آش‌ را تا سرد نشده باید بخوریم

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: فهیمه سردشتی

پیرزن آش مفصلی پخته است و منتظر است…

پیرزن در ایوان خانه نشسته بود و دخترانش را تماشا می‌کرد که در حیاط با یکدیگر مشغول گپ و گفت بودند. نسرین و نسترن دوقلو بودند و جانشان به جان هم. نرگس اما از آن دو بزرگ‌تر بود و صد البته زیباتر.

وقتی آن تل زرد را هم به سرش می‌زد که دیگر حرف نداشت.

سه تایی کنار باغچه‌ی کوچک خانه پیرزن نشسته بودند و با هم دردل می‌کردند.
نسرین گفت: من که بعید می‌دانم سوسن امروز بیاید. باز این بنده خدا را چشم به راه می‌گذارد.
نرگس گفت: خوب باز سوسن یک بهانه‌ای دارد، سعید را چه می‌گویی که تمام مدت دنبال پول است و یک سری هم به این بنده خدا نمی‌زند.
ـ ای بابا شما هم که عادت کرده‌اید مدام حرف این و آن را می‌زنید. خدا را چه دیدی شاید امروز بیایند و یه احوالی از این بنده خدا بپرسند.
این را نسترن با اوقات تلخی گفت و پشتش را به خواهرانش کرد و ساکت ماند.

پیرزن آش مفصلی پخته بود و به دخترها گفته بود که امروز آش درست کرده‌ام.

حتماً اگر به سوسن و سعید بگویم خواهند آمد و دور هم غذا می‌خوریم، آخر آش دورهمی‌ می‌چسبد.
پیرزن با زحمت از جا بلند شد و خود را به تلفن که گوشه اتاق پذیرایی قرار داشت رساند. دفترچه تلفن را در دست گرفت و تلاش کرد تا شماره سوسن را از دفترچه پیدا کند، بیچاره تازگی‌ها فراموشی پیدا کرده بود، اما هرچه گشت نتوانست شماره سوسن را پیدا کند. با خودش کلی کلنجار رفت ولی فایده‌ای نداشت.

پیش خودش گفت بهتر است شماره سعید را بگیرم و به او بگویم که به خواهرش زنگ بزند ولی نشد که نشد و شماره سعید را نیز نتوانست پیدا کند. طفلک پیرزن حواسش نبود که این دفترچه اصلاً دفترچه تلفن نیست. یک تقویم قدیمی ‌‌بود که بعد از فوت میرزا دیگر این گوشه و آن گوشه می‌افتاد. فایده‌ای نداشت.

باید این بار هم آش را تنهایی می‌خوردند.

پس زیرانداز قدیمی ‌را برداشت و به حیاط رفت و کنار باغچه آن را پهن کرد و به بوته‌های نسرین و نسترن و نرگس گفت: دخترها! امروز هم سر برادر و خواهرتان شلوغ است و نمی‌توانند بیایند. بهتر است آش‌مان را تا از دهن نیفتاده بخوریم.

آش‌ را تا سرد نشده باید بخوریم
گوینده: دنیا طیبی

 

 

 

 

 

 

داستان زیر نیز به دلتنگی‌های مادرانه می‌پردازد:

حالا که خانه نیستند صدایم را برایشان می‌گذارم

 

مطالب مرتبط
43 دیدگاه‌ها
  1. فريبا می‌گوید

    مثل همیشه دوست داشتنی بود

  2. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم سردشتی عزیز. چشمم تر شد. چقدر آخرش لطیف بود. نسترن و نسرین و نرگس. شاید باورتون نشه ولی منم با گلهایم کلی حرف میزنم و برام مثل یک انسان واقعی هستن. قلم و اندیشه ی شما رو دوست دارم

  3. بهار می‌گوید

    بسیار زیبا و با احساس بود

  4. نفیسه ولدی می‌گوید

    چه تلخ و چه زیبا از تنهایی مادری و دلسنگی فرزندانش نوشتید .
    پایدار باشید

  5. شاهمرادی می‌گوید

    سلام خانم سر دشتی چه خوب تنهایی یک مادر در انتظار را توصیف کردید بله از این پس گلهای باغچه هم نشین مادران چشم به راه هستند وچه دردناک
    مثل همیشه عالی

  6. شهین طالبی می‌گوید

    خانم سردشتی عزیزم بسیار زیبا و لطیف، تنهایی زن و بی توجهی فرزندان رو تصویر کردید. چه دورهمی قشنگی کنار باغچه، آش و مادر و گلها….
    موفق باشید.

  7. فرشته خانی می‌گوید

    آش از اون غذا هاییه که دور همی خوردنش لذت داره.ولی وقتی بچه ها در گیر مسائل خودشون هستند،میشه یه کاسه آش رو با یه آدم تنهای دیگه شریک شد،تا دلمون بخواد آدم تنهاپیدا میشه،کسی که اونم زبان گلها رو بلد باشه
    خیلی زیبا بود موفق باشی دوست عزیر

  8. سمیرا می‌گوید

    چه پایان غافلگیر کننده ای داشت!
    خیلی جالب نوشتید خانم سردشتی عزیز.

  9. زهرا می‌گوید

    فهیمه جان سلام

    متن خوبت را خواندم . مثل همیشه نفهمیدم که مخاطب پیرزن ، گلها است یا دخترانش ؟ نظرات دوستان را که خواندم ، تازه شک کردم که آنها دختر نبودند و گل بودند. اینجا آدم نمی داند از این ابداع و خلاقیت منحصربه فرد شما خوشحال شود و یا از تنهایی غمگینانه ی پیرزن ناراحت شود ؟
    دیدلطیف شما را خیلی دوست دارم . همین طور که خواننده را در جایی قرار می دهید که آزادانه بخواهد آنها را گل یا دختر تصور کند و این که فکرش درگیرمی کنید را دوست دارم . بی اغراق بگویم که در این زمینه شما توانایی خوبی دارید و خیلی خوب است که آن را گسترش دهید. ?

    ممنونم بابت متن خوبتون.

    زهرا
    ساعت : هشت و شانزده دقیقه شب ،
    تاریخ : دوم مهرنودوهفت

    1. سردشتی می‌گوید

      بنده رو شرمنده لطف خودتون کردید. امیدوارم لایقش باشم دوست من.

  10. سردشتی می‌گوید

    سلام و سپاس بسیار مرا بپذیرید دوستان. لطف کردید.

  11. سایه می‌گوید

    زیبا و دلنشین مینویسید. بانو. جان
    قلمتان همیشه سبز

  12. شکوفه صمدی می‌گوید

    خوشم اومد خانم سردشتی عزیز…پرکاری شما به تکرار نرسیده و این جای تحسین دارد.

  13. دورودیان می‌گوید

    بسیارعالی فهیمه عزیز
    موجزِ غیرِمخل،رساننده باپایانی شگفت.

  14. فائزه می‌گوید

    مادرها معمولا دیر ناامید می شوند. چقدر دردناکه لحظه ناامید شدن یک مادر از انتظار اومدن فرزندانش.
    قلمتون مانا.

  15. مریم عاطفی می‌گوید

    فکر کردم مادر داستان ۵ فرزند داره از دیدگاه دوستان متوجه شدم که انها گلهای باغچه بودند ‌ باز هم خوبه که ادم تو تنهایی اش هم حرف بزند حتی با گل ها ‌ خداقوت دوستم

  16. شهلا اسدی تهرانی می‌گوید

    سلام دوست عزیزم بانو سردشتی خیلی عالی توانستید در قالب تشبیه خواننده را غافل گیر کنید و از آن مهمتر با لو ندادن قصه تا آخرش گل کاشتید من بسیار لذت بردم دست مریضاد

  17. زینت نجار می‌گوید

    در پایان نوشته هایت آش پیر زن را همراه با او در کنار باغچه اش ضمن تماشای نرگس و نسترن و نسرین به جای سوسن خوردم، جایتان خالی آنقدر گرمش خوش مزه بود که سهم سعید خان هم خورده شد!

    1. سردشتی می‌گوید

      نوش جان خانم نجار عزیز

  18. سردشتی می‌گوید

    قدردان دوستانی هستم که به تازه گی دیدگاهشان را ثبت کرده اند. ممون که وقت گذاشتید.

  19. اذین خودی می‌گوید

    درود بر شما
    من هم از پایان غافلگیرکننده داستان لذت بردم. این که با پیچشی نرم در آخر داستان، خیال پردازی های یک پیرزن تنها را به تصویر کشیدید، نشان دهنده قوه تخیل شماست و خواننده به همین دلیل جذب داستان می شود.
    موفق باشید و قلمتان همیشه مانا

    1. سردشتی می‌گوید

      ممنون دوست عزیز و سپاس که وقت گذاشتید

  20. ناشناس می‌گوید

    سلام دختر خاله گرامی داستان جالبی بود منوبه ده شصت برد

    1. سردشتی می‌گوید

      سلام عزیز ممنونم.

  21. بهاره محمدی می‌گوید

    مثل همیشه زیبا و قوی بود. هربار چیز تازه ای می آموزم از شما. موفق باشید

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم خانم محمدی گرامی

  22. مهین ساعدی می‌گوید

    درود بر شما
    حقیقتاً آش را باید دور هم خورد، ان شا لله تنها خوردن آش نصیب نسل ما نشود و در صحت و سلامتی تن و روان، سن مان زیاد شود.

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم دوست من.انشاالله

  23. مهرزاد می‌گوید

    چه پایان غافلگیر کننده ای داشت.خیلی خوب بود.

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاس از لطف شما

  24. زینب می‌گوید

    مثل همیشه دلنشین بود موفق باشیدعزیزم..

    1. سردشتی می‌گوید

      ممنون که وقت گذاشتید

  25. فاطمه محمدی می‌گوید

    چقدر جالب تمام شد با گلها….

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاس خانم محمدی عزیز

  26. پری ناز می‌گوید

    وااای چقدر غم انگیز اما شما خوب نوشتید من برام درک این آدم ها خیلی سخته اصلا نمی فهمم چطور از این لذت خودشونو محروم می کنند اونم بی دلیل موفق باشید خانم سردشتی عزیز

    1. سردشتی می‌گوید

      ممنون پریناز عزیز

  27. ادب می‌گوید

    من اولش را که خواندم‌باور کردم که دخترانی در حیاط نشسته اند وراز ونیاز میکنند ولی آخرش غم انگیز بود آه از تنهایی مثل همیشه نوشته اتان دل نشین بود ?????????❤

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم خانم ادب عزیز

  28. ناشناس می‌گوید

    مثل همیشه بی نظیر و غافلگیر کننده
    قلمتون مانا

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم

  29. ناشناس می‌گوید

    سلام خانم سردشتی عزیز بسیار زیبا و لطیف و اما غم انگیز موفق باشید .

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم از لطف شما

  30. خطیبی می‌گوید

    مثل همیشه عالی بود

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود