری من و دخترم یک سر بریم خونه ی دوستم شام دعوتیم و تا تو بیایی ما هم می رسیم خونه ?
به نظر من اگر زنی در درجه ی اول خودش را دوست داشته باشد ، هیچ وقت برای تحلیل رفتارهای آلوده ی دیگران از افراد خانواده تا غریبه وقت کافی ندارد .
جامعه ی اکنون ما در شرایط بحرانی اقتصادی و اجتماعی آدمهای زیادی با فقرفرهنگی – عاطفی – اجتماعی دارد . در این مواقع زنان کارآمد وقتی برای اتلاف ندارند تا برای نقدعقده های افراد هدر دهند . بلکه ، با راهکار و اعمال درست ، برای آنها عقده گشایی می کنند و آنها را به سمت آدمهای سالم و متعادل پیش می رانند .
و در انتهای کلامم اضافه کنم قبول دارم که عشق مفهوم مقدسی است ولی یک طرفه بودنش حاصلی جز تخریب ندارد .
ممنونم از متن خوبت
زهرا 97.04.17 ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه
متاسفانه از این نوع زن های زیادی صبور تو جامعه ما زیاده! زن هایی که یا به خاطر حفظ زندگی و ارامش بچه ها ، یا ترس از تنهایی و …. به سوختن و ساختن بسنده می کنن. متنتون خیلی ملموس بود. سپاس