روایتی از مشکلات یک زن شاغل :
درو باز کردم، خونه مثل میدون جنگ بود.
بالشها وسط هال، ظرفهای نشسته روی سینک، روتختی نامرتب، لباسها روی مبل و یه عالمه چیز دیگه …
دلم میخواست بخوابم. ساعت شیش و نیم از خونه زده بودم بیرون و همسرم با این که دو ساعت بعد از من میرفت، حتی به خودش زحمت نمیداد رو تختخوابو مرتب کنه.
از این وضع خسته شده بودم!
با اینکه پایبهپای همسرم بیرون از خونه کار و همهی درآمدمو صرف مخارج خونه میکردم؛ اما اون کوچیکترین کمکی تو انجام کارهای خونه که بهم نمیکرد هیچ، کلی ریخت و پاش هم داشت…
لباسها رو از رو مبل برداشتم و تا کردم و داخل کشو گذاشتم.
داخل کشوها نامرتب بود،
مجبور شدم اونها رو هم مرتب کنم. بدترین اخلاق همسرم این بود که اگه خونه نامرتب میبود اونقدر غر میزد که آدم ترجیح میداد با هر حالی، اول کارهای خونه رو انجام بده و بعد به باقی کارها برسه.
سرم درد میکرد. چشمام پر از خواب بود. شروع کردم به شستن ظرفها. مدتها بود دیگه ناراحتیمو از این اخلاق همسرم بروز نمیدادم، چون هیچ فایدهای نداشت.
ته حرفهامون همسرم میگفت نباید برم سر کار و منم عاشق کارم بودم.
منطقش این بود که کار منو خسته میکنه و نمیتونم به کارهای خونه برسم.
این در حالی بود که ما واقعا به درآمد من احتیاج داشتیم و از طرفی شغل معلمی بیشتر از این که انرژی منو بگیره، بهم انرژی میداد. اونقدر غرقِ این افکار بودم که نفهمیدم کی ظرفها رو شستم.
رو تختو مرتب کردم و بالشها رو یه گوشه مرتب چیدم.
خونه تمیز شده بود و فقط یه گردگیری لازم داشت. نیم ساعت بیشتر به اومدن همسرم نمونده بود. گردگیری رو گذاشتم برای فردا، یه مسکّن خوردم و رفتم جلوی آیینه.
یه زن با ظاهر نامرتب و چهرهی خسته بهم زل زده بود.
دستی به موهام کشیدم و آرایش ملایمی کردم. زن توی آینه یه کم سرحالتر به نظر میرسید. صدای زنگ خبر از اومدن همسرم میداد. درو باز کردم و رفتم تو آشپزخونه تا براش شربت آماده کنم. رفت تو اتاق و لباسشو عوض کرد. بالشها رو آورد و انداخت جلوی تلویزیون و دراز کشید. داشتم شربتو میچشیدم که با صدای بلند گفت:
«چقدر اینجا خاک نشسته! بد نبود اگه یه دستی به خونه میکشیدیها!»
گوینده: فاطمه همدانی
موزیک این پادکست از آلبوم موسیقی Enigma از گروه ICON Trailer Music انتخاب شده بود.
داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید:
خورشید از دستم لغزیده و گم شده است
درود بر شما خانم مرسلی عزیز. جالب بود. معلمی تنها شغلی هست که نمیشه ازش دست کشید و مملو از انرژی و هیجانه.
ممنون از توجه شما عزیزم ?
چه خوب نوشته بودید. راست میگویید، معلمی بیش از آنکه انرژی بگیرد، انرژی میدهد.
قلمتان مانا
ممنون سمیرا جان دقیقا همینطور است ?
توقعات بی جای یکی از طرفین همیشه موجب دلخوری طرف مقابل میشه و نمی دونم چرا توی فرهنگ ما جا این هنوز نیفتاده که زن و شوهر هر دو بایددر کارهای خانه مشارکت داشته باشند. مطمئنا در این صورت، رضایت دو طرفه حاصل خواهد شد که به نفع همه است…
به امید روزی که لذت این مشارکت، برای همه قابل درک باشه
پایان خوووووووب و البته حرص آور. درود بر شما!
ممنون از توجهتون ?
هیچ چیزی نمی تونم بگم متاسفم برای یه همچین مردی واقعا بعضی آدما چقدر خودخواه هستند و بعضی چقدر صبور.
ممنون از توجهتون ?
من جای شما بودم یه دستمال میدادم دستش میگفتم بفرما گردگیری باشماس
این هم راهکاریه ?
ممنون از توجهتون ?
وای چه حرصی خوردم از دست این مرد
عزیزم ???
لذت بردم از خوندن متن ات. پاینده باشی
ممنون عزیزم ❤
در علاقه ی ما مردها به تلویزیون و بالش اصلا شکی نیست اما جدیدا اون بالشها رو که زیر سرمون میذاریم به جای تلویزیون میریم تو اینستاگرام … ساعتها و ساعتها …
امیدوارم تغییر دیدگاه بدهید…
امیدوارم روزی در ایران هم شاید تساوی حقوق زنان با مردان باشیم. سپاس از شما
ببخشید دیدگاه قبلی متعلق به بنده هست
بی شک اون روز، بهترین روز زندگیم خواهد بود؛ ممنون از شما ?
چیبگم!ایران خانه ما
??
خداقوت . عالی بود. اگر کمی اقای خونه منصف بود به نظرم زندگی شیرین می شد
ممنون از حسن نظر شما… گاهی با تغییرات کوچک میتوان اتفاقات بزرگ رقم زد اما …
ایکاش مردان واقعا مرد بودند و زنان از خوشیها می نوشتند . ایکاش فرهنگ غلط کارخانه = زن باید انجام دهد برای همیشه از مد بیفتد و هرکس کار شخصی اش را خودش انجام دهد زنان کنیز نیستند
حرف دلم بود، ای کاش …
شاید مادران باید پسران را طوری بار بیاورند که در زندگی مشترک چنین مشکلاتی به وجود نیاید.
خانم مرسلی خوب روایت کردید.
دقیقا حق با شماست … ممنون از توجهتون ?
وای چقدر حرصم دراومد . متنتون عالی بود و خیلی خوب به این وضوع که از منظر مردان کار خونه فقط وظیفه خانم هاست پرداختید .امیدوارم روزی فرزندانی تربیت کنیم که چنین نگرشی نداشته باشند.
ممنون از حسن توجه و نظر شما … من هم امیدوارم ?