داستانی از قدیما …
ننه که رفت بیرون، باجی، خواهر بزرگترم سرو سامانی به کارهای خانه داد. بعد کارد کوچکی را از آشپزخانه آورد و صندوق جهزیه ننه را برگرداند.
لولاهای زنگ زده صندوق نمایان شد.
این صندوق فلزی یادگار دوران جوانی ننه بود. یک جای آن نقشهای گل و بلبل بود و یک جای آن نقش رستم و اسفندیار.
باجی کارش را بلد بود.
میخهای لولا را با چاقو از جا درآورد. در صندوق را از پشت باز کرد، چون در جلوی صندوق، قفلی داشت که ننه کلیدش را با خود میبرد.
من میدانستم توی صندوق چه چیزهایی هست. اولین باری نبود که باجی این کار را میکرد. توی صندوق، جعبهی آرایش ننه بود. چند تا موفرکن آهنی، مقداری پول و یک دست لباس عروس با تور و تاج.
باجی فقط با جعبه لوازم آرایش کار داشت.
با وجودی که ابروهای پهن و مشکی و لبهای قلوهای داشت آنها را با مداد و رژ میآراست. پودر پنکیک میزد. رژ گونه قرمز را چنان به گونهها میمالید که گویی میخواهد آن را در بافت پوست فرو کند.
بعد نوبت گذاشتن میخهای لولا بود و برگرداندن همه چیزهایی که از صندوق بیرون آمده بود. باجی حالا چادر و چاقچور میکرد؛ کفش پاشنه فلزیاش را میپوشید و به من میگفت: من تا سر کوچه میرم و برمیگردم. تو جایی نریها. همین جا باش زودی میآم.
و این زود به دو سه ساعت میکشید.
ننه برای درآوردن خرج خانه روزی ۴ ساعت باید بیرون از خانه جان میکند و وقتی برمیگشت همه چیز سرجایش بود. دهان من هم با یک تکه آبنبات قیچی باجی، به هم میچسبید.
گوینده: دنیا طیبی
اگر روایت بالا را دوست داشتید، ماجرای زیر را به شما پیشنهاد میکنیم:
زیبا بود
باجی، نقشهای جعبه، وسایل خودآرایی و …همه عناصر سر جای خود آمدهاند و به درستی!
لذت بردم. سپاس.
چقدر جالب بود. موقع خواندن متن تصاویری از فیلم های قدیمی در ذهنم تداعی شد.
قلم رسا و خوبی دارید. ممنون از متن خوبتان
خیلی زیبا بود فقط می خواستم در مورد کلمخ های مثه رژ و پدر پنکیک بگم ای کاش ا.زسرمه و سرخاب سفیداب استفاه می کردیدتا متن یکپارچه تر می شد
سلام، من هم از متن زیبا و خاص شما لذت بردم. به خوبی فضای ان سالها را ترسیم کرده بودید.
قلمتان مانا
باجی چه قدر جسور بود! آفرین به جسارتش
منم با بهار موافقم.
چقدر زیبا نوشتید.
یک داستانک عالی
در کتاب آرزوهای بربادرفته بالزاک جمله جالبی است می گوید شاعر کسی است که بتواند دنیایی حرف را در یک کلمه بیان کند.. این ایجاز را می توان در داستانک ها هم دید. از نظر من داستانک خوب فایل فشرده ای است که در ذهن خواننده باز می شود. داستانک خانم شاهمرادی با همه کوتاهی اش دنیایی حرف برای گفتن دارد. او با کمترین جملات محیط و زمان داستانش را می سازد به گونه ای که خواننده تصویری کامل از زمان وقع ماجرا را در ذهنش می سازد.. داستانک خوب شروع شده است و مثل تمام داستانک ها با جمله آخر راوی به اوج و کمال خود می رسد
کفش پاشنه فلزی…
یک دست لباس عروس با تور و تاج…
طرح های گل و بلبل، رستم و اسفندیار…
مو فرکن آهنی…
چقدر جالب بود! من را بردید به گذشته های دوری که از آن کمابیش بی خبریم. چقدر دوست دارم از سبک زندگی مردم قدیم بیشتر بدانم. سپاس از شما
خیلی زیبا بود یه زندگی که توی یه صندوقچه جا شده و هر کدوم از لوازم داخل صندوق اگر زبان داشتند یه دنیا حرف برای گفتن داشتن
بهار جان از ثبت دیدگاهت خیلی ممنونم درست میفرمایید باید از کلمات قدیمی تر استفاده میکردم.
خانم فاطمه محمدی دوست عزیزم با شما موافقم وسعی میکنم در داستانکهای بعدی زمان را رعایت کنم
سلام خانم شاهمرادی
متن رادوست داشتم.خیلی تصویری کار کردهایدواین به حسن کارومیافزاید.دراین متن کوتاه چه داستان بلندی رابه رشته تحریر درآوردهاید.
از آن متنهایی است که در یادم میماند.
متن لذت بخشی بود
خانم شاهمرادی عزیز، چه خوب تصویر کردید، امیدوارم با باجی بیشتر آشنا شویم! و روایت های بعدی باجی را هم بخوانیم و بشنویم.
قلمتان سبز
زیبا بود موفق باشید