روز صفر
نمیدانم امروز چه مرگم است.
مدام خوابم میآید. همهاش دلم میخواهد چیزی بخورم، مخصوصاً چیزهای شیرین. خواب راحت هم که با بچهی کوچک کار شاقی است. تازه چشمهایم گرم شده بود و اندکی از دردهایم کم، که بیدارم میکند که برایم شربت درست کن!
هر چه اصرار میکنم که بگذار بیشتر بخوابم، نمیگذارد.
هر چه میگویم چشم، بیشتر پاسفت میکند که همین الآن میخواهم! بهزور خودم را از تخت بیرون میکشم.
پارچ را برمیدارم.
ظرف شکر را خالی میکنم توی آن. زیاد شد؟ خوب بشود! دوباره شربت درست میکنم توی همین پارچ. عرق بهارنارنج را از کابینت درمیآورم. عطرش که میپیچد، اندکی سرحال میشوم.
میگذارم پسرک شربت را هم بزند تا آب بیاورم.
کمی از آب شیر میریزم تا شکر حل شود. بعد آب خنک از یخچال اضافه میکنم. هم میزند. هم میزنم و دو لیوان میریزم. حس خنکی تمام تنم را میگیرد. پسرک میگوید باز هم میخواهم.
میدانم که دیگر نمیخورد، اما تا نیمه لیوان را پر میکنم. دردی زیر دلم میپیچد، میروم دستشویی.
درد همچنان ادامه دارد.
روز اول
رمق ندارم. بوی تنم هم عوض شده. اصلاً خوشایندم نیست.
جان آدم گرفته میشود انگار. خودم را ناتوان میبینم.
میل عجیبی به سرزنش خودم پیدا کردهام. به اطرافم نگاهی میاندازم و علتهای بسیاری برای سرزنش خودم مییابم: ظرفهای کثیف، رختهای چرک، ساکهای بازنشدهی سفر، کتابهایی که اینور و آنور پخشوپلاست، و گردوغباری که همهجا نشسته… تازه، بدتر از همه، کاری را که موعدش سررسیده، تمام نکردهام.
قرارهای نگذاشته را هم میتوانم اضافه کنم!
بیانگیزهام. حتی شوق رفتن به دفتر کار دوست عزیزم را هم از دست دادهام انگار.
دوست دارم ببینمش، اما کاش برای رفتن لازم نبود انرژی مصرف کنم.
کاش میشد نیت کنم و بعد چشم باز کنم و در آن جا باشم.
دو روز زودتر پریود شدهام، وگرنه قرار نمیگذاشتم! حتماً از آثار سفر است.
روز سوم
مگر نه اینکه خداوند هم در این دوران نماز و روزه را حرام کرده است؟ چرا من به خودم سخت بگیرم؟
مگر چه میشود این چند روز تعطیل باشم؟ بیدغدغه و بیقید؟
روز چهارم
از خواب بیدار میشوم و عزا میگیرم!
تازه این ملافه را شسته بودم!
بغض گلویم را میگیرد. دلم میخواهد گریه کنم. سعی میکنم سریعتر ملافه را بردارم تا تشک خونی نشده، اما قضیه بیخ پیدا کرده است. مینشینم و زارزار گریه میکنم. خوب شد، اینطوری لااقل تا پسرک خواب است، راحت گریههایم را کردهام و سبک شدهام.
روز پنجم
توی آیینهی توالت نگاه میکنم. خندهام میگیرد از قیافهی خودم!
سبیل بلند، موهایدرآمدهی زیرابرو، چشمهای گودرفته، لبهای بیرنگ و رو!
نا نداشتم به خودم برسم، اما امروز کمی بهترم، آنهم بهمدد خوردن یک کپسول سلکسیب بیشتر.
مدتی است به خودم سخت نمیگیرم.
دوران پریود را میگذارم برای استراحت. هیچ کاری به هیچ چیزی ندارم. اگر توانستم کاری کنم، به خودم آفرین میگویم. اگر نه، دیگر خودم را سرزنش نمیکنم. مطالعه میکنم، در شبکههای اجتماعی میچرخم، چرت میزنم، و اگر توانستم غذایی میپزم.
اینطوری کمتر به عذاب وجدان و سردرد پیِ آن مبتلا میشوم.
روز هشتم
از صبح سبکم.
تصمیمهای جدید میگیرم.
تندتند به کارهای آشپزخانه میرسم. دو بار است رفتهام توالت و خبری نبوده است. خیالم راحت میشود و میروم حمام. همهی لباسهای مربوط به این هفته را هم میاندازم در ماشین لباسشویی. فرقی نمیکند تمیز باشد یا کثیف. ده دقیقه پوشیده باشم یا ساعتها.
بوی این دوران مشمئزم میکند.
روز دوازدهم
دلم درد میکند. با خودم فکر میکنم چه خوردهام که اذیت شدهام؟ هیچ! میل وافری به خوردن دارم، اما دلدرد نمیگذارد چیزی بخورم.
روز چهاردهم
گر گرفتهام.
به توالت میروم. بله، ترشحات به اوج خودش رسیده است. نمیشد فقط سندروم پیش از قاعدگی را داشته باشم و سندروم روز چهاردهم را نه؟
پاهایم کرخت است و تنم داغ و روحم در پرواز، اما جسمم یاری نمیکند.
دلم ماساژ و نوازش میخواهد.
راستی اسم این سندروم چه بود؟
همین چند وقت پیش دربارهاش خوانده بودم. توی دفترم نوشتهام: میتل اِشمرز.
روز پانزدهم
هنوز ترشحم زیاد است.
مدام باید شورتم را عوض کنم. فکر کنم بد نباشد بروم دکتر. انگار از حد معمول بیشتر شده است. چرا وقتی رفتم بیرون، یادم رفت پد روزانه بخرم؟
میروم سمت تلفن.
روز بیستم
چه میشد این سیکل ماهانه این قدر نوسان نداشت؟
همهی روزها یکنواخت میشد؟
خوب بشود! جور دیگری تنوع ایجاد میکردیم! تا میآییم عادی زندگی کنیم، درد دوران پریود شروع میشود. بعد رخوت بعد از پریود. تا کمی اوضاع بهتر میشود، دردهای تخمکگذاری شروع میشود.
یاد حرف دوستم میافتم که شکر کن تخمک میسازد بدنمان! باشد، دردش را چه کنم؟
و باز چند روز همه چیز به حالت عادی برمیگردد، ولی تا میآیم به خودم بجنبم، بداخلاقی پیش از پریود و میل زیاد به خوردن! پف کردن بدن و …اَه.
روز بیستوهفتم
از صبح بداخلاقم.
سعی میکنم سکوت کنم و چیزی نگویم.
آستانهی تحملم پایین آمده است.
میدانم خودم مشکل دارم، اما میل به پرخاشگری در من چنان زیاد است که چند بار صدایم بالا میرود.
از خلق سگی خودم کفرم درمیآید و دلم میخواهد گوشهی خلوتی گیر بیاورم.
همهاش تقصیرِ …بندازم گردن کی؟ راستی، امروز چندم است؟
میروم سراغ تقویم. خوب، درست است…دو روز دیگر پریود میشوم.
نفس راحتی میکشم.
خوشحالم که تاریخ ماه قبل را یادداشت کردهام.
میروم یک دمنوش زنجبیل و نبات درست کنم و به انتظار آمدن پریود روی مبل بنشینم. میدانم این خلق سگی بهزودی خواهد گذشت.
گوینده: شیما
موزیک پادکست: قطعهی خاطرات ساختهی هنرمند چینی وندی شی
داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید:
چقدر مردها محروماند از این حس خاص!
درود بر شما شکوفه جان. چقدر خوب توصیف کردید. آفرین بر شما. انگار همه ی ذهنیات خودم بود. بخصوص استدلال روز سوم🤭 اون شربت اجباری خواستن پسرک که از همه بدتر است😁قلمت سبز دوست من
قربون شما برم من
عالی بود.
سپاسگزارم که خواندید
عالی بود ،این عوض شدن خلق و خو از همش بدتره
واقعاً…
سلام شکوفه همیشه بهار
مثل همیشه و همه وقت عالی
سلام و سپاس
بسیار عالی بود!
سپاس شکوفه جان
شهینبانو
زحمت کشیدید خواندید و نظر گذاشتید.
سپاس
خیلی خوب بود.
واقعا لذت بردم از خواندنش.
چقدر دقیق نوشته بودید!
ممنونم سمیراجونم
خانم شیما، تا حالا به صدای شما گوش نکرده بودم. اجرایتان را دوست داشتم، آن تکه که اه را ادا میکنید، بینقص و عالی بود! سپاسگزارم.
عکس را هم دوست دارم، ممنون خانم صفویه! کاملاً گویا و مرتبط است، حتی حسها را هم منتقل میکند.
دقیقا تکه اه رو من هم خیلی خوشم اومد
خوشحالم همنظریم
ای وای عالی بود!ولی بدون اذیت اندک پریود
شدن به مراتب بهترازمشکلات دیگرپریودنشدن
است.
بله، چی میشد اذیت نمیشدیم؟
چه خوب بود این متن شکوفه جان. دستت سلامت و قلمت مانا رفیق
رفیق بمانی فهمیهجان! آنچه از دل برآید…
عالی بود .حال مشترک زنها. خداقوت دوستم
ممنونم آذینبانو
ممنونم مریم عزیز
درود بر شما
متنی با موضوع کاملا جدید و جالب که مسئله همه ما زنان را درگیر می کند. اثراتش حتی گاهی به شوهر و بچه هایمان هم می رسد. اما علی رغم تمام دردسرها و ظاهر ناخوشایندش، حتما از نظر علمی و طبیعی برای بدن زن لازم و عالیست.
راستش من گاهی با همین نظم و زمان بندی سیکل ماهانه، به یاد بزرگی و حکمت خدا میفتم😄
میدانید چه میگویم؟ هیچ دو بدنی شبیه هم نیست، با اینکه همه شبیه هم هستیم.
سلام نمیدونم چرا انقدر اذیت میشدید وچرا به خودتان سخت میگیرید این دوران گذراست باید روی روانتان کار کنید تا انقدر عذاب نکشید به امید سلامتی وراحتی شما
احتمالاً شما دچار سندرم نیستید. و این جای بسی شکر دارد.
امروز سندروم میتل اشمرز را سرچ کردم و فهمیدم که با دارو های خانگی و مسکن های معمولی درد این سندروم بر طرف میشه.کاش اون نوازش و ماساژ هم باشه و کاش این متن رو بیشتر آقایان می خواندن و علت خستگی و بد خلقی این دوره رو می فهمیدند،
متن خیلی جالب بود،نوشتن در این باره هنوز برای خیلیها تابو هست متاسفانه.
ولی تا درد گفته نشه درمانی براش پیدا نمی شه
موفق باشی شکوفه عزیرم
ما نگوییم که بگوید خانم خانی عزیز؟
اتفاقاً همین ماه داروهای گیاهی تهیه کردهام. تا ببینیم نتیجه چه میشود.
پایان کودکی به مرحله ی پریودی رسیدم!
پریودها، تجربه کردمو میانسالی را دیدم!
حال در مرحله ی یائسگی به استقبالِ پیری می رم!
نمی دانم چرا با موی سفیدم درگیرم؟!
چرا موی سفیدم را رو سفیدی نمی بینم؟!
چرا جلوی رد پای تجربه را می گیرم؟!
افتخار کنید به سفیدیها
تارا
ممنونم عزیز دلم.خیلی با جزییات نوشتی هنگام خوندن همش میگفتم چ با جرات این هم نوشت😉راسش همشه از حرف زدن در مورد این موضوع بدم می اومد.بد اومدن هم بیشتر ب خاطر شرمزدگی ناشی از این موضوع هست.در هر صورت سپاسگزارم عزیزم.
ممنونم تاراجونم
چرا شرمگین باشیم از چیزی که بر ما عارض میشود؟
این شرم را به ما آموختهاند بهگمانم.
این که خود مننننننم. عالی بود شکوفه عزیز
میخوام برای همسرم هم بخونم
سانازجونم
هرچه مردان بیشتری این جور افشاگریهای زنانه را بخوانند و بدانند جامعهٔ سالمتری انتظارمان را میکشد.
درود بر شما بانو جان که حرف های ” اسمش و نبر ”
کل خانم های عالم از ازل تا ابد را با شجاعت فاش کردید
منکه در اولین پریود تا خود صبح نخوابیم و هر لحظه حسش آزارم می داد دختر بچه ی شلوغی که یهو باید آروم می شد .
دست مریزاد خانم صمدی
ای جان به شهلای نوجوان، چه ترسها و چه قایمکبازیهایی هست در حین این دوران! مگر خودش بهقدر کافی سخت نیست؟
پیشنهاد میکنم به جای پد بهداشتی از کاپ قاعدگی استفاده کنید. یک قسمت از مشکلات این دوره رو کم میکنه. دیگه لازم نیست نگران تعویض به موقع پد و مکان مناسب باشید. هر دوازده ساعت لازمه خالی بشه و احتمالا خونی شدن لباس و تخت و … رو بسیار پایین میاره. برای محیط زیست هم بی ضرر هست و در آخر اینکه اگر به بوی زیاد حساسیت دارید و بوی خون و پد بهداشتی ناراحتتون میکنه با کاپ از این مورد هم نجات پیدا میکنید
ممنون. پارسال با کاپ آشنا شدم. هنوز تهیه نکردهام. ممنون که یادآور شدید.
جالب بود من گاهی وقتی افسرده میشم واقعا نمیتونم ودم رو کنترل کنم و بعضی اوقات چنان بدخلقی میکنم که بعد از اون جایی برای توجیه دوران مستی و افسردگی باقی نمی مونه .
خواب یکی از چالههایی است که من پیدا کردهام.
خواب یکی از چارههایی است که من پیدا کردهام.
عالب بود بهترینی خاله😍😍😍❤❤❤
عالی بود بهترینی خاله😍😍😍❤❤❤
قربونت برم ففه جونم
واااای خدا به خانم ها کمک کنه با این همه مسئولیت
اول خودشون لازمه به خودشون کمک کنند