همه منتظرِ مردنِ بچه بودیم

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: خاطره شیریان

متن زیر روایتی از یک زایمان است:

برای بار ششم باردار بودم.

۲۱ ساله و غمگین.

احساسِ خوبی به فرزند توی شکمم نداشتم. هر روز که می‌گذشت حرف‌هایی طعنه‌آمیز به گوشم می‌رسید و دلگیرتر می‌شدم. تقریبا همه مطمئن بودند که این یکی هم می‌میرد.
در بارداری‌های قبلی بچه‌هایم وقتی به دنیا می‌آمدند بعد از چند روز می‌مردند و من به جز افسردگی از دست دادن بچه‌هایم باید حرف‌های خواهر شوهرها و دیگر اطرافیان را هم تحمل می‌کردم.

اگر دلگرمی و محبت همسرم نبود خیلی وقتِ پیش بریده بودم.

وقتی بچه‌ی پنجمم هم مرد، خودم و همسرم و حتی مادر و خواهرهایم باور کرده بودیم که مشکل، حل شدنی نیست.
شرایط سخت بارداری را با نا امیدی تحمل کردم، تا ماهِ هفتم که به تهران رفتم و ۲ ماه را در بیمارستان بستری شدم.
روزی که درد زایمان شروع شد و مرا به اتاقِ زایمان بردند دلم می‌خواست هر چه زودتر تمام شود و من از این همه فکر و خیال و حرف راحت شوم.
اما بر خلافِ بچه‌های قبلی که خیلی سریع به دنیا می‌آمدند این یکی، کمی بد قلقلی می‌کرد و

دوست نداشت به این دنیا بیاید آن هم فقط برای چند روز.

بالاخره با سماجتِ ماما و کمکِ دستگاهِ فورسپس که از چند گیره تشکیل شده بود دخترم پا به این دنیا گذاشت.
بسیار لاغر و نحیف بود و زردی بالایی داشت،

آن قدر که مجبور شدند خونش را عوض کنند.

وقتی که او را در بغلم گذاشتند دیدم که درست نقطه مقابلِ بچه‌های قبلی که خیلی درشت و زیبا بودند این ششمی خیلی لاغر و زشت است و جای گیره‌های دستگاه هم، صورت و سرش را کبود کرده است.
هر کاری کردم نتوانستم شیرش بدهم چون فکر می‌کردم که حتما خواهد مرد.

به اصرار پرستارها و اطرافیان شیرش دادم.

تا یک هفته خودم و همه منتظرِ مردنِ بچه بودیم ولی هر چه زمان می‌گذشت امیدوارتر می‌شدیم.

دخترم الان ۴۸ ساله است.

 

 

 

همه منتظرِ مردنِ بچه بودیم
گوینده: دتیس
موزیک پادکست: موسیقی متن فیلم نگاه خیره‌ی اولیس اثر النی کاریندرو

 

 

 

 

 

 

 

اگر این متن را دوست داشتید، خواندن داستان زیر را نیز به شما پیشنهاد می‌کنیم:

جنین شما یک کروموزم اضافی دارد

مطالب مرتبط
14 دیدگاه‌ها
  1. سردشتی می‌گوید

    گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
    گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
    سپاس

  2. آذین خودی می‌گوید

    درود بر شما
    هیچ کس از حکمت نهایی خدا و پشت پرده خبر ندارد…
    به گفته حضرت خیام: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

  3. آذین خودی می‌گوید

    تصاویر هم بسیار خوب ومناسب انتخاب می شوند. از همین جا از خانم صفویه تشکر مخصوص می کنم 🌹

  4. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    بسیار زیبا به تصویر کشیدید انتظاری تلخ همراه با بیقراری های توام با ناامیدی . و در آخر خوشحالم که زیبا تمام شد

  5. دورودیان می‌گوید

    امیدنهایت وصل انسان وخدا.

  6. سمیرا می‌گوید

    چه عالی که پایانش خوش بود

  7. خطیبی می‌گوید

    تا خدا نخواد برگی از درخت نمیفته

  8. مریم عاطفی می‌گوید

    خدا حافظشون باشه. بله شاید زیبایی زندگی همین پایان‌های غیر مشخصش باشه 😍 خداقوت دوست عزیز

  9. یاسمن بلوری می‌گوید

    درود بر شما خانم شیریان. تلخ و سخت با یک انتهای شیرین! اما بحث اینست که رسیدن به یک آرزو به چه قیمتی!؟ حرف و زخم زبان دیگر برای چیست!؟

  10. شکوفه صمدی می‌گوید

    هی هی هی…
    فرهنگ غلط
    اما امید و صبوری‌تون پایدار

  11. فرشته خانی می‌گوید

    همون طور که نویسنده گفته سنگ زیرین آسیاب بودن رو حس کردم وچه پایان خوبی داشت این صبوری.عکس روی متن هم درد و اندوه و نگرانی و وحشت رو در اولین نگاه منتقل می کنه
    غم انگیز بود بی مهری به ظاهر دوستان.

  12. شهلا اسدی تهرانی می‌گوید

    سلام بانو شیریان قلمتان سبز این درد مشترکی است بین بعضی از خانواده ها خصوصا خانم های عزیز و شما به سادگی باور پذیر نوشتید متشکرم

  13. شاهمرادی می‌گوید

    خانم شیریان سلامت باشید هم خودتان هم دخترتان بدانید که خداوند باشما بوده میوه شیرینی به شما داده بعد از آنهمه تلخکامی. کامتان همیشه شیرین

  14. بهاره محمدی می‌گوید

    چقدر تلخ،،،، همه منتظر مردم بچه ! امیدوارم سلامتی و تندرستی روزی تمام مادران این سرزمین و فرزندانشان باشد
    موفق باشید دوست عزیز

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود