از هنگامی که باردار شدم و فهمیدم بچهام دختر است، برایش رویاپردازی کردم و چون عشق به موسیقی در من همواره سرکوب شده بود، در خیالم خنیاگر زلف آشفتهای را مجسم کردم و اسمش را نغمه گذاشتم.
نغمه را از سه سالگی به کلاس موسیقی بردم و از آن جا که کارمند بودم و هزینههای کلاس را خودم بر عهده گرفته بودم، همسرم مخالفت آشکاری نشان نداد، اما بعدها هنگامی که قسط مسکن بر دوشمان سنگین شد، همواره از هزینهی کلاسها گلایه میکرد. پیش از این همواره همهی درآمدم آشکار بود و برای هزینههای خانواده خرج میشد اما زمانی رسید که نغمه داشت برای کنکور رشتهی موسیقی آماده میشد و علاوه بر کلاسهای کنکور باید برای حرفهای شدن کارش از همدان نزد استادان تهران میرفت. وقتی کلاسهای سلفژ و البته هزینههای رفت و آمدش به تهران هم اضافه شد، ناچار شدم اضافه کار و پاداشها را پنهانی به حساب دیگری واریز کنم و نصف شهریه کلاسها را پنهانی بپردازم.
دو ترم از دانشگاه نغمه که گذشت به توصیهی استادش باید ویولن سل تهیه میکرد. حالا دیگر همسرم بازنشسته شده بود. وقتی نغمه موضوع را با من مطرح کرد مطمئن بودم همسرم، که حالا بیحوصلهتر از قبل هم شده مخالفت میکند. بنابراین بدون اینکه با او مطرح کنم به نغمه گفتم ساز را سفارش دهد. استادش به یکی از آشناهایش در تهران ساز را سفارش داد و قرار شد تا اول پول را به حسابش واریز کنیم. من که از چیزی مطمئن نبودم با تردید پول را واریز کردم و چون نغمه دانشگاه سنندج بود قرار شد دوشنبه ساز در سنندج به دستش برسد. دوشنبه عصر با نغمه تماس گرفتم اما او گفت که ساز به دستش نرسیده، نگران شدم: «چه ضمانتی هست که ساز را بفرستد؟ اگر سازی که بفرستد به قیمت نباشد و یا در راه آسیب ببیند چه؟»
در واقع پنهان کردن موضوع باعث شده بود تا به این مسائل فکر هم نکنم اما خوشبختانه ساز با چند روز تاخیر به دستش رسید و وقتی خیالم راحت شد ماجرا را برای همسرم بازگو کردم.
این مشکل تقریبا بین زنان همگانی است، ولی افرین به همت شما …
جالب بود. البته در نسخه ی صوتی نام نویسنده متفاوت از نام خانم زهره یلدایی میباشد.
من هم از زمان بارداری رویاپردازی موسیقی برای فرزندانم را داشته ام. البته خداروشکر همسرم هم مشتاق است ولی رفت و آمدها به عهده ی من است. ولی میتونم حس اون خانم و تلاشش برای موفقیت دخترش رو درک کنم. فکر کنم خودمم همین کارو میکردم