امروز تعطیلی رسمی بود و تعطیلی وسط هفته خیلی میچسبه.
مخصوصا بعد از چند روز کار سخت، کیف میده که صبح تا هر وقت دلم خواست بخوابم، موبایلم رو خاموش کنم و سیم تلفن خونه رو هم از پریز بکشم. امروز صبح، دیر بیدار شدیم، حدود ساعت ۱۰ صبح.
من دلم نمیخواست از تخت بیرون بیام.
احسان رفت چای رو آماده کرد و مقداری از ظرفها رو شست. من، خوابیده، یه خورده داستان خوندم. بعد رفتم تو آشپزخونه و نون تُست آماده کردم و صبحانه خوردیم. با هم حرف زدیم، از چیزهای مختلف. بعدش آشپزخونه رو ول کردیم به حال خودش. احسان گفت: «دلم لک زده برای روسی خوندن». روی کاناپه نشست. گیتارش رو برداشت و یک ملودی روسی زد.
لپ تاپم رو برداشتم و رفتم تو اتاق خواب، گذاشتمش رو تخت.
احسان خزید تو اتاق کار.
من لخ لخ رفتم تو آشپزخونه و دو تا کاسه پر از کشمش کردم. رفتم تو اتاق کار پیش احسان، که نشسته بود پشت میز و سرش پایین بود. کاسه رو گذاشتم روی میز. گفتم:
«احسانی، من امروز دوست دارم تنها باشم، درِ اتاقو ببندم، یه چیزایی بخونم و کیشمیش بخورم.»
احسان سرش رو بالا آورد و با چشمای سبزش بهم لبخند زد:
«راحت باش عزیزم، منم امروز میخوام روسی و ریاضی بخونم.»
برگشتم سمت اتاق خواب.
اونم سرش رو برگردوند روی صفحهی تمرینای ریاضیش. در رو بستم، دراز کشیدم رو تخت. کاسهی کشمشم رو گذاشتم کنار دستم و مشغول خوندن مجموعه داستان چخوف شدم.
گوینده: دنیا طیبی
موزیک پادکست: قطعهای از آرش بهزادی
داستان زیر نیز به لحظات خوب تنهایی یک زن میپردازد:
حال من و کودک درونم بسیار خوب است
درود بر شما سمیرا جان. من عاشق این تعطیلات بدون فکرم که بتونم به خودم استراحت بدم بدون هیچ مزاحمتی. چه لذتی داره کتاب خوندن و دهان جنباندن و به قول شما لخ لخ
چقدر خوب نوشتید یاسمن جان.
حق با شماست. اما ای کاش بشود به خودتان استراحتی بدهید.
بهبه!
آنچه گفتی آشناست، اما یک آشنای دور…دوران پیش از مادری…
یک آشنای دور …دوران پیش از مادری…
چه جالب نوشتید.
سپاس شکوفه جان.
چه آرامش و تفاهم نابی،امیدوارم همه آدما این لحظه های خوب رو تجربه کنند،
امیدوارم هر دری بسته میشه با یه دنیا عشق دوباره باز بشه.
بعضی جملات را باید قاب گرفت و جلوی چشم گذاشت. مثل این جمله ی عمیق شما را :
“امیدوارم هر دری بسته میشه با یه دنیا عشق دوباره باز بشه.”
آخی دلم از این روزای آروم و بی کار و بی دغدغه خواست. دستت سلامت سمیرا جان
سپاس از محبت شما خانم سردشتی عزیز،
امیدوارم مثل همیشه پر کار و پر تلاش باشید و البته هر از گاهی هم، لحظاتی آرام و بی دغدغه همراهتان باشد.
تصویر عشق و همدلی و گاهی خلوتی برای خود داشتن….دلتون گرم و عشقتون پایدار و این که خیلی زیبا نوشتید.
سپاس خانم طالبی عزیز،
به نظر من هم همدلی، محبت و پشتیبانی از یکدیگر، توام با استقلال و آزادی فردی، لحظات زندگی مشترک را برای هر دو طرف دلچسب و خاطره انگیز می کند.
به به سمیرا جان به این میگن یه زندگی پر تفاهم لحظه هاتان گرم وکاسه زندگیتان پر از شیرینی
سپاس خانم شاهمرادی خیلی عزیز. چه تعبیر زیبایی: “کاسه ی زندگیتان پر از شیرینی.”
عالی بود خانم سمیرا،موفق باشید
سپاس از مهربانی شما
موفق باشید دوست عزیز. چه خوبه داشتن همچین فرصتهایی
سپاس از شما. بله، غنیمت است.
وای منم چنین تجربه هایی رو فقط پیش از مادر شدن داشتم . روزهایی بدون برنامه که اتفاقا خیلی خوب از آب درمیامد .
به قول شکوفه عزیز «دوران پیش از مادری »
موفق باشی عزیز
چه زیبا نوشتید خانم ولدی عزیز…
” روزهای بدون برنامه که اتفاقا خیلی خوب از آب در میاد. “
یادش بخیر این دوران قبل بچه دار شدن من هم داشتم و چه زیبا بود
چه جالب…ممنونم
من این متن و نخوانده بودم و الان به واسطهی متنی که در مورد پراگ نوشته بودی خوندم
خیلی خوب بود
یه جورایی مثل داستانهای خود چخوف بود
لحظاتی ناب از برخورد و ارتباط دو انسان
من این متن و نخوانده بودم و الان به واسطهی متنی که در مورد پراگ نوشته بودی خوندم
خیلی خوب بود
یه جورایی مثل داستانهای خود چخوف بود
لحظاتی ناب از برخورد و ارتباط دو انسان
منم عاشق این تنها شدن هام . برای من تقریبا آخرای هر شبه موفق باشی سمیرای نازنین