ماجرایی از ماجراهایی که با راننده ها اتفاق میافتد:
ـ پردیس
چند قدم جلوتر نگه داشت. جلو رفتم و از شیشهی نیمهباز دوباره پرسیدم: پردیس؟
تو چشمهام زل زد؛ بعد سرشو کمی رو شونهش خم کرد که یعنی سوار شو. آروم دست دراز کرد و قفل در جلو رو بالا کشید. من دستگیرهی در عقبو کشیدم. قفل بود. آروم دست دراز کرد و قفل در عقبو هم کشید بالا.
سوار شدم. خواستم صورتشو تو گرگ و میش هوا از توی آینهی جلو بهتر ببینم که دیدم داره از تو آینه نگاهم میکنه. گوشیمو از تو کیفم درآوردم که خودمو مشغول کنم، دیدم حمید پیام داده: «کجایی پس؟» براش نوشتم دارم میآم.
و پیامو فرستادم؛ اما نرفت. دوباره فرستادم. باز نرفت…
یواش یواش احساس کردم از بوی چرک صندلیها یا از بوی راننده داره حالم به هم میخوره!
تو تاریکی دست بردم دستگیرهی درو پیدا کنم و شیشه رو بکشم پایین؛ اما دستگیره نداشت!
خواستم بپرسم: «آقا این در چرا دستگیره نداره؟» که دیدم دارد از تو آینه نگاهم میکنه!
جا خوردم؛ بد نگاه میکرد!
یکآن سعی کردم ببینم کجاییم و داره کجا میره؟ ولی چیزی نفهمیدم! از جلوی دو تا مسافر رد شدیم، ولی سرعتشو کم نکرد!
زود شمارهی حمیدو گرفتم؛ اما در دسترس نبود! هر بار از پشت سرش که نگاهش میکردم، گردن کوتاهش و اون نگاه خیرهش به جلو بد میترسوندم!
یهجوری سر صحبتو باهاش باز کردم که بشنوم این برج زهرمار چه صدایی داره!
گفتم: «آقا!»
جواب نداد!
گلوم رو صاف کردم و بلندتر گفتم: «ببخشید!»
باز جواب نداد!
قلبم تندتند میزد!
زانوهام داشت میلرزید!
مردد دست دراز کردم و زدم روی شونهش و گفتم: «با شمام آقا!»
سرشو برگردوند و نگاه اخموشو به چشمهام دوخت!
بعدش، یکهو خم شد و دستشو برد زیر صندلیش. کیفمو محکم گرفتم بکوبم توی سرش که یه مقوای سفید از زیر صندلیش درآورد که روش نوشته بود:
«من ناشنوا هستم!»
گوینده: آوین
موزیک پادکست: قطعهی خانه از رامین جوادی آهنگساز آلمانی ایرانی تبار. این قطعه را رامین جوادی، برای فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ساخته است.
به موسیقی پادکست این متن، اثر رامین جوادی آهنگساز آلمانی ایرانی تبار گوش کنید :
موسیقی فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت
متن زیر نیز به متنی دلهرهآور است:
چه متن دلهره آوری بود ولی خداروشکر که به خیر گذشت.قلمت مانا نفیسه جان
چقدر ترسناک پیش رفت و خداروشکر آخرش خوب بود. همش در طول متن دنبال راه فرار میگشتم. انگار خودم داخل ماشین بودم. بسیار خوب و روان توصیف کردی نفیسه جان. قلم و اندیشه ات سبز و جاودان
منم ترسیدم چون از این آدمای عوضی تو ایران زیاد هستند ولی خدارو شکر گمان بد همه ما بی دلیل بود.
موفق باشید
درود بر شما، خیلی خوب می توانید متن دلهره آور بنویسید و پایان غافلگیرکننده اش هم خیلی جالب بود.
موفق باشید
متن جالبی بود نفیسه خانم
قلمتون عالیه
متن هاتون بی نظیره
همشون قشنگن
لطفا بیشتر بنویسین
چه متن فوقالعادهای!
ترس و نگرانی رو خوب تصویر کردید. موفق باشید.
خیلی خوب نوشته بودید خانم ولدی عزیز. از خواندنش بسیار لذت بردم.
فقط ای کاش عبارت ” من ناشنوا هستم” که نکته ی تعلیق متن بود، با حروف بزرگ نوشته نمی شد. لحظه اول که چشمم به کل متن افتاد، آن را دیدم و تعلیق متن را از دست دادم.
قلمتان مانا
بنده خدا چقدر دلم سوخت
بنده خدا چقدر دلم سوخت
چقدر روان و خوب و هیجانی و دلهرهآور!
عالی نوشتی نفیسه بانو!
کیف کردم، کیف بسیار!
مدام دهنم رفت سمت حس و حالهای مشابه خودم در موقعیتهای مشابه.
بیچاره راننده خیلی خوب نوشتید موفق باشید
وحشت رو کاملا حس کردم و بعد ترحم رو.
ژانر وحشت آلفرد هیچکاکی اول متن خیلی عالی منتقل شد.
موفق باشید دوست عزیز .
با سلام بانو ولدی آفرین خیلی خوب در ژانر وحشت می توانید قلم بزنید
آفرین دست مریزاد
عالی……بسیار عالی.
سلام
خیلی زیبا نوشته بودی. لذت بردم. موفق باشی!