روایتی از عطر حضور پدر :
دو بچهی خردسال داشتم، یکی دو سال و نیمش بود و یکی چهار ماه داشت.
آن زمان شبهایی که همسرم به مأموریت میرفت، شبهای اندوه من بود.
نه به این جهت که در خواباندن بچهها کمک حالم باشد.
نبودنش برای دو بچهی خردسالم به قدری محسوس بود که از شب تا صبح و به نوبت، همهی ساعتها را ثبت میکردند. کل شب بیدار بودیم و روزها از شدت گریه و زاریِ شبها، هر سه از خستگی بیهوش میشدیم.
این مسئله به قدری جدی شده بود که هر بار زمزمهی به مأموریت رفتن همسرم میشد، مضطرب از شب زندهداریهای پیشِ رو، زندگی به کامم تلخ میشد.
یکروز همسرم مجبور شد برای یک مأموریت کاری، دو هفتهای به خارج از کشور برود.
از همان شب اول قصههای تکراری گریههای شبانهی کودکان من شروع شد و من عاجز از هر اقدامی، همراهیشان کردم و هر سه با هم تا صبح گریه کردیم.
شب دوم هم به همین منوال گذشت و ضعف اعصاب شدیدی را برایم رقم زد.
دلم میخواست دنیا یک لحظه بایستد تا من بتوانم برای چند ساعت، آرام بخوابم.
از روز دوم، سیل تماسهای روزانه هم برای گفتن سبز بودن جای همسرم و از این حرفها به سویم روانه شد و روحیهام را خرابتر کرد.
شبها گریهی بچه ها و روزها صدای زنگ تلفن زندگیام را به جهنم تبدیل کرده بود. در آن زمان فقط از دست همسرم عصبی بودم که اکنون چه زمان مأموریت رفتن، آن هم به خارج از کشور است؟ سومین روز در حالی که عاجزانه، بچهها را خوابانده بودم و در سکوت برای خودم اشک میریختم، یکی از اقوام تماس گرفت. بعد از گفتن سبز بودن جای همسرم،
پرسید: «دلتنگ شوهرتی؟».
من هم بغضم ترکید و همهی ماجرا را برایش تعریف کردم. او هم بیدرنگ گفت: «این که گریه نداره! ما هم زمان جنگ از این مشکلات داشتیم و همسرمون ممکن بود تا یکی دو ماه نیاد خونه. واسه همین برای این که مانع از دلتنگی بچههامون بشیم، آخرین لباس پدرشون رو بالای سرشون میذاشتیم، تا نبود پدرشون رو حس نکنن».
چقدر این حرفها آرامم کرد.
سریع رفتم و آخرین لباسی را که همسرم پوشیده بود، لبهی تخت بچهها گذاشتم. به طرز عجیبی آن شب و همهی شبهای بعد از آن، هر سه راحت و آسوده خوابیدیم. انگار عطر حضور همسرم، آرامشبخش شبهای این دو کودک بیقرارم شد.
از آنروز به بعد، تا همین حالا که بچهها ۴ ساله و ۶ ساله شدهاند، هربار که همسرم به مأموریت میرود، عطر حضورش را در مشام فرزندانم زنده میکنم، تا شبهای آرامی را بگذرانند.
گوینده : دنیا طیبی
داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید :
ای جانم…
منم وقتی خواهرم میرفت سر کار، لباسش را میدادم به خواهرزاده کوچکم تا آرام بگیرد.
چقدر خوب که شما هم این موضوع را کشف کردید?
من هر بار از قلمت حظ میکنم دوست جانم??
ممنون از محبتت سمانه جانم?
سلام یاسمن جان دستمریزاد شگردی را به من آموختی که گرچه دیگر فرزند خردسال ندارم ولی برای کوچکترها مشگل گشاس
امیدوارم همیشه عطر پدر ومادر در خانه تان جاری باشد وشما هم از عط فرزندانتان جان بگیرید وزندگی کنید
قلمت مانا
سلام خانم شاهمرادی عزیزم. شرمنده میکنید بانو. سلامت و شاد باشید?
چه قلم روان و ساده ای انگار توی اون موقعیت هستم بسیار لذت بردم در کنار اون شرایط سخت یه رابطه عاشقانه و یه حس خوب پدر داشتن رو احساس کردم ممنون دوست جووووون
ممنون از شما و فرصتی که گذاشتید دوست خوبم??
عالی بود یاسمن جان!
خیلی لذت بردم هم از قلم تان و هم از موضوعی که انتخاب کرده بودید. چه موضوع ظریفی! ما آدمها چه ابعاد ناشناخته ای داریم.
ممنون از شما سمیرا بانو
زندگی هر لحظه ش ناشناخته س و غیرمنتظره.
ایشالا که همه ی ناشناخته های زندگی به خیر و خوشی ختم بشه?
مثل همیشه شیرین و دلچسب???
سپاس از محبت شما?
بسیار خواندنی بود. پاینده باشید:)
ممنون از شما ??
قشنگ بود و من این رو امتحان کردم.اما برای خودم.خیلی جواب میده تمام اضطرابها با عطر بوی دوستدارت آرام میگرد.تازه میفهمم بوی پیراهن یوسف با یعقوب نبی چه کرد.
سپاس از شما. به نمونه ی خوبی اشاره کردینا. بوی پیراهن یوسف?
بله نسل ما روزههای سخت انقلاب و جنگ را دیده و این مسایل چندان به چشمش نمی آید. امیدوارم همیشه زندگی تون سرشار از شادی و آرامش و امنیت باشه. قلمت مانا دوست من.
من زمان جنگ کوچولو بودم ولی همه ی استرس ها و اضطرابها رو لمس میکردم. سپاس از شما خانم سردشتی عزیزم??
جالب بود تا حالا امتحان نکردم ،ممنون از بیان تجربتون
ممنون از شما. امتحان کنید و ایشالا کلی آرامش نصیب خودتون و عزیزانتون شه?
عالی بود?
ممنون پگاه جانم?
می دانستم که بچه ها با بوی لباس مادر آرام می شن،وخیلی خوشحالم که بوی پدرها هم باعث این آرامش می شه،این نشون می ده که پدرهای
این نسل مهربان تر از نسل قبل هستند.
خیلی جالب بود. موفق باشید دوست عزیز
زندگیتون پر از عطر گلهای پاییزی.
سپاس تز شما خانم خانی عزیز. ایشالا پدران و مادران همه ی نسلها مایه ی آرامش فرزندانشون باشن??
عالی بود،عطر پدر بینظیره
سپاس از شما. عطر پدر و مادر در لحظه لحظه های زندگیتون جاری?
آخی ،چقدر پراحساس بود. من حتی یک شبش هم نمی تونم تحمل کنم. واقعا که صبوری
سپاس از شما رضوان جون. مطمئن باشید خدای بزرگ در همه ی سختی ها همراهیمون میکنه??
مثل همیشه عالی و آموزنده بود
انشاءالله همیشه گل احساس در خانواده شما شکوفا و مابه نشاط و سلامتی باشد.
سپاس از لطف شما جناب پورمقدم عزیز و ممنون از دعای خوبتون??
چه زیبا و دوست داشتنی چقدر منو یاد نبودن های پدرم و بی تابی های بعدش انداخت????
چه زیبا و دوست داشتنی چقدر منو یاد نبودن های پدرم و بی تابی های بعدش انداخت???
سپاس از شما نسیم جون. عطر حضور پدر و مادر در همه ی لحظه های زندگیت جاری??
راستش من فعلا این موهبت رو تجربه نکردم . اما خب نمیدونم اگه ازدواج کنم تا این حد ممکنه به همسرم وابسته بشم !!
امیدوارم در بهترین زمان ممکن از موهبت حضور یک هم نفس و شریک واقعی در زندگیتون بهره مند بشید و تمام تجربیات شیرین زندگی مشترک رو با عمق جان لمس کنید?
البته من پدرم رو در بچگی از دست دادم گاهی دلم برای صدای زیباش تنگ میشه و عاشقانه صدای ضبط شده شو گوش میدمو اشک میریزم اما خبآرامشی در کار نیست اگه بهش فکر کنم
قطعا عطر حضور مادر در کنار دعاهای خوب پدر همراه زندگیتونه??
به به عالی می نویسی یاسمن جون خیلی زیبا بود
سپاس از شما زهرا جون. لطف داری??
درود، در متن به نکته جالبی اشاره کردید که برایم تازگی داشت. افراد مثبت، بو و عطرشان هم آرامش بخش است.
مانا باشید
سپاس از شما مهربان بانو. دقیقا انسانهای مثبت عطر آرامش را با خود بهمراه دارند??
خیلی با احساس بود ان شالله همیشه کنار همسرو بچه هاتون خوشبخت باشین.
ممنون از شما. لطف دارید☘?
جالب بود…اگه برام پیش اومد امتحان میکنم
ممنون. حتما امتحان خوبی خواهد شد?
چه پیشنهاد و تجربه جالبی بود منم دوست دارم امتحان کنم?
نسیم جانم حتما امتحان کنید و غرق آرامش بشید
خیلی دوست داشتم این متن رو. پدرم جوشکار بود و همیشه بوی آهن و جوش میداد عاشق این بو هستم گرچه بازنشسته شده اما هر وقت با صحنه جوشکاری مواجه میشم یک لحظه می ایستم و با تمام وجود این عطر و بو را نفس میکشم. موفق باشید دوست عزیز
ممنون از شما بهاره جان. چقدر خوب که شما هم این تجربه ی من را با دل و جان لمس کرده اید??
عزیزم، خیلی زیبا بود
ان شاء الله همیشه سایه خودت و همسرت بالای سر بچه ها باشه
سپاس از شما زهرا جان و ممنون از دعای خوبت??
آفرین به پدرانی که چنین خانواده رادلتنگ خود میکنند!
????? ممنون
خیلی جالب بود امیدوارم همیشه همسرت در کنار خانواده باشه واین مسافتها کوتاه شود کاش کسانی که سفر میکنند به ابدیت گاهی به خانواده سر بزنند تا دلتنگی هایشان کم شود موفق باشی یاسمن جان
ممنون از شما خانم ادب عزیز. چه آرزوی قشنگی رو عنوان کردید. کاش امکان پذیر میشد??
یاسمن جان عزیزم خیلی متنت جالب بود امیدوارم همیشه صحیح وسالم باشی درکنارمجتبی عزیزم وبایدبهت گفت خسته نباشی گلم عزیزم ان شاالله سایه هردوتاتون بالاسر عزیزانم باشد موفق باشی قربونت
ممنون از شما و فرصتی که میزارید. سپاس از دعاهای خوبتون. سلامت باشید??
بوی پدر، گل دختر ت را بیشتر از داداش هایش مست می کند.
الهی با عطر وجود هم، مستانه در کنار هم، زندگی کنید.
?? قطعا همینطوره. سپاس از دعای خوب شما زینت بانو??
چه قشنگ نوشتید دلتنگی هاتون رو در نبود همسر و پدر…بچه های من هم وقتی پدرشون ماموریت می رفت خیلی جای خالیش رو حس می کردند و اذیت می شدند. امیدوارم بچه ها بزرگ که می شوند، همچنان هم پدر و هم مادرشون رو دوست داشته باشند یعنی پدر هم رابطه نزدیک با فرزندان داشته باشد. یاسمن جان قلمتان پر مهر
سپاس از شما خانم طالبی عزیز. ایشالا همه ی فرزندان قدردان محبت های پدر و مادرها باشند و عطر بینظیر پدر و مادر در زندگی همه ی فرزندان خوب جاری باشه??
یاسمن جان متن ظریف و زیبایی نوشتی . خیلی لذت بردم راستش منم دوران نامزدیم ،پیراهن همسرم رو که دانشجو بود؛ نمیشستم تا برگرده شهرستان .
متنت حسی ناب و صمیمی داشت .
موفق باشی
چقدر خوب که شما هم به نوع دیگه ای این حس رو تجربه کردی. ممنون از فرصتی که گذاشتی دوست جونم
جالب بود ؛ امیدوارم عطر پدر و مادر در تمام لحظه های زندگیتون جاری باشه ??
ممنون از شما و فرصتی که میگذارید
سلام عزیزم مثل همیشه عالی وسرشار از احساسات .موفق وسالم وشاد باشید .
ممنون از محبت شما لیلا جان
چقددددددر احساس تو این متن زیبا بودش
ممنون از لطفت مرضیه جون