در این داستان نویسنده نزدیک شدن یک زن به لبه تیغ زندگی را روایت میکند:
احساس تنهایی وحشتناکی میکردم.
چه روی زمین، چه توی آسمان، احساس میکردم، تنها موجود هستیام.
من و یک سیاه چالهی عظیم، که انگار قسم خورده همه چیز را جز من و سیاهی غلیظ دور و برم ببلعد.
عذاب میکشیدم.
تصمیم گرفتم به این عذاب، پایان بدهم. لباس هایم را یکییکی کَندم. در حمام را که به سنگینی دروازهی جهنم بود، باز کردم.
چشمانم میدید و نمیدید.
در را با ناتوانی بستم. همیشه درون حمام تیغ بود. یکی برداشتم. میخواستم ضجه بزنم؛ اما نزدم. دستم را مقابل دهانم گرفتم. اشکهای داغ از چشمم سرازیر میشد. با هر پردهی اشکی، یک پرده از نمایش زندگی از چشمم میافتاد. تیغ را از کاغذ در آوردم. دستم نمیلرزید. به خودم گفتم: «فقط کمی میسوزه» و با گریه تکرار کردم: «فقط کمی می سوزه، فقط کمی میسوزه». و به زجرهایی که در این سالها کشیده بودم، به قضاوتها، تمسخرها، تحقیرها، و تنهاییها فکر کردم.
باران از دوش میبارید. به دیوار تکیه دادم. سعی کردم به کسی یا چیزی فکر کنم که جلویم را بگیرد؛ اما هیچکس نبود، حتی مادرم.
شوکه بودم.
تیغ پوستم را لمس میکرد و تشنهی خون بود. دیگر حتی ترسم از خون هم مانع نبود.
آدمها، یکییکی از مقابل چشمم رد شدند.
با همه شجاعانه وداع کردم. حتی پدرم را بوسیدم.
آدمها رسیدند به کسی که خُردم کرده بود، کسی که نادیدهام گرفته بود، کسی که مسخرهام کرده بود، کسی که تحقیرم کرده بود، کسی که قضاوتم کرده بود…
به تیغ نگاه انداختم.
از بین این آدمها، کدامشان قاتل من است؟ خون من، گردن کدامشان خواهد بود؟
هیچکدام!
با وجود این همه، قاتل من، ضارب رگ، خودم بودم.
یک باخت دیگر.
میرفتم و آدمهایی را که خونم گردنشان بود، با خوشیها و موفقیتهای زندگی تنها میگذاشتم.
تیغ درون دستم شل شد و بارانِ دوش آن را برد.
چشمم پردهی گلدار سفید بنفش حمام را دید. انگار حریر و استبرق بهشتی دیده باشد.
فین کردم.
بلند شدم.
دستم را به دیوار گرفتم و گفتم: «تو قاتل نیستی! باید به دنیا برگردی و به تموم کسایی که از تو خونی به گردن دارن ثابت کنی، اونچه میگفتن و گمان میکردن، نبودی. باید برگردی و وکیل مدافع خودت باشی و حق خودتو از زندگی و از زنده بودن بگیری.»
خودم را شستم و پرده را کنار زدم.
دنیا باید بهترین وکیل مدافع خودش را ببیند.
گوینده: دنیا طیبی
موزیک پادکست: موسیقی متن فیلم گام معلق لک لک، اثر آهنگساز یونانی النی کارایندرو
متن زیر نیز در مورد زندگی دختری تنها است که موفق به اثبات خود در زندگی شده است:
دلخوش به استقلال مالی و فکریام هستم
حرف نداشت!
آفرین!
درود بر شما خانم دشتی عزیز. خیلی خوب بتصویر کشیدید.شاید باورتون نشه ولی رگ دستم درد گرفت. قلمتان سبز
چه خوب بود…کاش همیشه این طور ختم به خیر بشه….
خانم دشتی عزیز موفق باشید.
امیدوارم هیچ کس به این نقطه از تنهایی و نا امیدی نرسه،
این روزا زیاد می شنویم که آدما به زندگی خودشون پایان میدن ، واقعا راه دیگه ای نیست
کاش باشه.
واقعاً که خوب منتقل کردید، حس خودکشی لحظهای میآد و اگر حواست نباشه…
یاد خودم افتادم و حسی که منو وادار میکرد به خودکشی فکر کنم…درسته یک سال ازش گذشته، اما چنان قدرتمند بود که خوب یادمه…
همه چیز با یک ذهن روشن به دست میاد لبخند شادی عشق و یک قلب پر از کینه هرگز نمیتونه برای یک شخص روشن فکر باشه ،این راه جز خود آزاری چیزی نیست . دیروز داشتم یک کلیپ میدیدم شخصی دست کسی را گرفت و کمکش کرد اون شخص فرش و شاد شد و دست بعدی را گرفت نفر بعد هم با خوشحالی دست بعدی را گرفت و به یکباره عشق در رگ جامعه جاری شد نفرت هم به همین راحتی قابل انتقاله پس آدمهای بد یک روزی به شدت تحقیر شدن و شما در یک لوپ بد قرار گرفتید بیایید و این حلقه را با عشق بشکنید . اصلا نظر اون آدمهای بی مغز مهم نیست شما با لذت به خواسته های واقعیتون فکر کنید هدف ، عشق ، زندگی فکر کنید اگر اونها را به یکباره فراموش کنید چطور دوست دارید زندگی کنید
چه خوب که فهمیدید باید مدافع خودتان در دنیا باشید.
فوق العاده بود??????
درود بر شما، متن جسورانه و شوکه کننده ای بود. از روانپزشکی به خاطر دارم که به مراجعینش که فکر خودکشی در سر داشتند، می گفت:« لطفا به آن قسمت از وجودت که هنوز می خواهد زندگی کند، توجه کن. زندگی هنوز چیزهای بسیاری برای بخشیدن به تو دارد، پس به خودت اجازه بده تا از این موهبتها بهره مند شود.»
خوبه!قربانی ووکیل مدافع یکیه!چه خوب که بخش وکالتش بیدارشد.
زاویه دیدتون جالب بود???
درود بر شما. متن بسیار به دلم نشست. قلم تان سبز خانم دشتی عزیز
زیبا بود موفق باشی
جالب بود ، خداروشکر ختم بخیر شد
افرین عالی بود استرس گرفتم عین فیلم ترسناک خدا روشکر اخرش خوب بود موفق باشید
مرسی خوب نوشتی عزیزم و با موسیقی هم خو ب در آمیخته بود.