دلخوش به استقلال مالی و فکری‌ام هستم

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: فرزانه صدقی

استقلال مالی 

دخترک صدای شیرین و چهره‌ی دلنشینی داشت.

دستان کوچکش ترک‌ترک و صورتش گل انداخته بود. دستم را پیش بردم و فالی انتخاب کردم. عمق نگاه دخترک من را به روزگار سخت و تلخ کودکی‌ام برد.
پدرم مرد مهربان و خانواده دوستی بود؛

اما مهربانی او برایمان نان و آب نمی‌شد!

جیب‌هایش همیشه تار عنکبوت بسته بود. دو روز کار می‌کرد؛ اما سه روز بیکار بود! نه سواد درست و حسابی و نه پدر و مادر و قوم و خویش پولداری داشت.

پانزده ساله‌ش بود که یکه و تنها از روستایشان به تهران آمده بود و با کمک شوهرخواهرش توانسته بود برای خودش کاری دست‌و‌پا کند و با سیگارفروشی یا کارگری ساختمان، اموراتش را بگذراند. بعد از سربازی هم با مادرم ازدواج کرده بود.

پدرم قلب سالمی نداشت.

بعد از تولد خواهر کوچکترم، دکترها انجام هر کار سنگینی را برای او ممنوع کرده بودند.

به همین خاطر مادرم مجبور بود پا‌به‌پای پدرم کار کند و تأمین بخشی از مخارج زندگی‌مان را بر عهده بگیرد و با ملیله‌دوزی و منجوق‌دوزی، و خیاطی برای بچه و پرستاری در خانه‌ی مردم، پول در بی‌آورد.
عاقبت ناراحتی قلبی، پدرم را زمین‌گیر کرد و مخارج بالای زندگی باعث شد من و خواهر کوچکترم هم برای گذران زندگی‌مان راه مادرمان را در منجوق‌دوزی، عروسک‌سازی، دست‌فروشی، فال‌فروشی و فروختن آدامس در پیش بگیریم.

هرچند کفاف زندگی‌مان را نمی‌داد؛ اما بخشی از مخارج‌مان را تأمین می‌کرد.

هشت سال بیشتر نداشتم که پدرم برای همیشه از پیش‌مان رفت و ده ساله بودم که مادرم از شدت فقر و بیچارگی تن به ازدواج مجدد داد.

علاوه بر عقیم بودن، تند‌خویی و بد‌زبانی، خسّت هم از خصلت‌های بارز ناپدری‌ام بود. آب از دستش نمی‌چکید. حساب جزء‌به‌جزء مخارج‌مان، حتی تعداد لقمه‌هایمان را هم داشت.

گاهی اوقات مادر بیچاره‌ام حتی سر دانه‌های برنج که سهوا درون سینک ریخته می‌شد، چند فحش چارواداری نوش‌جان می‌کرد.

کس‌و‌کار درست و حسابی هم نداشتم؛

همان دو – سه نفر دوست و آشنا هم به خاطر اخلاق‌های خاص آقاابراهیم، ناپدری‌ام، سمت خانه‌ی ما نمی‌آمدند. مادرم اهل ریسک نبود. آقاابراهیم هرچقدر هم برای ما بد بود؛ اما حکم سایه‌ی بالا سرمان را داشت. کنار ده تا اخلاق بد، ده تا اخلاق خوب هم داشت. اگرچه تندی اخلاقش، تمام خوبی‌هایش را نیست و نابود می‌کرد.

بعد از گرفتن دیپلم و خانه‌نشینی‌ام، جیره‌ی کم ماهیانه‌ام قطع شد.

به تصور ناپدری‌ام دختری که از صبح تا شب در خانه می‌ماند، نیازی به خرج و مخارج ندارد. به نظر او خرج و مخارج یک دختر جوان تنها در پر کردن شکم و خرید پوشاکش خلاصه می‌شد. اگرچه گاهی اوقات مادرم به دور از چشم ناپدری‌ام از پس‌انداز ماهیانه‌اش پولی کف دستم می‌گذاشت.

لحظه‌های سخت از یکدیگر سبقت می‌گرفتند.

رهایی از این زندان و رؤیای مستقل شدن، یک لحظه هم رهایم نمی‌کرد. برای مستقل شدن و تأمین کوچکترین احتیاجات دخترانه‌ام، نیاز به کار داشتم. به واسطه‌ی یکی از دوستانم کاری برای خودم دست‌و‌پا کردم.

هرچند آقاابراهیم ابتدا با کار کردنم مخالف بود؛ اما با یک حساب سر انگشتی، صلاح را در کار کردنم دید تا خانه نشینی‌ام. ماه‌ها کار کردم و پول روی پول گذاشتم. هربار بعد از گرفتن حقوق ماهیانه‌ام، شادمانه در بازار پرسه زدم و بدون درخواست پولی از ناپدری‌ام خرید کردم.

استقلال مالی‌ام باعث شد در مقابل کج‌خلقی‌ها و خرده‌فرمایشات ناپدری‌ام، سر فرود نیاورم و گاهی با تند زبانی‌ام، از کارهای او شکایت کنم و در پایان هر دعوا و مرافعه‌ای لقب یاغی و بی‌سرو‌پا را یدک بکشم.

بیشتر اوقات سعی می‌کردم برای کم کردن تمام تنش‌های خانه، با اضافه‌کاری و پرسه زدن در خیابان‌ها، فقط برای خواب به خانه بروم.

هیچ‌وقت با انجام کارهای کم‌ارزش به رتبه‌های بالاتر شغلی نمی‌رسیدم.

به همین خاطر علاوه بر کار، انگیزه‌ی درس خواندن و ترفیع رتبه را هم در سر پروراندم.
سال‌ها کار کردم و در کنارش درس خواندم. کار نان و آبدارتری پیدا کردم. کار سخت روزانه همراه با تدریس در دانشگاه، فرصتی برای عشق و عاشقی برایم باقی نگذاشت.

عاقبت بعد از گذشت ده سال، رؤیای مستقل شدنم تحقق پیدا کرد.

با وجود تمام مخالفت‌های ناپدری و اشک چشمان مادرم، بدون در نظر گرفتن حرف‌های خاله‌زنک اطرافیان، مستقل شدم. پس از آن با انگیزه و جدیت بیشتر کار کردم. ترفیع گرفتم و با عنوان معاون یک شرکت بزرگ صادراتی، انواع سفرهای خارجی را تجربه کردم.

لذت استقلال مالی و روابط آزاد دوران تجرد، کسب مقام و منصب، و قدرت و ثروت باعث شد، قید ازدواج را برای همیشه بزنم. زیرا با ازدواج استقلال مالی و فکری‌ام در خطر می‌افتاد.

ازدواج برایم محرومیت از خیلی چیزها را به همراه داشت.

این‌همه برای به دست آوردن استقلالم جان نکنده بودم که بعد از ناپدری‌ام، شوهرم برای بیرون رفتنم از خانه تعیین و تکلیف کند و با بیان حق قانونی و شرعی‌اش مانع آزادی‌ام بشود.

این‌همه دود چراغ نخورده و جوانی‌ام را به حراج نگذاشته بودم که عاقبت، حلقه به گوش و نوکر بی‌جیره و مواجب شوهرم بشوم.
این‌همه سابقه‌ی درخشان در کارم به دست نیاورده‌ بودم که شوهرداری و بچه‌داری دست‌و‌پایم را ببندد و کار هر روزم بشور و بپز و بعد دفن کردن آن در گورستان شکم آن‌ها بشود.
به تصورم انسانی مانند من باید خیلی سبک‌مغز باشد که بخواهد این استقلال مالی را با کسی شریک شود، یا قید کار و شغلش را بزند و هربار برای تأمین نیازهای کوچک زنانه‌اش، دستِ گدایی به سمت شوهرش دراز کند و عاقبتش مانند مادر دوستم زری بشود.

پدر زری همیشه زنش را ضعیفه خطاب می‌کرد.

عاقبت هم ضعیف‌کشی شد. عشق پیری در سرش جنبید و غیرتش را یک شبه لب طاقچه گذاشت و زن چهل ساله‌اش را با راه انداختن یک دعوای زرگری، بدون چهارقد و لباس، مانند یک تکه آشغال بیرون انداخت و پی‌هوسش رفت.

شاید بگویند که اشتباه می‌کنم؛ اما من به داشتن این استقلال مالی و فکری دلخوش هستم.

 

 

دلخوش به استقلال مالی و فکری‌ام هستم
گوینده: فاطمه همدانی
موزیک پادکست: موسیقی متن فیلم ساعت‌ها ساخته‌ی فیلیپ گلس

 

 

 

 

 

 

به موسیقی پادکست این متن، قطعه‌ای از فیلیپ گلس گوش کنید:

موسیقی متن فیلم ساعت‌ها

متن زیر نیز در مورد دغدغه‌های اشتغال دو دختر است:

چادر می‌پوشم چون می‌خواهم کارشناس مسئول بشوم

 

مطالب مرتبط
12 دیدگاه‌ها
  1. شکوفه صمدی می‌گوید

    متن و دیدگاهی نتفاوت

  2. شاهمرادی می‌گوید

    فرزانه جان مرحبا شما واقعا قهرمانی اونیکه خانمها بهش احتیاج دارن استقلال مالیه کاملا موافقم ولی ……..

  3. شهین طالبی می‌گوید

    شرح تلاش راوی برای تغییر جایگاه اقتصادی و اجتماعی که در این کار موفق شده، بسیار شایسته و ستودنی است. و در نهایت تصمیم راوی متن برای ازدواج نکردن و حفظ استقلال مالی و فکری…به انتخاب او احترام می گذاریم. خانم صدقی موفق باشید.

  4. سمیرا می‌گوید

    سپاس خانم صدقی عزیز
    دختر داستان، از یک تجربه ی تلخ خانوادگی، نتیجه گیری ای عمومی کرده است. وگرنه به نظر من امروز تعداد زنان متاهل و مادرانی که مستقل و موفق هستند، چندان کم نیست.
    قلمتان سبز?

  5. اذین خودی می‌گوید

    درود، صد البته که تصمیمی که هر کس برای زندگیش می گیرد، قابل احترام است. و هرچند درموارد بسیاری حق تصمیم گیری و استقلال مالی زنان در یک ازدواج اشتباه، زیر پا گذاشته شده است، اما این نکته بدیهی است که زنان و دختران جامعه ما ، چه متاهل و چه مجرد، همه مجبورند برای به دست آوردن حقوق مسلم خود مبارزه کنند. به قول معروف اینجا حق گرفتنی است و نه دادنی …

  6. فرشته خانی می‌گوید

    خیلی جالب بود اینکه آدما بدونن چی می خوان و براش تلاش کنن خیلی خوبه وحتما موفق می شن.در مورد ازدواج هم بعضی وقتها تقدیر همه چیز ررو تغییر میده
    موفق باشید دوست عزیز متن زیبا و صادقانه بود

  7. سردشتی می‌گوید

    کاش قانونی داشتیم تا از زنان بی سرپرست حمایت کند تا آنها مجبور نباشند به هر خفّتی تن بدهند. سپاس از شما

  8. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم صدقی عزیز. متاسفانه برخی تصمیم گیری ها فقط براساس یک یا دو مورد تجربه صورت میگیره که فقط گذر زمان درست و غلطش رو مشخص میکنه. به امید اینکه شخصیت داستان شما در دوران میانسالی و پیری از انتخاب امروزش پشیمان نشود. قلمتان سبز

  9. دینا کاویانی می‌گوید

    چقدر زیبا بود. درباره‌ی تصمیم جسورانه‌ای حرف زدید، درس خوبی است.

  10. پری ناز می‌گوید

    به نظرم میشه به شخصیت حق داد اما به هر حال تصمیمش تحت تاثیر عواملی بوده که یک مقدار از واقعیت دور شده . البته قوانین و فرهنگ مردسالارانه باعث این سبک زندگی میشه موافقم .در هر حال موفق باشید

  11. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    بسیار عالی بود اما برای زنان شغلهای پر درآمد کمی پیدا میشه

  12. مریم احمدی می‌گوید

    از خوندن متنت لذت بردم فرزانه جان. مثل همیشه یک دست و روان بود و خواندنی

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود