داستان زیر به اهمیت توجه به کودک درون اشاره میکند.
از صبح که از خواب بلند شدم کودک درونم بهانه میگرفت.
روتختی را چند بار توی هوا چرخ دادم و روی تخت انداختم. آخر سری کودک درونم یک آه بلند کشید. روتختی را همانطور کج و معوج روی تخت ول کردم و به آشپزخانه رفتم. زیر کتری را روشن کردم. از فریزر نان برداشتم و وسایل صبحانه را آماده کردم. مرتب زیر لب غر میزدم، از کج برش دادن پنیر تا دم کردن چای!
نفس بلندی کشیدم.
کودک درونم خیلی غر غرو شده بود. از سوراخ کوچک سفره غرش میگرفت؛ از صدای هورت کشیدن چای همسرم، لجش گرفته بود. از هم زدن چای بچهها که تلق و تلوق به دیوارهی فنجان میخورد، عصبی شده بود.
عجب کودک عصبی و بهانهگیری شده بود.
خسته بودم انگار! هیچ کسی حرفها و ناراحتیهایم را نمیفهمید.
همسرم از من پرسید: ناراحتی؟!
کودک درونم داد زد: نه، با این همه خوشی چرا باید ناراحت باشم؟
همسرم نخواست حرفش را ادامه بدهد مثل اینکه کودک درونش فرمان داد که به من محل نگذارد.
بچهها سر میز سر و صدا میکردند و کودک درونم عصبی و عصبیتر میشد.
صبحانه خوردن تمام شد و بچهها را برای رفتن به مدرسه آماده کردم.
همسرم زودتر از همیشه از خانه بیرون رفت و بچهها سوار سرویس مدرسه شدند.
غر زدم و میز را تمیز کردم.
غر زدم و ظرف شستم. غر زدم و گردگیری کردم. غر زدم و میخواستم جارو کنم که به خودم آمدم. بقیهی کارها را ول کردم. رفتم دوش گرفتم. موهایم را خشک کردم و بافتم.
توی آینه به خودم نگاه کردم.
میخواستم از چروکهای دور چشمم ایراد بگیرم که فوری به خودم آمدم. کمی کرم به صورتم زدم.
یک رژ صورتی زدم و لباس پوشیدم.
دست کودک درونم را گرفتم و به کافی شاپ سر کوچه رفتم. یک قهوه سفارش دادم. کودک درونم کیک شکلاتی میخواست. میخواستم دعواش کنم که کیک شکلاتی چاقم میکند ولی با مهربانی برایش یک کیک شکلاتی سفارش دادم.
الان با لذت قهوه و کیک شکلاتی میخورم.
حال من و کودک درونم بسیار خوب است.
متن زیر روایتی دیگری از کودک درون یک زن است:
امیدوارم کودک درونتون همیشه فعال باشه . از خواندن این متن زیبا لذت بردم ?
آفرین! خیلی خوب بود
بنظرم همون اول صبح باید حال کودک درونتان را خوب میکردید بعد به سراغ کار و این حرفها میرفتید. هرچند من ابتدا متن فکر میکردم کودک درونتان دلش میخواهد روی تخت بپر بپر کند…
موضوع خوب و بروز بود عزیزم
موضوع خوب و بروز بود عزیزم
سلام خانم مصطفی شما وکودک درونتان را به خدا میسپارم تا همیشه زنده وپویا باشید .سپاس که مرا به یاد کودک درونم انداختید گرچه دیگر دیر شده
دیر چرا خانم شاهمرادی؟
تا زندهایم دیر نیست…
عاشق این کودکانه هام همیشه حال خوب دارن برامون
خوب بود
کودک درون همیشه باید شاد باشد.خوراکی های خوب را هم از او دریغ نکن.
چقدر خوبه که با کودک درونمان آشتی کنیم
بچه بشیم خوش بگذرونیم ،اینجوری هیچ وقت تنها نیستیم،
متن زیبایی بود موفق باشید دوست عزیز
متن خیلی خوبی بود. واقعا درست ترین کار رو در اون لحظه کردید. توقف کردن و اعتنا کردن به حال درونی:) قلمتون مانا
خیلی خوب نوشته بودیدموفق باشید دوست عزیز چه میکنه این کودک درون پس گاهی باید دستش را گرفت وبا اونبه کافی شاپ رفت تا اون راضی شود
قشنگ نوشتید و آرزوی شادی برای کودک درون و بالغ همه انسانها….
قلمتان مانا
وای خیلی متنتون و البته کودک درون لج بازتون رو دوست داشتم . گاهی از کودک درونمان که غفلت می کنیم همه چیز رو به هم میریزه .
موفق باشید
سلام آرزو جون دوست خوبم
همیشه فکر می کردم که من در گیر این بهانه گیری های کودک درونم هستم ولی گویا هرزگاهی همه ی خانم ها به آن مبتلا می شوند ول باید مثل شما زود این حس دردسر ساز را جمع و جورش کرد و حالمان را هر چه طور هست خوب کنیم و از اینکه اینطور باصراحت و روان نوشتید تشکر می کنم
موفق باشید
چقدر رنگی رنگی و پولک پولکی شد کودک درونم با خواندن این متن. لذت بردم ? موفق باشید