ده ساله بودم و سطل صورتی رنگ را تاب می‌دادم

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: فهیمه سردشتی

پاکت شیر را از قفسه‌ی فروشگاه، داخل سبد گذاشتم.

بعد از برداشتن چند چیز دیگر در صف صندوق ایستاده بودم که پسرم با سؤالی ذهنم را برآشفت:

مامان! چرا همیشه از این شیر صورتی‌ها می‌خری؟

سؤالش آن قدر ساده و در عین حال پیچیده بود که لحظه‌ای به فکر فرو رفتم: خب شاید چون شیرهای صورتی چربی کمتری دارن.

اوووم … شایدم از کارخونه‌ای هستن که من مزّه شیرهاشونو بیشتر دوست دارم!
نوبت به ما رسید و نتوانستم پاسخ قانع کننده‌ای برای خودم پیدا کنم ولی روی پله‌های خروجی دخترکی که دسته‌ی کیفش را در دست داشت و آن را به این سو و آن سو تاب می‌داد جواب سؤالم را داد.

ده سال بیشتر نداشتم.

همچنان که سطل صورتی رنگ را از دسته گرفته بودم و تاب می‌دادم، کوچه پس کوچه‌های راهی را که به خانه‌ی مادربزرگ ختم می‌شد طی می‌کردم.

بعد از پله‌های آغل پایین می‌رفتم و سطل را به او می‌دادم. مادربزرگ مشغول دوشیدن گاوها بود و همان طور که سطل از شیر پر می‌شد حالم را می‌پرسید.
در راه برگشت با احتیاط سطل شیر را به خانه می‌رساندم.

مادر پس از جوشاندن شیر، سرشیرش را جدا می‌کرد و مقداری از شیر را ماست می‌کرد و بقیه را برای صبحانه می‌گذاشت.

بوی شیر فضای خانه را پر می‌کرد

و به شوق لذّت نوشیدن آن، همه دور سفره جمع می‌شدند.

 

 

ده ساله بودم و سطل صورتی رنگ را تاب می‌دادم
گوینده: آوین
موزیک پادکست: قطعه‌ای از فردریک شوپن

 

 

 

 

داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید:

وا! مگه بچه‌داری و خونه‌داری وقت می‌ذاره برام!

 

 

 

مطالب مرتبط
33 دیدگاه‌ها
  1. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    چقدر دوران و کودکی و خاطراتش تاثیر می گذارد . مراقب کودکان و خاطراتشان باشیم .

  2. شهین می‌گوید

    بسیار دلنشین و زیبا نوشتید. شیر، رنگ صورتی، تاب دادن دسته سطل و خانه ای که پر از مهر مادر است.
    خانم سردشتی عزیز قلمتان پرمهر

  3. فرشته خانی می‌گوید

    خیلی زیبا آ تباط ذهن خود آگاه و نا خودآگاه شاید اگر پسر این قصه سئوال نمی کرد قصه ای نبود برای گفتن و چه زیبا پلی زده شد به خانه مادر بزرگ وکودکی.
    موفق باشی دوست عزیز

  4. فاطمه مستجابی می‌گوید

    مثل همیشه کوتاه دلنشین و بدون حاشیه. لذت بردم خانم دکتر سردشتی. قلمتان روان

  5. سهیلا فراهانی می‌گوید

    شیرین و دلنشین بود،بوی شیر هنوز منو می بره به خاطرات شیرین گذشته.ممنون.

  6. میرعبدالی می‌گوید

    چقدر شیرین و در عین حال ساده.آدم واقعا خودشو توی اون زمان و حس و حال تصور میکنه.موفق باشید

  7. سایه می‌گوید

    من هم همیشه شیر صورتی رنگ میخرم و تا به حال با چنین ظرافتی بهش فکر نکرده بودم
    قلمتان همواره سبز بانو

  8. شاهمرادب می‌گوید

    خانم سر دشتی انگار رنگها در ذهن شما هم معنای خاصی دارند یقه روپوش لیمویی وشیر پاکتی صورتی در حالیکه یه سطل صورتیم در آغل منتظر پر شدن از شیر است .
    خیلی قشنگ بود زندگیتان سبز

  9. فريبا می‌گوید

    چه حس خوبی داشت!.. موفق باشید

  10. سمیرا می‌گوید

    ?
    خیلی خوب بود خانم سردشت نازنین!
    واقعا این متن را دوست داشتم. یاد “در جستجوی زمان از دست رفته”‌ی پروست افتادم و این که بوی نوعی شیرینی، او را هم به کودکی‌اش می‌برد.
    خیلی خوب رنگ و مزه و تصویر را به یک خاطره‌ی زیبا پیوند زدید. موجز و جذاب، نشان دادید که چقدر تصمیم‌های ریز و درشت ما می‌تواند به صورت ناخودآگاه، ریشه در گذشته‌یمان داشته باشد.
    قلمتان سبز

  11. دورودیان می‌گوید

    لحظه‌نگاری پراز شوروشعف .پر از رنگ وبچگی رقص وشادی ودرآخر رهایی.

  12. سردشتی می‌گوید

    سپاس بسیار از مخاطبان گرامی.

  13. یاسمن بلوری می‌گوید

    خانم سردشتی نازنین چقدر متن های شنا خوش رنگ است. تا به امروز لیمویی در ذهنم بود و از الان به بعد صورتی هم اضافه میشود. منتظر متنهای رنگی دیگر شما هستم تا یک رنگین کمان بانام شما در ذهنم بسازم. سپاس بیکران از قلم و اندیشه ی شما??

  14. سردشتی می‌گوید

    سپاس یاسمن نازنین

  15. ادب می‌گوید

    خاطره خیلی خیلی خوبی بود یک سری ازدوست داشتنی ما بی دلیل مابرمیگردد به دوران کودکی گاهی نمیدانیم علتش چیه یک دفعه یک تلنگر ناخودآگاه ما بر میگردد به عقب چقدر حس خوبی پیدا میکنی انگار گمشده ایی را پیدا کردی آفرین به شما که خیلی ساده وروان وقابل فهم نوشتید موفق باشید دوست عزیز???

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاس خانم ادب نازنینم

  16. زیبا زفرقندی می‌گوید

    اای جان خانم سردشتی نازنین ???این قلب های صورتی تقدیم به شما????????

    1. سردشتی می‌گوید

      ممنونم زیبای دوست داشتنی

  17. ناشناس می‌گوید

    سلام خانمی عزیز.عالی بودمثل همیشه .موفق باشید??

    1. زینب می‌گوید

      سلام خانمی مثل همیشه عالی وآموزنده بود موفق باشید??

      1. سردشتی می‌گوید

        مرسی زینب جان

  18. مهرزاد می‌گوید

    ممنون که این قدر خوب می نویسید خانم دکتر جان

    1. سردشتی می‌گوید

      لطف دارید خانمی

  19. شکوفه صمدی می‌گوید

    من هم خاطرات بسیاری از گاوها و شیر دارم. عاشق ماست و شیر بودم و حتی خواهرم سهم خودش را می‌داد من بخورم که مادر دعوایش نکند. فقط حیف که نمی‌گذاشت تا ته لیوان بخورم. می‌ترسید مادر بفهمد خودش نخورده!

  20. سردشتی می‌گوید

    به نظرم خواهرها بهترین موجودات روی زمین هستند. ممنون شکوفه جان

  21. پری ناز می‌گوید

    واقعا ناخودآگاه ما خیلی از رفتارهای ما رو موجب میشه زیبا بود موفق باشید

    1. سردشتی می‌گوید

      دقیقا دوست من. سپاس از شما

  22. حسینییان می‌گوید

    سلام عزیزم خیلی زیبابود لذت بردم موفق باشید ممنون

    1. سردشتی می‌گوید

      سلام و تشکر از لطف شما

  23. مهین ساعدی می‌گوید

    چه حس خوبی را انتقال دادید در عین سادگی و اختصار، بیشترین درک در کوتاهترین متن، بسیار عالی.
    دوست عزیز قلمتان سبز، وجودتان مانا

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاس خانم ساعدی گرامی و عزیز

  24. خطیبی می‌گوید

    چه حس خوبی بهم منتقل شد .خاطرات شیرین کودکی

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم خانم خطیبی عزیز

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود