وا! مگه بچهداری و خونهداری وقت میذاره برام!
عکاس: ماهی صفویه / نویسنده: فهیمه سردشتی
داستان زیر به اهمیت برنامه ریزی در زندگی میپردازد:
چند سالی بود که از او خبر نداشتم و بالاخره در تلگرام پیدایش کردم.
سارا دوست زمان دانشگاهم بود و بعد از اینکه هر دو از مقطع لیسانس فارغالتحصیل شدیم، من ازدواج کردم و او همچنان به تحصیل ادامه داد که البته پس از پایان فوقلیسانسش دیگر از او خبری نداشتم.
دوست داشتم دوباره او را ببینم و با هم خاطرات دانشگاه را یادآوری کنیم.
پس با او تماس گرفتم و گفتم: «اگه موافقی یه روز توی پارک نزدیک دانشگاه قرار بذاریم همدیگه رو ببینیم! خوشحال شد و گفت: خیلی خوبه!» و بعد پرسید: «کِی وقت داری؟»
گفتم: «صبحها که بچههام مدرسه هستن وقتم آزاده وگرنه کارِ خاصی ندارم!» و بعد پرسیدم: «شنبه خوبه؟»
گفت: «من شنبه و چهارشنبه تدریس دارم!»
پرسیدم: «خب یکشنبه چطوره؟»
کمی مکث کرد و گفت: «راستش یکشنبه و سهشنبه باشگاه میرم و باید برای خونه خرید کنم!»
گفتم: «فقط دوشنبه و پنج شنبه میمونه که پنجشنبه، من شوهرم و بچّههام خونه هستن و نمیتونم بیام!» و پرسیدم: «دوشنبه خوبه؟»
گفت: «دوشنبه من باید به مادرم سر بزنم و کارهاشو انجام بدم!»
حسابی لجم گرفته بود و توی دلم گفتم: «لابد حالا که دکترا گرفته و استاد دانشگاه شده این قدر واسه من کلاس میذاره!»
با ناراحتی و عصبانیت گفتم: «ظاهراً سرِت خیلی شلوغه و واسه من وقت نداری؛ باشه برای یهوقت دیگه!» و تلفن را قطع کردم و هر چه دوباره زنگ زد جواب ندادم.
چند روزی از دستش عصبانی بودم،
ولی وقتی کمی آرام شدم و بیشتر فکر کردم، دیدم سارا هیچ حرف غیرمنطقیای به من نزده بود. زندگی او یک زندگی با برنامه ریزی و هدفمند بود که برای همهی کارها زمان خاصی در نظر گرفته شده بود و او میتوانست از این طریق به تمام اهداف و خواستههایش برسد!
درست نقطهی مقابل من؛
من شوهر و فرزندانم را بهانهای کرده بودم برای تنبلی و بیهدفی خودم و هر بار که کسی میپرسید: «چی کار میکنی؟ کلاسی میری؟ مشغول کاری هستی؟» میگفتم: «وااا مگه بچهداری و خونهداری وقت میذاره برام!»
اما حالا میدیدم که سارا با وجود همسر و فرزندش نه تنها شاغل است، بلکه باشگاه هم میرود و کارهای مادرش را هم انجام میدهد.
به همین دلیل تصمیم گرفتم دوباره با او تماس بگیرم و ضمن عذرخواهی از رفتار چندروز قبلم، از او برای تغییر اساسی در زندگیام راهنمایی بخواهم!
گوینده: شکوفه
موزیک این پادکست، از موسیقی متن انیمیشن گوژپشت نتردام ساختهی آلن مِنکِن Alan Menken انتخاب شده بود.
اگر روایت بالا را دوست داشتید، ماجرای زیر را به شما پیشنهاد میکنیم:
چه متن خوبی بود خانم سردشتی
من موافقم ،دقیقا زمانی که شاغل بودم کارهایم برنامه ریزی شده بود و به همه ی کارهام می رسیدم ، اگه تو زندگی برنامه ریزی داشته باشیم وقت اضافه هم میاریم
آفرین خانم سردشتی عزیز! چه موضوع خوبی بود و شما هم عالی و روان نوشتید. با برنامه ریزی و تداوم میشود کارها را سر و سامان داد. چه خوب که زن داستان در انتها متوجه آن شد.
جالب بود، اول پیشداوری و بعد تفکر ونتیجه گیری درست…
خانم سردشتی عزیز موفق باشید.
چقدر زیبا. و واقع بینانه،منتظر متنهای زیبای دیگر شما هستم.
سلام خانم سردشتی
مثل همیشه متن خوبی داشتید چه خوبه که آدم از دوستان الگو برداری کنه گرچه شما خودتان الگو هستید.
زندگیتان منظم. کارها بر وفق مراد
درود بر شما خانم سردشتی عزیزم. بسیار خوب و دلنشین توصیف کردید و واقعا از زن داستان خوشم اومد که منطقی فکر کرد و درست رفتار کرد. هدف داشتن و برنامه ریزی منظم در زندگی به آدم آرامش میده.
قلم و اندیشه ی شما مثل همیشه سبز و دلنشین??
برنامه داشتن توی زندگی یه هنره و معذرت خواهی هم وقتی مقصریم باز یه هنره.چقدر خوبه که موقعیت دیگران رودرک کنیم.توقع بی جا دوستیها رو بی رنگ می کنه.
موفق باشی دوست عزیزم
درود بر شما
خیلی برام جالب بود که راوی پس از گفت و گوی درونی با خودش، متوجه اشتباهش شده و درصدد جبران برآمده. الگوبرداری مثبت از دوستان موفق هم می تواند زمینه ساز موفق های بعدی خودمان شود…
برنامه ریزی بزرگترین گام موفقیته و چه زیبا این را به تصویر. کشیدید. بانو. جان همیشه متن هاتون ر و. بسیار دوست دارم
موفق باشید ❤️
متن خوبی بود
با سلام و سپاس بسیار از شما عزیزان.
خیلی خوب بود ، تلنگر بجایی بود برای من. موفق باشید
سپاس خانم محمدی گرامی
همیشه از متن های شما چیزی یاد گرفتم ممنون
سپاس از لطف شما
سلام. خانم سردشتی عزیز
روایت آموزنده ای بود، اگر انسان در زندگیش هدف داشته باشد قطعاً برای رسیدن به آن ملزم به برنامه ریزی خواهد بود.
با آرزوی موفقیت برای سرکار و منتطر شنیدن داستانهای بعدی شما هستم. پایدار و سبز باشید.
ممنون خانم ساعدی عزیز
تلنگری دردناک بود.
بهانهای قانع کننده،که اگر از کسی بگیرندافسرده میشود.تفکری کهن که دست برداشتن از آن اساس فکریاش رافر
میریزد؛چون نمیخواهدباور کند که تابه حال اشتباه میکرده است،که حق بااو نبوده است.
انگیزه سخت است،ناله راکه همه بلدند.
از اینکه وقت گذاشتید ممنونم خانم درودیان گرامی
منم اغلب از خانم های خانه دار اطرافم همین رو می شنوم و فکر می کنم با یک برنامه ریزی درست می تونن به همه کارهاشون برسند.
موفق باشید!
سپاس خانم مسافری عزیز
قربون آدم روراست موفق باشید متن خوبی بود خانم سردشتی عزیز
ممنون پریناز عزیز
دم شما و خانم صادق داستان گرم!
کاش منم مدیریت زمان رو بیشتر یاد بگیرم.
شما که حرف ندارید دوست من. سپاسگرارم