جواب آزمایشم که منفی شد، راهی مطب دکتر شدم.
مثل همیشه قیامتی به پا بود. کلی معطل شدم تا نوبت به من رسید. دکترِ عبوس و کمحرف، نگاهی به برگه انداخت و درون پروندهام، چیزهایی نوشت و طبق معمول به سمت اتاق ماما راهنماییام کرد. خانم ماما گفت: «برای انجام آی وی اف کاندیدا شدی؛ حالا کی آمادگی داری؟»
خیلی خونسرد گفتم: «همین دوره».
او هم یک سری دارو برایم نوشت و یک سری دستور کار که باید قبل از آی وی اف انجام میدادم.
از آی وی اف هیچ چیزی نمیدانستم، جز این که داروهای گرانی دارد؛ جراحی دارد؛ مدتی استراحت مطلق دارد و در آخر فقط ۲۰ درصد شانس بارداری را افزایش میدهد که من آمادگی هیچ کدامشان را نداشتم.
از مطب که بیرون آمدم، هوا گرگ و میش بود.
برای این که به ایستگاه تاکسی برسم، باید مسیری را پیاده طی میکردم. غمگین بودم و قطرات اشک، بیمحابا از گونهام سرازیر میشد. به خیابان اصلی که رسیدم، با اشارهی دست، مسیر مستقیم را نشان دادم.
یک تاکسی مقابلم نگه داشت. سوار شدم.
همچنان اشک بود که از چشمانم پایین میآمد و من هیچ کنترلی رویَش نداشتم. به سر خیابانی که خانهمان در آن بود، رسیدم.
گرسنه نبودم؛ اما بوی ساندویچ من را به سمت اغذیهفروشی کشاند.
داخل شدم و ساندویچی پر و پیمان سفارش دادم. از آنهایی که بوی ادویههایش سرخوشم میکرد و با هر گاز، کلی سس قرمز و پنیر زرد از گوشهی دهانم بیرون میریخت و حتی وقتی سیر هم بودم، دلم میخواست بخورم.
ساندویچم که آماده شد، به سمت خانه، به راه افتادم. به خانه رسیدم.
جلوی تلویزیون نشستم و بدون هیچ درکی از تصویر و صدا، فقط به صفحهاش زل زدم.
پوست کاغذیِ ساندویچم را کنار کشیدم و اولین گاز را به آن زدم.
دنبال یک طعم، توی دهانم میگشتم؛ اما هیچ مزهای نداشت. انگار به جای ساندویچ، کاه میجویدم. اصلا انگار این همان ساندویچ همیشگی نبود. گاز دوم و سوم را هم زدم، سپس آنقدر مزه مزه کردم، تا بالاخره یک مزهای کشف کردم؛ اما صد رحمت به همان بیمزگی و بیطعمی. شور بود.
یک شوری بدمزه که داشت حالم را به هم میزد. کاغذ ساندویچم خیس شده بود. با پشت دست، اشکهایم را پاک کردم. لیوانم را از آب خنک پر کرم و آن را یک نفس بالا کشیدم.
اشکهایم موقتا متوقف شده بود و من باقیماندهی ساندویچ کاهم را میبلعیدم.
گوینده: آوین
موزیک پادکست: قطعهی والس نیمه شب، اثر آدام هرست
اگر این متن را دوست داشتید، خواندن داستان زیر را نیز به شما پیشنهاد میکنیم:
میخواهم یک دل سیر برایت حرف بزنم
عالی بود!
از خواندن این داستان و توصیفات دقیقش لذت بردم.
قلمتان سبز
وقتی آدم نا امیده هیچی مزه نداره حتی خود زندگی مزه کاه میده
قشنگ بود قلمت سبز
آه از کاه!
یاس و ناامیدی، بلاتکلیفی، آینده مبهم…. و اشک که شاید کمی آرامش بده….
خوب نوشتید.
درود بر شما
امید که از این پس زندگیتان پر از بوها و مزه های عالی باشد ?
زمان های قدیم خانم ها خیلی راحت و بی درد سر بچه دار می شدند و این مشکل بسیار کم دیده می شد ولی چاره ای برایش نبود. امروز برایش چاره ای هست ولی متاسفانه تعداد خام هایی که مشکل ناباروری دارند بسیار بالاست. امیدوارم که کمتر شاهد این مشکلات باشیم. متن دلنشینی بود دوست نازنین. موفق باشید.
درود بر شما خانم عاطفی عزیز. صبح اول وقت متنتان را خواندم اما نمیدانستم چه بگویم. اکنون مجدد خواندم و باز هم حرفی برای گفتن ندارم. برخی دردها زبان آدمی را بند می آورد. سپاس از قلم شما
بسیار زیبا توصیف کردید ، طعم نومیدی که تلخه غلبه کرده به طعم خوش ساندویچ
حالات روحی یک زن رو در این شرایط خاص خیلی خوب بیان کردید ومزه کاه ساندویچ انگار می خواست بگه یا شاید من دلم می خواست باور کنم که زن قصه حامله است.
این هم می تونه یه پایان فرضی خوب باشه
عالی بود ممنون از قلم خوبتان، مثل یک فیلم کوتاه به تصویر کشیدید
ساندویج کاه عالی بود دقیقا همین طوره اما از داستان متاثر شدم فکر میکردم تکنولوژی جایی برای نازا بودن باقی نزاشته
تاثیروتاثر روح وجسم برهم.درمقاطع مختلف زندگی، این دودرشادیها باهم رقصیدهاند ودرغصهها باهم گریستهاند.دوستان از هم جدانشدنی ووفادار.
سلام مریم عزیزم خوب توانستی حس آن لحظه را بیان کنی وقتی ذهن آدم در گیر است هیچ چیز را نه می بیند و نه می شنود . گویی در یک حالت سکون قرار دارد چطوری بگویم در حالت صفر زمان برای خود من هم گاهی اوقات پیش آمده است که وقتی حالم دگرگون و خراب است هم اشک ریختم هم راه رفته و از عرض خیابان شلوغ در یک کوری گنگی عبور کرده ام و کلی آدم در پیاده رو بهم تنه زده اند و هیچ درکی از زمان نداشتم جزء ماندن در آن لحظه ای که برایم در گیری و یا ناامیدی ایجاد کرده است
ممنون بیان حس ات قابل قبول بود
نویسندگی راه درازیست عزیزم
که هرچه جلوتر بروی می بینی باز هم باید بیشتر بدانی و بفهمی و درک کنی و هی کم و زیاد کنی و بنویسی و بنویسی
سپاس از دوستان خوبم که متن را خواندند و با من همراه شدند????
چقدر خوب تلخ کامی رو با تمثیل ساندویچ نشان دادید . متنتون رو دوست داشتم
موفق باشید
سلام.وبسایت جامعی دارید.دستتون درد نکنه