وقت دارد از دست می‌رود! چه کنم؟ مگر چه کار مهم‌تری دارم؟

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: فهیمه سردشتی

ارزش وقت :

نرمی ‌و لطافت شن‌ها را زیر پاهایم احساس می‌کنم و آزاد و رها لب ساحل قدم می‌زنم. ماه کامل است؛ دریا موج می‌زند آرام و من آسوده و بی دغدغه راه می‌روم. نوازش نسیم بر موهایم و صدای امواج دریا، ذهنم را رویا می‌دهد.

چشم‌هایم را می‌بندم و باز راه می‌روم.

بد نیست آدم گاهی با چشم‌های بسته راه برود، شاید زمین بخورد ولی خوب به هیجان و استرسش می‌ارزد. اصلا زندگی بی استرس به چه درد می‌خورد؟ حواسم پرت شد، چشم‌هایم باز شد؟ نه، خواب بودم و صدای ساعت مرا بیدار کرد. باز این ساعت بی‌کار لعنتی. به نظرم از ساعت‌ها بی‌کارتر در جهان، همان ساعت‌ها هستند. بد می‌گویم؟ هی تک، تک، تک، تک. تنها کارشان این است که مدام به دیگران سرکوفت بزنند که وقت دارد می‌گذرد. خوب بگذرد، مگر وقتی آدم می‌فهمد که وقت دارد از دست می‌رود، کار مهم‌تری انجام می‌دهد؟ من که فکر نمی‌کنم. هر روز صبح همین فلسفه‌ها را می‌بافم شاید خودم را قانع کنم که دوباره بخوابم و دیرتر به سر کار بروم، ولی فایده‌ای ندارد.

از جا بلند می‌شوم.

دست و رویی می‌شویم؛ صبحانه‌ای می‌خورم و آماده رفتن می‌شوم. طبق معمول موقع بیرون رفتن از خانه از همه خداحافظی می‌کنم: گلنسا، پریچهر، گلچهره و…..

می‌دانید آخر من عادت دارم روی وسایل خانه‌ام اسم بگذارم، مخصوصاً آن‌ها را که خیلی دوست دارم.

در مترو که نشسته‌ام خانمی ‌یک دار قالی کوچک همراه دارد.

یاد گلنساء می‌افتم. با خودم فکر کردم من با چه منطقی حقوق دو ماهم را دادم و این قالیچه را خریدم، آیا ارزشش را دارد. اصلا ارزش اشیا را چه چیز تعیین می‌کند؟ و دیگر اینکه آیا گلنساء خسته نمی‌شود که تمام مدت روی دیوار آویزان است. گاهی وقت‌ها تصمیم می‌گیرم که او را پایین بیاورم ولی یک بار خودش گفت که روی دیوار راحت‌تر است و این طوری بهتر دیده می‌شود. خوب چه می‌شود کرد بعضی‌ها هم اینطوری هستند، حاضرند هر سختی را تحمل کنند ولی دیده شوند. تازه گلنساء از اول تولدش روی دار آویزان بوده پس عادت دارد به این وضعیت.

حالا در اداره هستم.

از هشت صبح تا چهار بعد از ظهر، برای چقدر؟ n تومان. واقعا ارزشش را دارد که آدم یه روز از عمرش را بدهد برای n تومان. خوب بالاخره نیاز است دیگر. باید کار کرد. پس چرا بعضی‌ها یک روزشان دو برابر روز من می‌ارزد، بعضی‌ها هم نصف آن. یعنی بعضی‌ها زندگی‌شان ارزان‌تر از دیگران و بعضی‌ها گران‌تر از دیگران است. شاید چون زندگی بعضی‌ها زندگی‌تر از دیگران است، شاید. ساعت اداره اعلام می‌کند که وقت رفتن به خانه است، تنها زمانی که ساعت‌ها را دوست دارم، همین موقع است که پایان ساعت کارم را اعلام می‌کنند. البته دوست فیلسوفی داشتم که حرف درستی می‌زد. می‌گفت همین آدم‌ها که می‌بینی از آمدن به سر کار آن قدر شاکی هستند، اگر بهشان یک ماه مرخصی بدهی، سر هفته نشده بر می‌گردند اداره و می‌گویند حوصله‌شان در خانه سر می‌رود. بعضی‌ها هم که اصلا می‌گویند اگر کار نکنند می‌میرند. چه می‌شود کرد. بعضی‌ها هم این جوری هستند. بالاخره هر کس یک جوری دیوانه است، این‌ها هم این جوری خلند.

چقدر خسته‌ام. لحظه‌شماری می‌کنم برای این که وقت خواب فرا برسد. احساس می‌کنم آزاد آزادم. روی شن‌های ساحل قدم می‌زنم و …

هیچ کس جز ساعت شماطه‌دار نمی‌تواند این لحظه‌ها را از من بگیرد.

 

وقت دارد از دست می‌رود! چه کنم؟ مگر چه کار مهم‌تری دارم؟
گوینده: نیلوفر نگهبان

 

 

 

متن زیر نیز درباره وقت خوش یک زن شاغل است:

نیم ساعت کنار توت فرنگی

مطالب مرتبط
66 دیدگاه‌ها
  1. فرح می‌گوید

    فهیمه جان ، لحظه های بیداری هم زیبا هستند. تک تک ساعت هم زیباست. … « چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید »

  2. ساره می‌گوید

    امان از اين تعارض هميشگي كار كردن و نكردن خانم ها….امان

  3. مینا می‌گوید

    حس قشنگی بم داد با توصیف اول ساحل شن پیاده روی. مرسی ازاین حس زیبا.نوفق باشید

  4. مینا فروغی می‌گوید

    حس قشنگی بم داد با توصیف اول ساحل شن پیاده روی. مرسی ازاین حس زیبا.موفق باشید

  5. نرگس می‌گوید

    به نظر من همین تک تک ها ی ساعت هستند که ارزش کار هرکس را تعیین میکنند .تا زمانی که سرگرم هستیم اصلا آزار دهنده نیستند اما زمانی که نگران و دلواپس هستیم واقعا آزار دهنده و طولانی هستند.

  6. ياسمن می‌گوید

    متن زيبايى بود و بهم انرژى داد

    ساعتها يه وقتايى هم آلارم خوشى ميزنن?
    مثل لحظه ى سال تحويل

  7. یاسمن بلوری می‌گوید

    انگار خانوما واسه کار کردن بیرون از خونه ساخته نشدن. اونم کار اداری و روتین.
    وقتی خونه ای دلت میخواد درگیر کار شرکت و اداره و غیره باشی، وقتی معلم یا مدرس دانشگاهی دلت میخاد زودتر سال تحصیلی تموم شه. وقتی تموم میشه و دوروز خونه میمونی غصه میخوری که چرا دوباره شروع نمیشه یا تعطیلات تموم نمیشه… امان از همه ی خانم های شاغل
    توصیفتون گیرا و خوب بود و دقیقا با درون خودم هماهنگ دیدمش

  8. زهره می‌گوید

    من هم از آن دسته هستم كه از كار شاكي و از خانه نشيني بيزار… ولي ديوانه نيستم!
    شكايت از كار كردن نيست و بيزاري از خانه نيست، قصه چيز ديگري است…
    و اما در ميان روزمرگي ها و نارضايتي ها روياي قدم زدن در كنار ساحل آن هم بي پروا حس قشنگيست

  9. مهدوی می‌گوید

    متن بسیار زیبا و دلنشینی است؛ به راحتی میتوان با حس نویسنده همراه شد و تمام کلمات و جملاتش را لمس کرد. بسیار سپاسگزارم برای این حس زیبا?

  10. اذین خودی می‌گوید

    از متن لذت بردم، ساده و روان و گویا . ممنون از نویسنده عزیز که به خوبی احساسات خود و موضوعی که ذهنش را درگیر کرده، به رشته تحریر دراورده.

  11. سمیرا می‌گوید

    سپاس

  12. یاسمن بلوری می‌گوید

    واقعا کارمند بودن برای خانم ها بی روح ترین شغل است.صبح تا عصر در یک اتاق پشت یک میز و هم کلامی با یک سری آدم های ثابت که خودت انتخابشان نکرده ای و سرانجام انتظار برای لحظه ی خروج
    ولی چه ایده ی خوبی که اشیا در خانه ی شما اسم دارد
    ممنون از متن خوبتان

  13. ناشناس می‌گوید

    عاااااااااالی بود من همیشه از متنهای زیباتون لذت میبرم بانو.

  14. ناشناس می‌گوید

    عاااااااااالی بود بانو من همیشه از متنهای زیباتون لذت میبرم

  15. فرشته خانی می‌گوید

    عالی و قابل تامل بود قلمتون برقرار

  16. ترانه می‌گوید

    زیبا بود بسیار روان و‌عالی

  17. ناشناس می‌گوید

    از اینکه به اشیا نام دادید خوشم آمد. نام داشتن یعنی جان داشتن واشیا در کنار شما همه جان دارند چنانکه تابلو روی دیوار به شما گفت همانجا جایش خوبست یک مطلب دیگه اینکه تا حالا کسی رو دیدید که از وضعش راضی باشد شاغل مینالد بیکار می نالد دوست مینالد دشمن هم مینالد اگر میتوانستیم از همه چیز راضی باشیم که به رستگاری رسیده بودیم سپاس لذت بردم

  18. بهار می‌گوید

    تخیلات قشنگی بود مررررسی

  19. زینب می‌گوید

    خیلی عالی بود و لذت بخش

  20. ناهید مشایخی می‌گوید

    بسیار شیوا و روان بود لذت بردم با آرزوی موفقیت

  21. شهین طالبی می‌گوید

    متن شما خیلی دلنشین و زیبا و خاص خودتون بود.

  22. بهار می‌گوید

    متن بسیار زیبا و دلنشینی بود ، قدم زدن بر روی شن های ساحل ، نوازش نسیم و صدای امواج دریا بسیار لذت بخش توصیف شده بود ، سپاسگزارم

  23. نازنین می‌گوید

    بسیار عالی بود و زیبا

  24. بهار می‌گوید

    متن بسیار زیبا و دلنشینی بود ، قدم زدن بر روی شن های ساحل ، نوازش نسیم و صدای امواج دریا ، بیسار لذت بردم ، سپاسگزارم

  25. يكتا می‌گوید

    بسيار عالى واقعا ارتباط خوبى برقرار كردم احسنت به اين قلم روان

  26. دختر مامانم می‌گوید

    مفاهیم عالی و ارزشمند که جای تفکر بسیار دارد ولی با قلم شیوا و روان شما و با چاشنی روزمرگی بسیار به دل می نشیند و بسیار راحت قابلیت به تصویر کشیدن پیدا میکنند

  27. فهیمه سردشتی می‌گوید

    ممنون و سپاسگزارم از همه عزیزان که قبول زحمت کردند و وقت گرانبهایشان را صرف خواندن متن بنده کردند.لطف کردید دوستان

  28. زهرا می‌گوید

    سلام خانم دکترممنون به خاطر این متن قشنگ .من عاشق نوشته های شما هستم .انشالله همیشه قلمت روان باشه وذهنت شکوفا

  29. مهرزاد می‌گوید

    بسیارلذت بردم. متنی روان،شیواوقابل تامل.ممنون از شما

  30. لیلا می‌گوید

    آزادی نگاه و نظر کاملا در این متن خودنمایی میکند همان چیزی که این روزها خیلی به آن نیازمندیم .

  31. طاهره حکیمانه می‌گوید

    بسار زیبا بود عزیز دلم خیلی قلم زیبایی دارید .خیلی لذت بردم براتون ارزوی بهترین ها را می کنم .در پناه خدا باشید.
    .

  32. طاهره می‌گوید

    قلم فوق العاده زیبا ودلنشینی دارید در پناه خدا باشید بسیار لذت بردم.

  33. فاطمه مستجابی می‌گوید

    مثل همیشه از داستانتون لذت بردم.منتظر داستانهای بعدی شما هستم.

  34. نیکا می‌گوید

    عاااالی بود .مثل همیشه لذت بردم .تا حالا به این فکر نکرده بودم که با وسایل اطرافم اینجوری ارتباط برقرار کنم و واسشون اسم انتخاب کنم

  35. نوشین عابدینی می‌گوید

    فهیمه بانو مثل همیشه عالی بود موفق باشید ممنونم ازتون که نکاتی را که شاید ما کمتر بهش توجه کنیم رو برامون زیبا بیان میکنید

  36. نسرین می‌گوید

    سلام ، نسرین هستم
    قلمتان لسیار دوست دارم و داستانهایتان را دنبال میکنم در داستان احساس پویایی میکنم وامیدی دوبار در زتدگی ام جرقه میزند ممنون از قلم زندیتان

  37. نسرین جوانشیر می‌گوید

    سلام.در عین سادگی متن خیلی خوب ب دغدغه های امروزی خانم ها پرداخته بودید.
    لذت بردم

  38. فاطمه هاشمي می‌گوید

    متن بسيار زيبا كه از واقعيت، زندگي روزمره و ذهن خلاق نويسنده برآمده است. ساده و دلنشين??

  39. ناشناس می‌گوید

    بسیار زیبا و پر مفهوم بود.ممنون

  40. شکوفه صمدی می‌گوید

    اسم گذاشتن روی اشیا دوست داشتنی است

  41. ناشناس می‌گوید

    دوست عزیزم دلنوشته شما رو هم خوندنم و هم شنیدم……متن روان و جالبی بود.از نامگذاری اشیا خونه خیلی خوشم آومد.از قسمت اول (تا جایی که سوار مترو شد) بیشتر خوشم آومد
    درود برشما و آفرین به امید موفقیت های روز افزون شما….موفق و سلامت باشید???

  42. ناشناس می‌گوید

    دیدگاه منو پاک کردید؟؟

    1. فهیمه سردشتی می‌گوید

      سلام ببخشید من اینجاقادر به پاک کردن نظرات نیستم احتمالا اصلا نظر شما ثبت نشده سپاس از شما

  43. ناشناس می‌گوید

    خانم سردشتی خیلی عالی و زیبا بود و حس خوبی داشت

  44. ناشناس می‌گوید

    فهیمه خانم متن شما بسیار زیبا بود مثل همیشه تیک تاک ساعت برای هر نفر یک معنی خاصی دارد کاش برای همه نوید آینده درخشان باشد ممنون من خیلی لذت بردم

  45. نفیسه می‌گوید

    موضوع پارادوکسیکال اشتیاق به کار کردن از یک طرف و میل به استراحت و در اختیار داشتن لحظات از سوی دیگر ،درگیری ذهنی خیلی از ماست .
    به این جاذبه و دافعه خوب اشاره کرده بودید.
    موفق باشید.

  46. پری ناز می‌گوید

    نوشته شما زیبا و دلنشین بود موفق تر باشید

  47. مریم می‌گوید

    چه جالب که انقدر شبیهیم…

  48. مهین ساعدی می‌گوید

    دوست عزیزم روایت بسیار زیبا و دلنشین شما تداعی کننده احساس و نظر خیلی از زنان شاغل است و شما آنرا به نحو خوبی تصویرسازی کردید. ایهام این جمله «تازه گلنساء از اول تولدش روی دار آویزان بوده پس عادت دارد به این وضعیت.» را خیلی دوست داشتم.
    قلمتان پویا.

  49. سردشتی می‌گوید

    سپاس از دوستانی که به تازه گی قبول زحمت کردند و متن بنده را خواندند

  50. شکوفه صمدی می‌گوید

    به نظرم یکی از بهترین متن‌هایی بود که از شما خواندم.‌
    عالی نوشتید! جان‌بخشی به اشیا فقط در حد نام‌گذاری نمانده بود و این سطح کار را بالا می‌برد.

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم خانم صمدی عزیز

  51. زهرا می‌گوید

    سلام فهیمه جان

    تیتر متن شما فوق العاده خوب بود . درواقع تلنگری به انسانهای این عصر است که خیلی درگیرصدای ساعت هستند . تیتر متن را من خیلی دوست دارم که آدم را به احساس رها شدن در زمان دعوت می کند و این که می گوید درک درست زمان از هر کاری دراین جهان مهمتر است.

    ولی از این جمله خوشم نیامد :

    “زندگی بدون استرس چه به درد می خورد؟”

    عزیزم من کاملا با برعکس جمله موافقم . استرس تمام بنیاد وجود آدمی را آرام آرام به هم می ریزد . سیستم عصبی اش را ویران می کند و هزاران آثار مخرب بر وجود آدم می گذارد. واکنشهای همین آدم در زندگی ، باعث جامعه ی ویران و ناآرام می شود . برای من عجیب بود که شما به این جمله معتقد باشید . چون اغلب مومنان به زندگی سرشار ازآرامش باور واعتقاد دارند. همینطور اغلب مومنان واقعی از آرامشی الهی برخوردارند .
    والبته عنوان کنم عزیزانی که‌مطلب می نویسند مراقب باشند ، چون ممکن است خواننده هایی مطالبش را مثل کتاب علمی فراگیرند . آن وقت شما با این جمله ، به همگان می آموزید که:

    “استرس خوب است”

    درصورتیکه هزاران هزار کتاب برای رفع استرس به ریشه ی تحریر درآمده است .

    خیلی سخن گفتم ‌. عذرمرا بپذیرید . چون من دشمن استرس هستم و از جمله تان خیلی ناراحت شدم .

    بگذریم ‌ ‌

    ولی عاشق این جمله ی شما شدم .

    “آخر عادت دارم روی وسایل خانه ام اسم بگذارم.”

    کارخیلی لطیفی است که تا به حال ندیده بودم. آن هم خانمی که بزرگسال و کارمند است ?

    و در مورد شغل کارمندی که هدف شما در اینجا فقط پول بوده است و ارزان بودن و گران بودن شغل را در اینجا با کارمندی به قیاس کشیدید.

    عزیزم کارمندانی هستند که با وجود داشتن خانواده و چندسرعائله در کنار کارشان دانشگاه می روند و برای پیشرفت شغلی خود چشم انداز بالایی دارند . افق دیدشان از قیاس گرانی و ارزانی شغل فراتر رفته است . این کارمندان همیشه مورد تحسین من هستند . وقتی سرکارحاضر می شوند چنان کار می کنند که انگار مهمترین کارجهان در دست آنها است و آنها نباشند کاری پیش نمی رود .

    می توان چشمها را شست و جور دیگر دید
    جوری که آدمها با خواندن متن دیدشان وسعت بازتری پیدا کند . جهان بهتری را ببینند و درک کنند . ما در نوشتنمان نسبت به تک تک خوانندگان مسئول هستیم و اگر خدای ناکرده درست ننویسیم ، بابت هر ایده ای منفی که در خواننده ای شکل گیرد بایستی در آن دنیا در پیشگاه عدالت الهی پاسخگو باشیم ‌.

    با تشکر از متن خوبتان که به نقد طولانی من انجامید ‌?

    1. سردشتی می‌گوید

      دوست عزیز ممنون که وقت گرانبهایتان را صرف متن بنده کردید و سپاسگزار از نقد سازنده شما.در مورد استرس به گمانم اگر استرس در زندگی وجود نداشته باشد لذت های زندگی معنایی نخواهد داشت. مانند چای تلخ و قند شیرین که هر کدام بدون دیگری موجب دلزده گی میشود. البته قبول دارم که زندگی مردم ما متاسفانه دچار استرس بیش از حد می باشد که اصلا خوب نیست ولی وجود انسان به تمامی اینها در کنار هم نیاز دارد. و در مورد کارمند بودن به نظرم درصد پایینی از کارمندها ویژگی را دارند که شما فرمودید و اکثر آنها از سر اجبار به سر کاری میروند که اصلا علاقه ای به آن ندارند. امیدوارم روزی فرا برسد که افراد به کار و یا تحصیل در رشته ای بپردازند که هم مورد علاقه شان است و هم دردی را از اجتماع دوا می کند. باسپاس مجدد.

  52. فرشته خانی می‌گوید

    گلنسا روی دیوار از دار و از زیر پا بودن خلاصی پیدا کرده .و زن قصه ما تو خواب و رویا از روز مرگی.
    فهیمه جان برای بار دوم گه متن رو خوندم بیشتر خوشم آمد.
    موفق باشی عزیزم

    1. سردشتی می‌گوید

      ممنون فرشته عزیز.لطف کردید

  53. شاهمرادی می‌گوید

    سلام خانم دکتر چقدر خوشم آمد که روی اشیا اسم گذاشته بودید قالی تازه متولد شده تان اگر روی زمین پهن شود همه اورا لگد میکنند تارو پودش درد میگیرد بگذارید همانجا روی دیوار باشد گاهی برای آنکه لگد مال نشویم باید صدر نشین باشیم.
    موفق باشید.
    شاهمرادی

    1. سردشتی می‌گوید

      سلام دوست عزیز من.بله درست می فرمایید و سپاس از اینکه دوباره متن من رو خواندید.

  54. خطیبی می‌گوید

    خیلی زیبا و روان بود ،موفق باشید

  55. سردشتی می‌گوید

    سپاسگزارم خانم خطیبی نازنین

  56. زهرادورودیان می‌گوید

    سلام
    پارادوکس متن
    زن به دنبال آرامش است وصدای ساعت رادوست ندارد؛درحالی که استرس را دوست دارد.به نظرمنظورازاسترس
    همان هیجان است.چون استرس حال و زندگی انسان راازبین می‌برد.استرس نیست که نمک زندگی است ،بلکه
    هیجان‌های زود گذراست.درضمن به قول نویسنده همه این‌هافلسفه بافی است،نه داشتن پشتوانه فلسفی محکم.
    پارادوکس دوم.زنی که آنقدر سرحال است وذهنی خلوت‌گزین نداردکه اشیاءرازنده می‌خواهد،دلیل ندارددراداره خموده وکسل باشد.
    بین چند سوال وخوش آمدن ونیامدن وبین کل‌ها،جزیی از آن راپسندیدن(از ساعت وقتی که زنگ مرخصی می‌زند، زندگی فقط قدم زدن روی شن‌ها)بالاخره حرف اصلی متن رادوست فیلسوف می‌زند.
    درآخرزندگی از هر نوعش ،از نظرنویسنده دیوانگی‌ست.
    روانی کارباعث می‌شد که نقص کار دیده نشود.?

  57. سردشتی می‌گوید

    سپاس از شما خانم درودیان گرامی که وقت گذاشتید. بله شاید واژه هیجان مناسب تر بود.
    اینکه شخصیت داستان از تک تک ساعت خوشش نمی آید به خاطر جستجوی آرامش نیست بلکه به این خاطر است که دغدغه زمان را دوست ندارد. و اینکه روی اشیا خانه اش اسم میگذارد اتفاقا نشان از این دارد که خانه را دوست دارد و با وسایل خانه اش ارتباط برقرار می کند.شاید به همین خاطر در اداره خموده است. با سپاس بسیار از شما

  58. بهاره محمدی می‌گوید

    متن دوستداشتنی بود. شاید چون زندگی بعضی‌ها زندگی تر از دیگران است، فکرم را مشغول کرد. طول زمان را نمی‌شود تغییر داد اما عرض و کیفیت سپری کردنش را می‌شود بیشتر و بهتر کرد. این رهایی و آزادی خیلی گوارا بود. الان دچار تضاد شدم میخواهم شاغل باشم یا نه.
    موفق باشید دوست عزیز ?

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاس از لطف بی دریغ شما خانم محمدی عزیز

  59. مهرزاد می‌گوید

    چه شاعرانه دغدغه های زنان رو مطرح کردید

    1. سردشتی می‌گوید

      سپاسگزارم عزیز

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود