آخر جادهی دوهزار ، جایی بالای ابرها، دهی خوش آب و هواست به نام «برسه».
دست بر قضا گذرمان به آن جا افتاد و خواستم چند عکس به یادگار از مناظر و طبیعت اطرافش بگیرم که دیدمش.
بیرون خانهاش ایستاده بود.
سلامش کردم و از او اجازه خواستم تا از خانهی ساده و زیبایش چند تا عکس بگیرم. او هم با خوشرویی قبول کرد. روسری زرشکی با حاشیهی گلدار به سر با دامن آبی و چکمههای لاستیکی سفید به پا، روی برفهای له شدهی جلوی در ایستاده بود. لاغر و کشیده بود، بدون ذرهای گوشت اضافی، درست مانند مانکنها. ۳۰ ساله به نظر میرسید. کم کم دانستم ازدواج نکرده و با خواهرِ شیرین عقلِ بزرگتر از خودش زندگی میکند.
دو سالی بود که پدر و مادرشان را از دست داده بودند.
بعد از چند عکسی که گرفتم، به اصرار، تعارف کرد داخل خانهی محقرش بروم و یک استکان چای بنوشم. برایم سفرهای گشود و از هر چه خوردنی که در منزل داشت، آورد. کره، پنیر، گردو و مربا. به درخواست خودم هم چند تخم مرغ محلی نیمرو کرد. نیمرو را که میان سفرهای از پارچه قرار میداد گفت: «ببخشید همین چند دونه را داشتیم.»
و توضیح داد که:
ساعت چهار صبح امروز روباه به لانهی مرغها حمله کرده و او مجبور شده است در تاریکی به داخل لانه برود و بعد از یک نبرد تنگاتنگ با روباه، فراریاش بدهد. البته گفت تا برسد روباه دوتا از مرغها را خفه کرده و در اثر جست و خیز، بیشتر تخم مرغها را شکسته.
از خودم خجالت کشیدم.
به راحتی در یخچال را باز میکنم، تخم مرغ برمیدارم و بدون هیچ زحمتی نیمرو درست میکنم. تازه از صبح تا شب هم دنبال این هستم که خودم را چه طور لاغر کنم تا از شر اضافه وزنم خلاص بشوم.
وقتی به خانه برگشتیم به همه چیز، جور دیگری نگاه میکردم.
گوینده: نیلوفر نگهبان
موزیک پادکست: قطعهای از موتزارت
خانم اسدی چقدر دلنشین شروع به توصیف کردین. چشام و بستم و خودمو جای شخصیت داستان دیدم و همه چی رو حس کردم. قطعه ی موتزارت و صدای پرندگان در ابتدای قطعه نیز همخونی بسیار خوبی با متن داشت. قلمتون سبز
آخیش کاش بریم اونجا واز طبیعت وسادگیهایش لذت ببریم
البته چند شونه تخم مرغم میبریم که در گیر آشپزی نباشیم.
خیلی قشنگ بود چه حس خوبی به آدم میداد.موفق باشی
شاهمرادی
بله دوست من آنقدر نعمت در اطراف ما ریخته که دیگه برامون عادی شده. موفق باشید
سلام خانم اسدی
هنوز به آخر نرسیده بودم دلم هوای آنجا راکرد.بعددلم خواست زمانم رابا تنهایی آن دختر تقسیم کنم.
چه شیر دختری وچه سخاوتمند!ونبرد با دورنگیهایش!
دوستان عزیزم روستای برسه یک جایی در بالای ابرها ست و خانه ی این دختر شجاع در شیب تند کوه بود و مرغدانی هم چند متری بالاتر از خانه و در شیبی تند تر به طوری که وقتی خواستم مرغدانی را ببینم به علت بارش برف و لیز بودن نتواتستم بالا بروم امیدوارم عکسهایی را که از آنجا گرفته بودم پیدا کنم و در کانال یکی دوتا بگذارم تا بهتر ارتباط برقرار بشود و در ضمن از شما یاران مهربان متشکرم به خاطر نظرات خوب و امید بخشتان هدف من همیشه در سفرهایم این است که بهتر و عمیق تر به اطرافم نگاه کنم و صرفا یک عکس یادگاری نگیرم وباز هم سپاس از جناب طهوری و دست اندر کاران گرامی که این امکان را برای ما بانوان فراهم آوردند تا بتوانیم مطالب و نوشته های خود را به اشتراک بگذاریم و همینطور تشکر خالصانه ای دارم از خانم نیلوفر نگهبان که با صدای گرم و شاد خود به زیبایی متن داستان مرا اجراء کردند و خدا را شکر می کنم که دراین فضای ادبی شما خوبان نفس می کشم ??????
خانم اسدی عزیز، چه خاطره ی نابی را تعریف کردید. خواندن درباره ی افراد و جاهایی که خود ندیده ام، لذتی دوچندان دارد.
چقدر عکس خانم صفویه زیباست؛ انگار همان دختر جسور روستایی است.
این چهره و حالت، مرا یاد “باشو غریبه ی کوچک” انداخت.
عرض سلام و ادب، از خواندن این متن زیبا و واقعی بسیار لذت بردم، و از وجود چنین شیر زنانی احساس افتخار زیاد کردم.
درود بر شما و ممنون از این حس زیبا که به این خوبی منتقل کردید
مردم روستا دلی پاک و دستی سخاوتمند دارند
جنگیدن برای زندگی توی خونشونه .
متن زیبایی بود مثل یک تابلو نقاشی اسطوره ای
زنی شجاع و زیبا در ابر ومه
۴
باسپاس از باز خورد های مثبت شما یاران فرهیخته
پروانه هستم
متن بسیار زیبایی بود خیلی لذت بردم درست تجسم میکردم همان جا حضور دارم عزیز دلم انشاالله
همیشه قلمتون سبز
متن گیرا و ساده در عین حال زیبای شما من را هم یاد اون سفر خوب و بیاد ماندنی انداخت و چه خوب که شما از سفرهای خود اثری مکتوب به جای میگذارید.
چقدر زنده و جاندار نوشتید!
درود برشما .. متن ساده و رواني انتخاب كرده ايد . بهتر بود دو سطري بيشتر مي نوشتيد . در ضمن زمان در اين متن مشخص نيست . ولي در مجموع ساده بودن اين نوع از ادما رو خوب به تصوير كشيده ايد . چون ساده اند دوست داشتني اند . موفق باشيد
به نظر من نوشتن متون توصيفي بسيار كار سختي است كه بتواند رويداد را بطور كامل متصور سازد حوصله فراوان مي خواهد كه اين حوصله در شما خداروشكر بسيار بالاست و شما رو در نوشتن متون ياري مي دهد كه البته بسياري توانايي وصف كامل را ندارند و اين از نقاط قوت شما و نوشته هاي شماست. از داستان لذت بردم و صداي زيباي خانم نگهبان نيز بر تاثير گذاري آن افزود
باسلام واحترام خدمت خانم تهرانی عزیز
متن بقدری دلنشین وگویا بود که احساس بودن در زمان بودن به ادم دست میده
کاش میشد قدردان واقعی داشته هایمان باشیم.
ممنون از نوشتهای زیباتون
بسیار زیبا وبا احساس توصیف کردین عزیزم .منو بردین به دوران کودکیم .پاینده وموفق
سلام خانم اسدی تهرانی
متن را خواندم و بسیار لذت بردم همانطور که دیگر دوستان هم اظهار فرمودند با توصیفات شما خودم را درآنجا حس میکردم زیبا ، ساده و بی ریاصدای دلنشین خانم نگهبان و قطعه زیبای موسیقی هم تاثیر متن را دو چندان کرده بود برای دوست خوبم بهترینها را همراه با موفقیت روز افزون خواستارم.
دوستان عزیزم سپاس از باز خورد های خوبتان ، سرکار خانم سیادت پناه ، مصی بانو و خانم محمدی و خانم نیری و
جناب آقا ی رضا ، زمان بعداز ظهر است . البته که ایراد شما وارد است ولی اگر به متن داستان تا حدودی دقیق شویم می توانیم از برف های له شده ی جلوی خانه متوجه زمان بشویم که نشلنه ی رفت و آمد روزاته است و سفره ایکه پهن می شود و در آن عصرانه چیده نیشود ولی تا حدودی شاید حق با شما باشد و باید در جایی از داستان گفته می شد و این ءالمان ها کافی نبود برای نشان دادن زمان داستان
در کل سپاس از محبت بیکران شما عزیزان ???????????????????
گاهی یک برخورد کوچک می تواند نگاه ما به زندگی و فلسفه ی زندگی مان را تغییر دهد . متنتون کوتاه و تاثیرگذار بود.
موفق باشید
متن بسیار زیبایی بود من احساس میکردم همانجا هستم واین بخاطر قدرت قلم نویسنده است .ازگوینده متن وعکاس وانتخاب موزیک متن نیز متشکرم بسیار زیباوبجا بود برای خانم اسدی ارزوی سلامتی و پیروزی دارم.
عالی بود خانم اسدی عزیز خوبه که جز خودمون زندگی های دیگه رو به ببینیم و نگاهمدن به زندگی رو تعدیل کنیم
عزیزم داستانت در عین سادگی و روانی خیلی به دل میشینه برات ارزوی موفقیت روزافزون دارم
با تشکر و سپاس از باز خورد های شما یاران عزیزم
داستان شما رو خواندم بسیار زیبا بود و خود را در ان فضا تصور کردم برا شما ارزوی موفقیت دارم
با سپاس از شما