توی حیاطم درخت انگور دارم.
من عاشق درخت انگورم. به نظرم یک جور گیاه اساطیری ست، مثل سرو!
حتی اینکه اسم های مختلف دارد هم، به نظرم فوق العاده است. تاک. . . رز. . . . مو. . . .
تا همین چند ماه پیش مال من نبود.
رها شده بود توی خانهای خالی از سکنه. پاهایش را تا هر کجا که خواسته بود دراز کرده بود.
به حیاط خلوت همسایهها سرک کشیده بود و گیسوانش را داده بود دست باد. . . .
حیاط که مال من شد به فکر هرسش افتادم. باغبان گفته بود:
تاک را باید دشمن آدم هرس کند.
به سان دشمنی به جانش افتادم و گیسوانش را از ته زدم. تنها سه چوب خشک باقی ماند.
روز بعد که به سراغش رفتم قطرات آب از سر رویش روان بود و به زمین می چکید.
زمین خیس خیس بود.
به مامان زنگ زدم. مامان پیامآور گلها و درختها و پرندههاست. زبانشان را میداند.
گفت: اشک انگور است.
درخت دارد گریه میکند و بعید نیست قهر کند و سبز نشود.
قلبم مچاله شد.
هر صبح پس از بیداری اولین کارم کنار زدن پرده یاسی بود و نگاهم به درخت. که آشتی کرده است آیا؟
امروز پس از دو ماه انتظار، جوانههایش نمایان شد.
پا برهنه دویدم توی حیاط.
قربان صدقهشان رفتم. دست کشیدم رویشان! حتی بوییدمشان. بوی زندگی میداد.
گوینده: دتیس
موزیک پادکست: قطعه در میان سکه ها ساخته ریچارد هاروی، از قطعات انیمیشن شازده کوچولو
داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید:
عالی بود!
عالی!
درود بر شما خانم یزدی. بسیار لطیف بود. سپاس از شما و قلمتان
چه خوشبختند کسانی که زبان گلها و گیاهان رو بلدند و با آنها دوست هستند. چه قشنگ بود این متن…
قلمتون سبز خانم یزدی
خیلی زیبا بود.چه روز خوبی میشه وقتی به بار بنشینه.سهم پرنده ها رو فراموش نکنید
با پای برهنه دویدن به سوی تاک عشق همینه
پاینده باشید دوست عزیز.
خیلی خوب مینویسید! اشک انگور را نشنیده بودم پیشتر!
داستان عشق وتربیت!
داستان هیجان واوج وفرود؛مثل اپرا!
قلمتان مانا!
طبیعت، طبیعت، طبیعت، هر که با طبیعت دوست باشد، زبان آن را هم کم کم فرا می گیرد. درود بر شما که دوستدار طبیعتید ، سبز باشید ?
سلام بانو زهرا یزدی عزیز
روزی من هم درخت انگوری داشتم که فراوان بار می داد و سبد سبد پر می کردم و به همسایه ها میدادم
و روزی منهم درخت تاکی داشتم در حیاط خانه که منو کودکانم در زیرش جان پناه می گرفتیم که مثلا در بمباران های هوایی در زمان جنگ هشت ساله بزیر آوار نمانیم و قوت قلبمان بود چون نمی گذاشت آتش شلیک ها را در هوا ببینیم
و یکی از همین روز ها درخت موی بینظیرم را وقتیکه در
خو اب زمستانی بود از ریشه بیرون آوردم و بخشیدم
به همسایه ام چون دیگر قرار بود برویم و خانه را تخریب می کردند و ما مجبور بودیم در آپارتمان زندگی کنیم
داستان زیبای شما مرا برد به سفر زمان ،
به گذشته های سخت اما شیرین و دوست داشتنی به هنگام بمباران با کودکانم وقتی آژیر خطر میزدند و برق همه شهر می رفت وپدافندها بر آسمان آتش می گشودند من در زیر آلاچیق و برگ های مهربان تاک برای کودکانم از امید و عشق می گفتم از زنده ماندن و نترسیدن شجاع بودند
و اینچنین شد که درخت انگوردر خاطرات منو فرزندانم مقدس شد
قلمتان همیشه روان باد
درخت انگور درخت زندگیست درخت زندگیتان همیشه سبز وپر بار
خیلی متن خوبی بود. موفق باشید . یکی از آرزوهای من داشتن ی خانه با حیاط و باغچه است. در این روزهای گرانی خانه و آپارتمان نشینی یک رویا شده
قلمت مسحورت می کند خواننده را بانو …دست مریزاد
منم عاشق همچین باغچه این ، اشک انگور هم تشخیص زیبایی بود
متن زیبا بود اما آهنگ پس زمینه وصدای دل نشین گوینده هم تاثیرش را چند برابر کرده بوده… لذت بردم..