اگر بمیری، با یک بچه و این همه قسط چه کنم؟

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: پروین پناهی

متن زیر درباره پنهانکاری در زندگی زناشویی است:

امیر که رفت توی آینه زل زدم به خودم.

یکی از چشم‌هایم خون افتاده بود و ته مانده‌ی آرایش دیشب ریخته بود زیر چشم‌های پف کرده‌ام. موهایم سیخ ایستاده بودند، مثل دو تا شاخ گاو. توی آینه بی شباهت به گاو هم نبودم؛ یک گاو وحشی زخمی‌ که درمیدان گاو بازی به این سو و آن سو می‌پرد.

امیر را تصور کردم که سوارم شده است و بعد با حرف‌های نیشدارش هر بار نیزه‌ای را در تنم فرو می‌کند. می‌خندد و کلاه از سر برمی‌دارد و پارچه‌ی قرمز رنگی را روبروی چشم‌هایم تکان تکان می‌دهد. چه کسی به اندازه‌ی او می‌تواند مرا آن قدر وحشی کند؟ دستی کشیدم روی صورتم و نگاه بی‌خیالم را چرخاندم به دور و بر خانه. به هم ریخته به نظر می‌رسید. برای خودم یک لیوان آب سرد ریختم و سعی کردم حرف‌های دیشب را مرور کنم. به این فکر کردم که چرا مدت‌هاست با هم نخندیده‌ایم؟ همان طور که مشاور گفته بود کاغذی برداشتم. وسط صفحه یک جدول دعوا کشیدم‌. باید صادق بودم و تمامی‌حرف‌های دیشب را یادداشت می‌کردم. امیر گفته بود حقوقش را نگرفته، تمام شده!

من گفته بودم مجبور نیست این همه بی‌برنامه وام بگیرد‌ که در قسطش بماند. او گفته بود حتما لازم است و به کسی مربوط نیست! من هم از حرصم گفته بودم اگر فردا سرش را بگذارد زمین و بمیرد باید با یک بچه و این همه قسط چه کار کنم؟

دور این جمله خط کشیدم.

باید عذر می‌خواستم. تصمیم گرفتم برای جبران این جمله‌ی وقیحانه و زشت، کاری کنم. به این فکر کردم که بهتر است دوستانش را دعوت کنم. ته مانده‌ی پس‌اندازم را در نظر گرفتم و به این نتیجه رسیدم که نمی‌شود خیلی بریز بپاش کرد. کنار کاغذ نوشتم فقط مرتضی و زنش و بچه‌هایش. کیا و خانومش و احمد! که همیشه مهمانی‌ها را به فضای شوخ و شنگی تبدیل می‌‌کند! گوشه‌ی دیگر کاغذ نوشتم ماست‌ــ‌ کاهوـ کلم و یک چیز دیگر که اسمش یادم رفته بود. به جایش سه نقطه گذاشتم و تلفن را برداشتم.

اول احمد!

دو تا بوق نخورده پاسخ داد‌. نگذاشت احوال‌پرسی‌ام تمام شود، گفت: به که چقدر حلال زاده‌ای…همین الان امیر پشت خطم بود. زنگ زده بود ضامنش بشوم برای وام. خیر که ندارید برای آدم!

با خودم گفتم: پس امیر یواشکی دارد باز هم وام می‌گیرد.

بعد از جمله‌ی مضحکش خس خسی کرد و سرخوشانه خندید و ادامه داد: ذکر خیرت بود که می‌گفت هنوز هم مثل قبل غرغرو و طاقت‌فرسایی!

در دلم چیزی فرو ریخت.

حس کردم پیشانی‌ام چقدر سرد است. آن قدر سرد که انگار سوزش به چشم‌هایم نفوذ می‌کرد. خودکار را برداشتم و چند دایره‌ی پر رنگ کشیدم دور جدول‌ مشاوره. دایره‌ها را بیشتر و بیشتر کردم و بعد پر رنگ‌تر و پر رنگ‌تر. شبیه دوران امواج مرداب شد. وقتی که تویش سنگ می‌اندازی و موج می‌دهی به آب. کاغذ سوراخ شد. الو…الو….کلمات رو لب‌هایم می‌ماسیدند. انگار که روغن لزج و تهوع آوری را به زور قورت داده باشم، آب دهانم را قورت دادم. گفتم که فردا شب بیایند. گفتم خودش به مرتضی و کیا هم خبر بدهد. گفتم باید بروم خرید. به یادداشت کنار مرداب نگاهی انداختم. ماست-کاهو-کلم و….توی سه نقطه نوشتم اسفناج! یادم آمد. امیر بورانی اسفناج خیلی دوست دارد.

 

اگر بمیری، با یک بچه و این همه قسط چه کنم؟
گوینده: دتیس
موزیک پادکست: قطعه‌ای با نام آهنگ اندوهناک Cancion Triste از جسی کوک آهنگساز کانادایی

 

 

 

 

 

اگر این متن را دوست داشته‌اید، متن زیر را به شما پیشنهاد می‌کنیم:

#همسران_باهم_هماهنگ_باشید

مطالب مرتبط
20 دیدگاه‌ها
  1. یاسمن بلوری می‌گوید

    افکار عجیبی بود!! من وقتی بدونم مخارج یک ماه زیاد بوده و موجودی فعلی از یک حد نرمال کمتر شده هرگز با مهمونی دادن روحیه ی همسرم رو برنمیگردونم خودش کلی هزینه و فکر بیشتر به دنبال داره…

  2. بهار می‌گوید

    عجب حسی چقد ما زنها و مردها تفاوت دیدگاه داریم و چقد سخته بتونیم همدیگه رو راحت درک کنیم کجای معادله اشتباهه؟

  3. فهیمه سردشتی می‌گوید

    موفق باشید زیبا بود

  4. سمیرا می‌گوید

    لذت بردم از نوشتتون، ممنون

  5. فاطمه محمدی می‌گوید

    درسته چقدر,این قسط ها این وام ها این حرفا سنگینه

  6. ناهید مشایخی می‌گوید

    متن خوبی بود . با ارزوی موفقیت

  7. ناهید مشایخی می‌گوید

    با ارزوی موفقیت

  8. پری ناز می‌گوید

    خیلی لذت بردم واقعی بود

  9. شکوفه صمدی می‌گوید

    اوه چه ریسکی! مهمونی بدم برا آشتی!

  10. فرشته خانی می‌گوید

    اگه تو بمیری من با قسط ومشکلات دیگه ..‌‌‌‌.‌ ‌
    یعنی تیر خلاص رو زدین
    معذرت خواهی و مهمانی هم فکر نکنم حرفی رو که ز ده شده بشه فراموش کرد.
    با دید زنانه نمی شه
    شاید یه مرد فراموش کنه

    نگارشتون عالیه. موفق با شید

  11. زهرادورودیان می‌گوید

    سلام
    موفق باشید
    خیال درمتن راددست داشتم.

  12. بهاره محمدی می‌گوید

    چقدر سخت است تحمل حرفهای تلخ و خویشتنداری و پرهیز از گفتن همان شکل جملات. انگار نه تنها کمال همنشین اثر می‌گذارد عیوبش هم روزی میشود عیب‌های خود ما. موفق باشید دوست عزیز ?

  13. دینا کاویانی می‌گوید

    واقعا داستانک زیبایی است.

  14. اذین خودی می‌گوید

    خوب، برنده و تاثیرگذار نوشتید، این متن خواننده را در چالشی که برای راوی پیش آمده، سهیم می کند و پرسشهایی را با خود به دنبال می آورد.
    موفق باشید

  15. آتوسا سادات متین رهبری می‌گوید

    زندگی خیلی تلخی را توصیف کردید . من بودم ادامه نمیدادم .

  16. شهین طالبی می‌گوید

    شما داستان پرداز فوق العاده ای هستید. عالی بود.
    خانم پناهی موفق باشید.

  17. شکوفه صمدی می‌گوید

    دوباره خواندم. و دوباره هم‌ لذت بردم. مخصوصاً از خودکاری کردن کاغذ

  18. خطیبی می‌گوید

    خیلی زیبا نوشته اید، موفق باشید

  19. شاهمرادی می‌گوید

    من اصلا مجبور نیستم برای آشتی اینجور خودم رو تو درد سر بندازم سعی میکنم با حرف زدن ومباحثه مسائل رو حل کنم
    موفق باشید خانم پناهی عزیز

  20. شهلا اسدی تهرانی می‌گوید

    و اما برای آشتی لباس شبی زیبا و دکلته باید پوشید ناخن ها را لاک قرمز زد همراه بایک رژ قرمزتر و غذای مورد علاقه همسر جان را درست کرد و روی یک کاناپه نشست ویا لم داد
    منتظر شد تا آقا بالا سر جان بیایید و
    فقط دلبری کرد و زبان سرخ را هم کمی سبز تر کرد یعنی دلجویی
    اینهمه مهمان و واسطه نمی خواست
    همسر جان ها مانند بچه ها جان ها هستند و زود آشتی می شوند
    موفق باشی

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود