تلفن را برمیدارم.
بعد از دو روز که از حالش بیخبرم، به مادرم زنگ میزنم ، سلام میکنم و میپرسم: «درد کمرت بهتر شده؟»
جواب میدهد: «بهترم، تو خوبی؟ بچهها خوبن؟»
– خوبیم مامان؛ زنگ زدم حالت رو بپرسم.
– ممنون که زنگ زدی، راستی دیروز خاله زنگ زد، اعصابم رو به هم ریخت. میگفت…
گوشی را از گوشم جدا میکنم.
نمیخواهم بشنوم.
از این کارم عذاب وجدان میگیرم؛ اما واقعاً نمیخواهم بشنوم که پسرخالهی معتادم، چه دسته گلی به آب داده است. نمیخواهم ماجرای دعوای خاله و شوهرش را بفهمم.
صبر میکنم تا سرعت صحبت کردنش کم شود، جواب میدهم: «مامان چی بگم؟ چیز تازهای نیست، اعصاب خودت رو خورد نکن عزیزم!»
تا میخواهد ادامه بدهد که چه گفته و چه شنیده، میگویم: «مامان جون فدات شم، بعداً زنگ میزنم. بچه ها رو فرستادم حموم آب بازی کنن، باید برم».
نصفه نیمه و ناراضی خداحافظی میکند و قطع میکنم.
کاش میتوانستم بگویم دوست ندارم بشنوم، لطفاً برایم تعریف نکن. بگویم مادر عزیزتر از جانم، با من درد دل نکن! بگویم نمیدانی چه کشیدم، وقتی کودک بودم و از سختیهای کودکی خودت برایم گفتی. وقتی از مشکلات زندگی و ازدواجت تعریف کردی، چقدر از پدر و خانوادهاش متنفر شدم؛ وقتی از بدیهایی که در حقت کرده بودند، شنیدم، دنیا برایم سیاه شد!
دلم میخواست زمان را به عقب میبردم، خودم برایت مادری میکردم و در ناز و نعمت بزرگت میکردم. جلوی پدر عزیزم میایستادم و جواب مادربزرگ وعمهها را چنان میدادم، که جرأت نکنند به تو بگویند بالای چشمت ابروست. دلم میخواهد انتقام روزهای سختت را از تمام دنیا بگیرم.
مادر مهربانم که عشق بیپایانت را بیدریغ نثار هر جنبندهای میکنی؛ من با این همه تنفر چه کنم؟ چگونه میتوانم آدمهایی را ببخشم، که جز خوبی در حقم کاری نکردهاند؛ اما در عمق وجودم زخمی بزرگ از آنها دارم. شاید خودِ تو، آنها را بخشیده و فراموش کرده باشی؛ اما نمیدانی با روح و روان من چه کردهای!
من که تمام وجودم عشق به توست، نمیخواهم یک لحظه غمت را ببینم، چگونه غصههایت را تاب بیاورم؟
میترسم اگر بگویم ناراحتت کنم.
یا شاید گوش دادن به حرفهایت کمترین کاری است که میتوانم برایت بکنم. تو خیلی بیشتر از اینها بر گردنم حق داری؛ اما با خود عهد کردهام، هیچوقت با دخترم درد دل نکنم.
دل کوچک او تاب دردهای بزرگم را ندارد.
گوینده: فاطمه همدانی
موزیک پادکست: موسیقی متن فیلم Old Boy اثر آهنگساز کرهای جو یئونگ ووک Jo Yeong-wook
اگر این روایت را پسندیدهاید، شاید داستان زیر را هم دوست داشته باشید:
چقدر زيبا حس تنفر و دوست داشتن رو كنار هم ب تحرير دراوردي!
قلمت پايدار…..
بله درست گفتید. بزرگترها نباید کینه های خودشان را به بچه ها منتقل کنند. چرا که تاثیر آان زندگی هر دوطرف را تحت تاثیر قرار می دهد. سپاس ازشما
خیلی زیبا گفتید.من این موضوع رو لمس کردم . بقول شما شاید اونا خودشون بخشیده باشند ولی روح مخاطبی که هر روز این حرفا رو شنیده خیلی اسیب دیده .خسته نباشید
زیبا و سرشار از احساس، خیلی خوب حس علاقه خود به مادرتان را وصف کردید دوست عزیز، و این که دل کوچک و روح لطیف بچه ها تحمل شنیدن و دیدن ظلم به مادرشان را ندارد.
ممنون از این طرح قشنگ و هشداردهنده
خیلی درد ناکه شنیدن رنج و عذاب عزیزان
مخصوصا مادر .من فکرمی کنم وقتی آدما درحق دیگران کوتاهی کر ده باشند برای تبرئه کر ن خود
از سختیها ورنج وعذاب خودشون می گن.
من فکر می کنم کمترین کار برای یه دوست گوش دادن به اونه و کدام دوست بی ریاتر و عاشقتر از مادر... مادرا همیشه کنار ما نیستم
موفق باشید دوست عزیزم
چه متن زیبایی و چه موضوع خوبی.
مطلبی که اشاره کردید رو منم لمس کردم. این باعث میشه فرزند حتی تو زندگی خودش هم خیلی دیر اعتماد کنه یا از ترس اتفاق افتادن همین مسائل برای خودش، اصلا نتونه اعتماد کنه. نمی دونم چه طور میشه هم بچه رو آگاه کرد و هم نترسوندش!
من هم از این لحظه ها متنفرم
دوست عزیزم مطلبی منطبق با ذهن من نوشتید. من هم گاهی مواقع دلم نمیخاد از آدمهایی که دل مادرم را به درد آورده اند بشنوم که بسیار بسیار دلم سیاه میشود. اینجور مواقع به مادرم میگم وقتی واسه من میگی هم حالت بد میشه ها و عصبی کیشی تا دیگه برام تعریف نکنه. سپاس از قلم و اندیشه ی شما
سلام
من ترجیح میدم به درددلهای مادرگوش بدم تا اینکه ازبیکسی سینهاش تنگ شود،بعدبرای اینکه از دیگران متنفر نشم در ددون خودم موضوع را متعادل میکنم وهمه حق را به مادر نمیدم.
چه راه حل خوبی خانم دورودیان عزیز?
چقدر عالی بود این متن خانم محمدی عزیز ? من هم احساس شما رو کاملا درک می کنم. دخترها غمخوار والدین هستند و در چنین مواقعی احساساتشان خیلی درگیر میشود.
سلام همه دخترها این تجربه رو دارند.کما اینکه من تمام خاطرات مادرم مو به مو را از برم.و این حس تنفر و ناراحتی و انتقام در نوجوانی در من خیلی زیاد بود.اما مادرم اونها رو بخشیده بود اما من نه.و مثل راهکار خانم درودیان من هم در جوانی به این راهکار رسیدم.
تصمیم من هم دقیقا با نویسنده یکی بود.حالا دخترم هیچ چیز از من نمیشنود.
مادرها حق دارند درد دل کنند.تا سبک شوند اما کاش جور دیگری….
درود خانم محمدی عزیز
چه سوژه ی جالبی!
من شخصا چنین تجربه ای ندارم و میشه گفت از اونور بوم افتادیم.چون اصلا چنین رابطه ی نزدیکی با مادرم نداشتیم از اول و درد دل نمیکردیم.بزرگ هم که شدیم همینطور…فکر کنم من برعکس شما بعدا که بچه دار شم باهاش درددل کنم به تلافی این سالها?
درد و دل چقدر واژه بی معنی هست برای چی آدم ها باید درد و دل کنند ، توی درد دل آدمها چقدر انرژی های منفی رد و بدل میشود . غیبت و تهمت شاید اولین جمله های درد و دل باشد که شیرین ترش میکند . ایکاش به جای واژه درد و دل ، دل را حذف میکردیم . چون بعد از انجامش عملا دل را زخمی تر میکنیم . بهتر نیست با همان فرد ظالم صحبت کنیم و ازش بخواهیم که بس کند یا اینکه دیگه تحویلش نگیریم تا بفهمد که ظلم کردن کار بدیست .
چقدر خوب درگیرشدن با احساس ناخوشایندی که حاصل درددل های مادرانه است به تصویر کشیده اید! موفق باشید
ممنون از تمام عزیزانی که وقت شریفشان را برای خواندن متن من گذاشتند. از تک تک کامنت هاتون درس میگیرم و انرژی شیرینی درونم تزریق میشه بازهم ممنون از همتون
میگن درددل با بچهها مثل تجاوز روشون تأثیر میگذارد و دردناکه. خیلی خوب نوشتی بهاره جان.
پدر و مادرها هم اشتباه می کنند….
این متن تلنگری ست به مادران گذشته، حال وآینده که بدانند چه تاثیری روی روح و روان بچه ها باقی می گذارند. واقعا گلایه و گفتن چیزهای منفی خسته کننده و نا خوشاینده.
روش خانم درودیان هم خیلی منطقیه، به هر حال هر شنونده ای هم برداشت خودش رو از موضوع دارد و دلیلی ندارد هر چیزی را از هر کسی دربست بپذیریم.
خانم محمدی سپاس
حرف همه ی ما و ما وما بود. ممنون از شما
به نکته ی خیلی خوبی پرداخته بودید. ممنونم
من هم هنوز احساس میکنم دلم از دردودل های مادرم آزرده ست. بد بین و بددل شدم، نسبت به پدرم و خانواده پدرم. هنوز هم همین حس رو دارم. احشاس میکنم روحم از اکی و صافی در اومده