پدر
همیشه اصرار داشته است که نادیده بگیردم. این یک اصرار سی و چند ساله است.
که میخواهد مرا نبیند.
جلویش راه میروم اما مرا نمیبیند.
به او سلام میکنم سلامم را نمیشنود.
هرگز لبخندش را به من ارزانی نداشته است.
نه لبخندش را و نه آغوشش را و نه خیلی چیزهای دیگر.
پدرم را میگویم.
من!
با همین ندیدنها و نشنیدنها و خیلی چیزهای دیگر قد کشیدم و حالا که سالهای سال از زندگی کردن میان آن خانه گذشته باز عادت نکردهام.
هنوز هم که هنوز است… عادت نکردهام.
به دیدارش میروم.
به شهر کوچک خاکستریام. همه چیز همان گونه است. همه چیز!
وقت خداحافظی وقتی با قلب لگد شدهی هزار پارهام سوار اتوبوس میشوم و اتوبوس میپیچد توی جاده با خودم فکر میکنم که نمیبخشمش! تمام سی و چند سال را. نمیبخشمش و ریز ریز اشک میریزم و قطرات اشکم مثل همیشه تکههای هزار پاره دلم را آرام آرام به هم بند میزند.
آری!
من یک دختر بچهی چهل سالهام با قلبی بند زده!
اتوبوس به دو راهی ساوه ـ قزوین میرسد،به سمت راست راه را ادامه میدهد، به طرف شهری که حالا سالهاست شهر من شده است.
روی تابلوی بزرگی کنار راه نوشته است:
پایان حوزه استحفاظی.
و روی نام شهر کوچک خاکستریام خطی کشیده است که یعنی تمام!
حوزه استحفاظی شهر کوچکم که تمام میشود جور خاصی میشوم. دلم یک جور خاصی میشود. نکند که آخرین باری باشد که دیدمش؟
نکند بار دیگری که باز میگردم نباشد؟
ناگهان!
دلم برایش تنگ میشود.
برای آن دو پاره استخوان که سالهاست روی تختی چوبی دراز کشیده است با دو دست خشکیده و رگهای برجستهای رویش.
همه چیز را فراموش میکنم انگار. فراموش میکنم که آن دستها هرگز مرا لمس نکردهاند.
فراموش میکنم که آن دستها هرگز بر موهای من کشیده نشدهاند. فراموش میکنم که آن دستها هرگز گرمایی برای من نداشتهاند.
همهی این چیزها را فراموش میکنم و زار میزنم برای آن دو دست خشکیده و آرزو میکنم که زندگی یک بار دیگر فرصت دیدنش را به من بدهد و خودم را ملامت میکنم که کاش ماساژ بیشتری داده بودمش.
پایان حوزه استحفاظی تلخی و سیاهی را زدوده است و همه چیز را یک جوری قابل تحمل و حتی دوست داشتنی و دریغ آور کرده است.
میبینی! چطور فاصله نگاه آدم را عوض میکند؟
گاهی باید به خیلی از چیزهای زندگیام از پایانِ حوزه استحفاظی نگاه کنم.
گوینده: دتیس
موزیک پادکست: موسیقی متن فیلم پدرخوانده قسمت دوم کاری از نینو روتا و کارمینه کاپولا
به موسیقی پادکست این متن، قطعهای از نینو روتا و کارمینه کاپولا گوش کنید:
موسیقی متن فیلم پدرخوانده قسمت دوم
متن زیر را نیز دختری درباره بیماری پدر نوشته است:
همین حضور و نفست برای من کافی است پدر!
درود بر شما خانم یزدی عزیز. فاصله نگاه آدم را عوض میکند …
چقدر خوبه که یادمون بمونه که چیزهایی که داریم رو ممکن که خیلی زود از دست بدیم. پس قدرشون رو بدونیم.سپاس از شما.
عالی بود عالی،دلم برای این دختر کوچولو سوخت
دختر چهل ساله ای که نیاز به آغوش پدر داره،
چیز زیادی نمی خواد.
کاش محبت رو از هم دریغ نکنیم
چه قلم زیبایی دارید
دخترها هفتاد ساله هم که باشند نیاز به محبت والدین دارند.
سلامخانم یزدی عزیز
متن تلخ وامیدوارکنندهای بود.واقعیتی از گوشه زندگی.شایدبخشش باشد،فراموشی هرگز.
زیبا بود
البته این موضوعات تاثیری روی شخص میگذاره که انکار نشدنیه هر چقدر هم که طرف گذشت کنه زخم ها همیشه باهاشه پدر و مادر وظایفی دارند
متن تاثیرگزاری بود . ای کاش وقتی نزدیک هم هستیم محبتمان را از هم دریغ نکنیم که تنها حرف ماندگار در هستی محبت است.
فکر نمیکردم این طوری تمام شود! عالی نوشتید!
متنی متفاوت، دلنشین، غمگین.
و البته پر از ایهام.
از یک سو، انگار دختر از پدری گله مند است که سالهاست محبتش را از او دریغ کرده، و امروز هم در بستر بیماری بی رمق و ناتوان از محبت است.
از سوی دیگر، از اشاره هایی در متن به نظر میرسد گله های دختر نه از پدر، که از روزگار باشد؛ پدر نه از سر بی مهری، که به خاطر یک بیماری طولانی مدت، سالهاست روی تخت افتاده است و
عشق ورزیدن یا در آغوش کشیدن فرزندش از او ساخته نبوده و نیست. و دختر تلویحاً، گله هایش متوجه اوست.
داستان زیبایی بود و نامی زیباتر.
گاهی باید به خیلی از چیزهای زندگیام از پایانِ حوزه استحفاظی نگاه کنم… درود بر شما. متن تلخ و در عین حال دلنشینی بود . چه خوب مجموعه ای از حس های متضاد و متفاوت را کنار هم نشانده اید.قلمتان پربار
چقدر بده آدم پدر و مادر بی تفاوت داشته باشه اونها چطور اون دنیا جواب بچشون رو خواهند داد برای چی آدم های بی احساس و بی تفاوت بچه دار میشن
پ : پس کی باید مرا ببوسی؟
د : دست های دختر کوچکت را ببویی؟
ر : راز دلِ دخترانه اش را بجویی؟