صدای قل‌قل خورشت؛ صدای ضربه‌ی قاشق چوبی به قابلمه

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: عاطفه فرد مقدم

داستانی از دلتنگی برای مادر :

صدای تق‌تق کفش‌های پاشنه‌بلند توی راه‌پله‌ها پیچید و بعد صدای چرخش کلید توی قفل.

وارد شدنش به آپارتمان کوچک، با همین دو تا صدا شروع می‌شد.

اگر روزی پیدا می‌شد، هر چند دیر‌به‌دیر، که سر حال بود، صدای زمزمه‌ی یک ترانه به این مجموعه صدا اضافه می‌شد.
تق‌تق کفش‌ها، زمزمه‌ی ترانه، صدای کلید. وارد که می‌شد، اگر حوصله نداشت، صدای پرت شدن کفش‌ها و صدای جیر‌جیر مبل چرمی، وقتی که خودش را پرت می‌کرد روی آن، توی آپارتمان می‌پیچید.
دلش می‌خواست وقتی به خانه می‌رسد، یک عالم صدا بشنود. صدای جواب سلام، خسته نباشی و خوش آمدی، صدای چی می‌خوری؟ ناهارت رو خوردی؟ و پشت سر آن صدای قل‌قل خورشت قورمه‌سبزی و صدای ضربه‌ی قاشق چوبی به قابلمه.

چشم‌هایش را روی هم گذاشت و صدای ریختن مایع گرمی توی فنجان و صدای گذاشتن فنجان روی‌ میز‌ شیشه‌ای را تصور کرد. از وقتی تنها شده بود، صدا‌ها برایش معنای دیگری پیدا کرده بودند و بیشتر از نگاه‌ها و بو‌ها و طعم‌ها به آن‌ها توجه می‌کرد.

مشتاق شنیدن ساده‌ترین صدا‌هایی بود که مردم قدرش را نمی‌دانستند و برایشان عادی شده بود.

صدا‌های بیرون از منزل هم صدا نبود، همهمه بود.
امروز هم مثل چند ماه گذشته، بعد از فوت مادرش، وارد آپارتمان ساکت شد. به طرف پیغام‌گیر تلفن رفت، خبری نبود. روی مبل چرمی رها شد. مدت‌ها بود از همه بریده بود و جواب تلفن‌ها را نمی‌داد. کم‌کم اقوام خسته شده بودند و دیگر تلفن نمی‌زدند .

حالش از احوال‌پرسی‌های دروغین و تعارفات تکراری به هم می‌خورد،

ولی حالا که داشت به سالگرد مادرش نزدیک می‌شد، انگار بدش نمی‌آمد صدای فلان فامیل را بشنود که مدام از رگ گرفته‌ی پایش حرف می‌زد و به بهانه‌ی احوال پرسی، احوال خودش را شرح می‌داد. یا آن فامیل که از تنگی نفس و گرانی و عروس تازه، حرف می‌زد.

اتفاق‌ها مهم نبود، صدا‌ها مهم بودند.

دلش برای شنیدن حال و احوال آن‌ها تنگ شده بود.
از جا بلند شد؛ کبریت کشید و شمع جلوی عکس مادرش را، که در سکوت به دختر نگاه می‌کرد، روشن کرد. به سمت تلفن رفت؛ گوشی را برداشت و شماره گرفت و با شنیدن صدای آن طرف خط، لبخند بر لبانش نشست. به قاب عکس نگاه کرد؛

مادر از درون قاب به دختر می‌خندید.

 


صدای قل‌قل خورشت؛ صدای ضربه‌ی قاشق چوبی به قابلمه
گوینده: فاطمه همدانی
موزیک پادکست: قطعه‌ی والس اثر آهنگساز روس یوگنی گرینکو

 

 

 

 

 

 

داستان زیر نیز روایت دخترانه‌ی دیگری به قلم همین نویسنده است:

آواز ناتمام مادرم

 

 

 

مطالب مرتبط
15 دیدگاه‌ها
  1. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم فرد مقدم. بسیار زیبا توصیف کردید. دلم گرفت بدجور

  2. سمیرا می‌گوید

    عالی بود.
    چقدر احساس “دلتنگی” در این نوشته موج میزد.

  3. سردشتی می‌گوید

    موفق باشید و قلمتان مانا

  4. شاهمرادی می‌گوید

    دلتنگی هایتان همیشه دور دور باشه
    موفق باشید

  5. نفیسه ولدی می‌گوید

    متن خوب و تاثیرگذاری بود . نویسنده بسیار ظریف مخاطبش را وارد فضای متن می کند و با توصیفات مفید در فضا سازی موفق است و در نهایت مخاطب را با خود همراه می کند .

  6. اذین خودی می‌گوید

    درود بر شما، حسها در این داستان به خوبی منتقل می شوند و خواننده در حال و هوای آن شریک می شود.سپاس از شما و قلمتان مانا

  7. شکوفه صمدی می‌گوید

    تنها صداست که می‌ماند…

  8. دورودیان می‌گوید

    ممنون!یک حس مشترک.

  9. فرشته خانی می‌گوید

    چقدر این متن آشنا بود،این همان مادر خودم بود که با رفتنش معنای همه چیز انگار عوض شده
    معنای زندگی بود مادرم .
    موفق باشید دوست من

  10. شهین طالبی می‌گوید

    یک عالم صدا….نبودن….اما زندگی جاری است و لبخند بر لبانش نشست. من اشکهام رو پاک می کنم…
    موفق باشید.

  11. خطیبی می‌گوید

    قلمتان سبز …

  12. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    اگر خانواده انلاین آینه ای هست که زنان میتونن تصویری از دنیاشون با احساس لطیف نشون بدن پس باید این آینه رو کمی تمییز کرد گرد و غبار کهنه گی را ازش زدود نگاهی نو و بی دغدغه به دنیای زنان داشت دنیایی بی گله و زیبا سر شار از زندگی

  13. فرنگیس می‌گوید

    زیبا بود و حال دلم رو دگرگون کرد.

  14. بهاره محمدی می‌گوید

    دلم برای مادرم تنگ شد. نوشته ی زیبایی بود موفق باشید دوست عزیز

  15. زیبا زفرقندی می‌گوید

    ای جانم…
    قلمتون سبز

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود