روزی را که عمه اشرف توی بیمارستان برای همیشه از همه خداحافظی کرد فراموش نمیکنم؛ در آخرین لحظات زندگیاش، باز هم لبخند به لب داشت!
مادرم میگفت: اشرفالسادات خیلی سختی کشید!
علیآقا، شوهرش، بداخلاق و بدرفتار بود.
یکبار عمه برایم درد و دل کرد و گفت: خدا شاهده، سگ هم نمیتونست با علیآقا زندگی کنه!
یادم است وقتی علیآقا عصبانی میشد، داد و بیداد راه میانداخت، طوریکه همهی همسایهها خبردار میشدند! عمه سیزده سالش بود که او را به علیآقا شوهر داده بودند. علی آقا کاسب بود.
آنها مدتی در خانهی پدربزرگِ مادریام، در اتاقی آن ورِ حیاط مستأجر بودند!
عمه اشرف با تمام ناخوشیهای زندگی، همیشه خندان و سرحال بود! پدر بزرگم، حاجبابا، که مردی متعصب و خشکه مذهبی بود و توی اتاق خودش غذایش را به تنهایی میخورد، وقتی صدای خندههای عمه را میشنید و میفهمید که اشرفالسادات آمده، بشقاب غذایش را برمیداشت و میآمد با بقیه غذا میخورد!
عمه، زن قوی و شجاعی هم بود و زیر بار زور نمیرفت!
تعریف میکرد یکبار که علیآقا خواسته بود او را بزند با تمام توانش علیآقا را چسبانده سینهی دیوار و داد زده بود:
«دفعهی آخرت باشه دستتو روی من بلند میکنی مرتیکه!»
عمه اشرف بچهدار نمیشد، پس دلش با خواهرزادهها و برادرزادههایش خوش بود و به آنها خیلی محبت میکرد! تا چهلسالگی در بند حجاب و اعمال مذهبی نبود؛
اما از یک سنی به بعد، کمکم مذهبی شد؛
باز هم با همان چادر که آن را محکم به دندان میگرفت و فقط یک چشمش معلوم بود، سفره میانداخت از این سر تا آن سر اتاق! بعد دیسهای پلوی زعفرانیِ خوشعطر و ظرفهای فسنجانی که رویش یکوجب روغن بود، سَرِ سفره چیده میشدند. به جز فامیل، تمام اهل کوچه و مسجد هم با او دوست بودند و قربان صدقهاش میرفتند! حتی علیآقای داد و بیدادی هم گاهی از دست او میخندید و با لهجهی قزوینی میگفت:
«با عسل خمیرت کردن و با شَکر قولمبَه!»
که یعنی «خیلی شیرین و تو دل برو هستی»
حالا چند سالی میشود که دیگر عمه اشرف پیشمان نیست؛ اما هنوز مهربانیهای او مقابل چشمانم و غشغش خندههایش در گوشم است!
گوینده: فاطمه همدانی
موزیک پادکست: قطعه تم مولن رژ ساختهی مانتووانی آهنگساز ایتالیایی
اگر این متن را دوست داشتید، خواندن داستان زیر را نیز به شما پیشنهاد میکنیم :
درود بر شما
از خواندن گوشه ای از زندگی این زن شجاع، واقعا لذت بردم. خدا همه عمه اشرفهای قوی و شاد که زندگیها را سرپا نگه می دارند، حفظ کند. روحش شاد.
چقدر قشنگ بود! درود بر عمه اشرف قوی و مهربان شما! تعداد زنهای قدیمیای که شجاع و شیرزن بودند کم نیست. اینکه عمه اشرف شما علی رغم تمام ناملایمات زندگی (در سیزده سالگی به علی آقای دادوبیدادی شوهرش داده بودند) باز هم خندان و خوشاخلاق بود و همه اهل محل دوستش داشتند، لطف بسیار بزرگی است.
قلمتان سبز
درود بر شما دوست من. چقدر حضور عمه اشرفهای این چنینی در زندگی همه خوشبختی و برکت است و نبودشان دلتنگی بسیار. قلمتان سبز دوست من
قلمتان مانا و سپاس
شادی و شجاعت و زیربار زور نرفتن، دو خصوصیت عمه اشرف واقعا ستودنی است! علی آقا هم باوجود بداخلاقی اما بچه دار نشدن اشرف السادات رو بهانه جدایی و ازدواج مجدد قرار نداد…..
قلمتان سبز
چه خوب که از آدم فقط یک خاطره خوب یک یادش به خیر ویا یک الگو باقی بماند. یادش گرامی
چقدرخوبکه عمهخانم تونست خودش باشه واخلاقش درناملایمات عوض نشد.
خدا رحمت کنه عمه اشرف رو. پیر و جوان عاشقش بودیم. خیلی قشنگ نوشتی الهه جان.😍
خاطره جالبی بود ، قلمتان سبز
یاد اون انباری عمه بخیر که پر بود از شیشههای آبغوره و دبههای ترشی و سیرترشی و کیسههای تنقلات و حبوبات و … . خونه ی عمه بوی زندگی میداد. هر کی نمیدونست فکر میکرد چه همه عروس و دوماد و نوه داره. 💖💖💖
ممنون از دوستان عزیز
زنهای قوی لازماند تا جامعه تغییر کند. زنهایی مثل عمه
دوست عزیز خیلی خوب نوشته بودید داستان برایم خیلی آشنا بود مثل اینکه قبلا شنیده بودم چون در جامعه مردسالار زندگی کردم این دردها را زیاد شنیدم روح عمه اشرف شادآفرین به شجاعتش
خیلی خوب بود
هر تکهاش خواندنی بود
ما دخترهای امروز باید بیشتر از زنهای قدیم یاد بگیریم
چیزهایی داشتند که ما کمتر داریم
با وجود سختیها شاد و مهربان بودن رمز زندگی موفق است
خداقوت دوست عزیز . روح عمه اشرف نازنین هم شاد .💟
بعضی آدما آنقدر خوبن که نمی شه تعریفشان کر د تو این دوره زمانه کمتر مثل عمه اشرف پیدا میشه سفر ه ها کوچک شده و دلها از هم دور
حیف و صد افسوس.
من هم عمه هستم! نمی دانم بعد از رفتنم چگونه عمه زینتی خواهم بود! درود بر عمه اشرف
با سلام خدمت الهه خانم میر محمدی
داستان شما مرا یاد عمه ی خودم انداخت چقدر خوب که شما از عمه ی شجاع و شیرینتان گفتید
روح هر دو عمه شاد عزیزم