مجرد که بودم، همیشه فکر میکردم اگه یه روز بخوام ازدواج کنم قطعا مراسم عروسی رو حذف میکنم و بهجاش یه سفر خوب میرم!
از عروس شدن متنفر بودم و اصلا دلم نمیخواست دغدغههای عروسخانومها رو تجربه کنم!
آرایشگاه و لباس عروس و ماشین عروس و فیلم بازی کردن جلوی دوربین فیلمبرداری و عکاسی به نظرم فوقالعاده مسخره بودن؛
اما از اونجایی که تجربه ثابت کرده از هر چیزی که «بدت بیاد، سرت میآد»،
بهجای یه مجلس عروسی دوتا مراسم داشتم!
البته یه مجلس دوستانهی سومی هم داشتم که واقعا به دلم نشست و برام لذت بخشتر از دوتا مجلس قبلی بود!
من و همسرم توو دانشگاه با هم آشنا شدیم و هر کدوم برای خودمون دوستهای زیادی داشتیم! پس، بعد از اولین جلسهی آشنایی خونوادهها و رضایت دو طرف، خبر نامزدیمون مثل صدای انفجار بمب توی دانشگاه پیچید!
البته مراسم عقد و عروسی بهخاطر فوت عموی همسرم عقب افتاد و قرار شد تا پنج شش ماه دیگه مثل قبل ادامه بدیم و بعد از مراسم سال عمو، بزرگها یه فکری به حال ما بکنن و مقدمات عروسی رو فراهم کنیم!
توی یکی از روزهای اردیبهشت، توی شرکت مشغول کار بودم که استاد راهنمای دورهی کارشناسیارشدم تماس گرفت و گفت قراره برای هفتهی بعد یه بازدید از سد و نیروگاه سیاهبیشه داشته باشن و از من و همسرم هم دعوت کرد که همراهیشون کنیم.
ما هم که دوست داشتیم دوباره حال و هوای بازدیدهای بینظیر دوران دانشجویی رو تجربه کنیم، بدون معطلی قبول کردیم!
روز بازدید فرا رسید.
وقتی وارد دانشگاه شدیم با استقبال بینظیر دوستان و تبریکها مواجه شدیم! بعدش هم به سمت جادهی چالوس و سد و نیروگاه سیاهبیشه راه افتادیم.
بعد از بازدید رفتیم توی دل جنگل و توی یه فضای آکنده از آرامش با صدای آب روون رودخونه و پرندهها و هوای خنک، بساط جوجهکبابِ ناهارو راه انداختیم! مشغول آماده کردن مقدمات ناهار بودیم که یکهو استاد و دوستانی که حضور داشتن با آوردن یه کیک، شور و نشاط وصفناپذیری رو برامون رقم زدن!
تازه فهمیدم دعوت استاد برای حضور ما، برپایی اون جشن فوقالعاده بوده!
و اینطوری شد که اولین مراسم ازدواج من و همسرم با حضور دوستان و اساتید توی یکی از زیباتری جاهای دنیا و با شور و حال وصفناپذیری برپا شد؛ یه مراسم به دور از همهی اون تصورات و دغدغههایی که مجبور بودیم چند ماه بعد برای برگزاری دو مراسم کامل توی استان فارس و بعد تهران داشته باشیم!
دو مراسمی که برای دوستان و همکارهامون به طنزی تبدیل شد و بعدها هروقت یادش میافتادن، میخندیدن و میپرسیدن:
«مراسم بعدیتونو توی کدوم شهر برگزار میکنین!؟»
گوینده: نیلوفر نگهبان
موزیک پادکست: قطعهی یک گارسون، از پل موریه، آهنگساز فرانسوی
داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید:
این طوری آدم احساس بدی پیدا میکند
خیلی زیبا بود یاسمن جان! چه تعلیق خوبی داشت، مشتاقانه منتظر بودم ببینم انتهای داستان چه میشود. درود بر دوستان و آن استاد مهربان که معطل نکردند و پیوندتان را جشن گرفتند.
قلمتان سبز
ممنون از شما سمیرا جان.نظر لطف شماست?
هم استاد و هم دوستان بینظیرن?
چه متن خوب و دلنشینی بود یاسمن بانو. زندگیتون پر از لحظه هایی به همین خوبی و شادی.
سپاس بیکران از شما خانم سردشتی نازنین??
به به چه خاطرات زیبایی….یاسمن جان قلمتان شاد.
سپاسگزارم شهین بانوی نازنین?
آبان ماهی عزیز تولدت مبارک عروسیتم مبارک
متاسفانه عروس ودوماد زحمت میکشن وبیشتر وقتها مخارج هم با اوناس ولی بزذگترها براشون تصمیم میگیرن ولی آفرین به اون استاد که آرزوی شما رو بر آورده کرد.
واای ممنون که به یادم بودید خانم شاهمرادی عزیزم?
دقیقا همینطوره که میگید. امیدوارم این خاطرات باعث شده نسبت به فرزندانم درست عمل کنم?
دوست عزیزم مثل همیشه عالی بود اینقدر متن خوبه که من همیشه خودم رو تو داستان شما میبینم
سپاس از شما زینب جان. چقدر عالی?
مثل همیشه متنتون عالی بود و سرشار از انرژی مثبت ، منم از مراسم عروسی بیزار بودم و خوشبختانه جشن نگرفتم
نظر لطف شماست خانم خطیبی عزیز?
خاطره ی بسیار جذاب و زیبایی بود یاسمن جان،امیدوارم همیشه حال دلت در کنار همسر و کوچولوهای دوست داشتنیت خوب خوب و قلمت هم سبز و روان باشه دوست خوبم
ممنون از شما و فرصتی که میزارید سعیده جانم??
وااای یادش بخیر … واقعا عروسی شما و آقا مجتبی یکی از بهترین شبا بود…
یادم ما از چند وقت پیش درگیر اینکه چی بپوشیم و کجا ارایشگاه بریم و داشتیم!! همه استرس داشتن که نکنه ی وقت لباس ها مثل هم باشه!!?
یادش بخیر چه روزای خوبی بود???
ممنون پگاه جانم. چقدر خوب که تونستیم براتون خاطره ی خوب بسازیم?
مثل همیشه قلمت عالی و بی نظیربود.امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه.
ممنون از نظر لطف شما زیبا جان?
درودبرشماکه به ندای دلتون پاسخ دادید واسیرچشموهمچشمیهای غلط نشدید.
سپاس از شما خانم درودیان عزیز جانان?
درود بر شما
این متن، به قدری پر از انرژی مثبت بود که ناخودآگاه لبخند رو لب آدم میاره امیدوارم در کنار همسر و بچه های گلتون همیشه خوشحال و سالم و سرحال باشین و باز هم از این متنهای قشنگ بفرستین ?
ممنون از شما خانم خودی عزیز. خداروشکر که تونستم لبخند بسازم?
یاسمن نازنین دوست عزیزم تنت سلامت,دلت شاد,لبت خندان و قلمت روان و زیبا باد مثل همیشه لذت بردم پاینده باشی??
ممنون از فرصتی که میزاری سارا جونم و همه ی آرزوهای خوب تقدیم به خودت و خانواده ت?
سپاس ودرود
متنی زیبا قصه از نویسنده ای فرهیخته که خاطرات خود را در قالب داستان های جذاب بیان میکند، ، بسیار انرزی زا و لذت بخش است، امیدوارم در بیشه زارهای سبز زندگی ، در کنار خانواده همیشه حال دلتان خوب و عالی باشد،
سپاس بیکران از شما جناب پورمقدم. انرژی های مثبت شما آرامشی عمیق در روح و جان من است?
ابانی عزیز تولدت مبارک
متن بسیار زیبایی بود
امیدوارم همیشه شاد و خندون باشید
ممنون که به یادم بودید. یک دنیا سپاس دوست عزیز?
عالی بود دوست عزیزم آبان ماهی عزیز خوشبخت باشین
ممنون از شما زهرا جانم?
وای خود من هم همیشه مراسم های جشن عروسی رو مسخره می دونستم و مراسم خودمون رو مختصر جمع و جور کردم.
متن خوبی بود
موفق . پایدار باشی
چه خوب که هم نظریم. سپاس از شما نفیسه جانم?
خیلی قشنگ بود یاسمن جان خاطرات خوبی و زنده کرد?❤️
ممنون از شما نسیم جانم? برای خودم هم یادآوری خوبی بود
مثل همیشه قلمت عالیه یاسمن جان، لذت بردم از داستان زیبات و آفرین به اساتید و دوستانت به خاطر برگزاری اون جشن زیبا و به یاد موندنی
سپاس از شما زهرا جون. دقیقا آفرین و هزارآفرین باید گفت?
مثل همیشه عالی بود .زندگیتون سرشار از لحظه های ناب ?
ممنون از شما خانم صادقی عزیز?
با اینکه من به عنوان همسرت در همه اتفاق ها بودم، ولی بازم خوندن داستانت برام جذاب بود.
به قول یکی از دوستان که گفته بود، مشتاقانه دلم می خواست بدونم انتهای داستان چی میشه، خنده داره بگم منم دونستن پایان داستان برام خیلی لذت بخش بود.
چقدر خوب و عالی که غیرمنتظره بودم??
خانم بلوری عزیز ابان ماه هست و شما هم آبانی تولدتون مبارک . خداقوت دوست جان جمله اخر نمک خوبی داشت جشن بعدی کدام شهر?
ممنون از شما که به یادم بودید خانم عاطفی عزیز? لحظه های زندگیتون خوش نمک
یاسمنِ عزیزم مثل همیشه عالی بودچقدرقشنگ وجذاب خاطره هارو زنده میکنی❤
ممنون از لطفت مهرنوش جون? و مرسی که فرصت میزاری
من یاد عروسی های قدیم افتادم که می گفتن هفت شبانه روز طول می کشیده
خیلی جالب بود راضی کردن همه برای یه زوج جوان خیلی باید سخت باشه ولی زوج مهربان و عاشق ما اینکا رو کردن.
شاد و خوشبخت باشید دوست عزیز.
??? دقیقا همینطور بود خانم خانی عزیز. ظرف یک هفته ما دو تا مراسم مفصل داشتیم. یکی در باغ و یکی در تالار. یک جا حنابندون و یک جا پاتختی? و چون هم من فرزند اول بودم و هم همسرم چاره ای جز برآورده شدن حاجت دل عزیزانمون نداشتیم. سپاس از شما
یاسمن جان عزیز مثل همیشه عالی انقدر زیبا و خواستنی بود که یلحظه تو دل جنکل خودم رو با شما تصور کردم و واقعاا دست دوستان و استادان درد نکنه که همچین غافلگیری و براتون رقم زدن ???????
ممنون از شما مینا جون? خوشحالم که شما هم تونستید در ذهنتون همراه باشید?
مثل همیشه عالی ?
ممنون نسرین جان?
خیلی زیبا و عالی و پر از صمیمیت خوشبختی بود ایدوارم لحظه لحظه زندگیتون سرشار از هیجان و خوشبختی باشه . منهم مثل شما آبانی ام تولدتان مبارک
یک دنیا ممنون از شما آتوسا جان? سپاس از فرصتی که گذاشتید
یاسمن عزیزم سلام .عالی بود من ویاد اون روزا انداختی خیلی بهمون خوش گذشت .خوشبخت وسعادتمند باشید عزیزای من .
ممنونم از شما لیلا جونم و ممنون بابت خاطره سازیهای اون زمان?
چه زیبا روایت کردید یاسمین نازنین،موفق باشید
سپاس از شما خانم میرمحمدی عزیز?
چه استادی!
???? یک استاد بزرگ و دوست داشتنی
خیلی جالب بود یاسمن جان . واقعا عروسی گرفتن سخته . مخصوصا که حوادث غیرمترقبه زیادی هست که می تونه برنامه ریزی ها رو تغییر بده و توقعات فامیل هم داستانیه واسه خودش . دیدن نظر آقای همسر هم جالب بود . شاد باشید
دقیقا همینطوره که میگید رضوان جان. بخصوص که من و همسر هر دو فرزند اول بودیم و آرزوها و انتظارات دو طرف تجربه ی اول بود. نظر آقای همسر برای خودمم جالب بود
متن عالی به نظرم سالگرد ازدواجتون به ترتیب تو شهرای مختلف بگیرید خودمم برنامه ریزیش رو قبول میکنم با کمال میل😂😂😂😂😂 تجربه هم دارم
فکر بدی هم نیست. جالب میشه. هرچند فکر نکنم شور و هیجان اون روزها رو دیگه کسی داشته باشه.