متنی درباره فرار از روزمرگی :
پروانه جان!
امروز با دیدنت یه حس غریب به دلم چنگ زد. وقتی حسرت رو ته چشمهات دیدم یاد روزایی افتادم که دقیقا مثل امروز تو بودم.
یاد روزی که با کلی دلخوری جلوی آینه ایستاده بودم و به آرزوی بداخلاق و اخموی توی آینه زل زده بودم.
باورت میشه؟ بعد از گذشت یکسال و نیم از ازدواجم تبدیل به یه زن افسرده و اخمو شده بودم.
دقیقا از کی به این حال و روز افتاده بودم، نمیدونستم، ولی میدیدم روز به روز گوشهگیرتر و بیحالتر میشم.
دیگه از اون دختر شاد و پر شر و شوری که تو توی دانشگاه میشناختی خبری نبود. عجیب بود. اون آرزوی شاد و بیخیال و پر هیجان کی و کجای زندگی گم شده بود؟
فکر کردم یعنی ازدواج از همه یه آدم بداخلاق سرخورده میسازه؟ اون همه شوق و ذوق برای رسیدن به فرزاد برای چی بود؟ حالا که نه فرزاد رو کامل داشتم نه دیگه خودم رو! کجای راه رو اشتباه رفته بودیم؟
دلم برای آرزو تنگ شده بود.
کاش میشد پیداش کنم؛ دستش رو بگیرم بیارمش جلوی آینه، بنشونمش موهاش رو شونه بزنم و اونم برام ترانههایی رو که بلده زمزمه کنه، اما می ترسیدم.
خیلی وقت بود که با خودم تنها نبودم. راستش تازگیها دیگه با فرزاد هم نبودم.
از وقتی توی روزمرگیهای زندگی گم شدیم دیگه فرزاد رو هم نمیشناختم. بین خودمون باشه گاهی هم ازش بدم میاومد. حس میکردم باعث تمام آشفتگیهام اونه. به نظرم اونم دقیقا همین حس رو نسبت به من داشت.
گاهی توی دعوا یه چیزایی از دهنش درمیرفت که شکّم رو به یقین تبدیل میکرد. دعوا برای همه هست، اما از این که میدیدم با همه کارهایی که براش میکنم؛ با وجودی که تمام وقتمو براش میذارم و سعی میکنم همه چی تو خونه کامل باشه، بازم ناراضیه، حسابی دلم میسوخت.
خودت بهتر میدونی چقدر کارم رو دوست داشتم اما به خاطر فرزاد گذاشتمش کنار چون دلش نمیخواست همسرش شاغل باشه اما احساس میکردم حتی قدر این فداکاری رو هم نمیدونه.
حالا دقیقا شده بودم آرزویی که اون میخواست اما نه خودم راضی بودم نه فرزاد.
یادمه اشک روی صورتم میلغزید و لحظه به لحظه بیشتر از خودم عصبانی میشدم تا حدی که ناگهان بغضم شکست و دیدم آرزوی خشمگین و عصبانی از توی آینه سرم داد میزنه:
این زندگی خواستهی تو نبود دختر! کجایی؟ چته؟ تو همونی هستی که ادعا میکردی مثل همه نیستی؟ همونی که میخواستی متفاوت باشی؟ بفرما! تفاوتت همینه: یه آدم افسردهی بیبرنامه و بیهدف؟
یه کاری بکن دختر!
قبل از اینکه سه چهار دهه دیگه از عمرت بگذره و یه روز که دوباره اومدی جلوی آیینه خودت از خودت شرمنده باشی و افسوس بخوری که ای وای شصت سالم شد و نفهمیدم چطور گذشت. یا بدتر! حسرت بخوری که کاش بی خود این همه عمر رو تلف نمیکردم؟
و از خودت بپرسی به کدوم هدف قشنگت تو زندگی رسیدی.
آره میتونی بچهدار بشی، خونه بخری، نوهدار بشی، اما آرزو اینا راضیت میکنه؟ توی این مدت خودت چی شدی آرزو؟ اون چیزی که بعد شصت سال، یادآوریش بهت آرامش بده و لبخند رضایت رو لبت بنشونه، چیه؟
تو اوج عصبانیت یکهو شنیدم یه چیزی شکست.
ترس برم داشت. باد توی پرده پشت پنجره پیچیده بود و پرده، قاب عکس روی دیوار رو زمین انداخته بود.
وقتی قاب عکس رو از روی زمین برداشتم احساس کردم واقعا کسی داره باهام حرف میزنه! یادت میاد اولین قاب عکسی که فرزاد برام خرید کدوم بود؟ همون عکس زن و مرد دوچرخهسواری که توی دشت روی دوچرخههاشون با یه سبد پیکنیک میرفتند تا یه روز قشنگ رو خارج از شهر بگذرونند.
یادت میاد چقدر از انتخاب فرزاد خوشم اومده بود.
بهت گفتم خوشم میاد فرزاد کاملا از علایقم خبر داره.
اون لحظه یکهو یه حس قشنگ از ته دلم بالا اومد؛ یه اشتیاق؛ یه آرزوی گمشده که سالها بود ته دلم دفن کرده بودم و دوباره توی دلم زنده شده بود.
یادته چقدر عاشق دوچرخهسواری بودم؟ یادته وقتی این قاب عکس رو کادو گرفتم به خودم قول دادم یه روز با فرزاد همین عکس رو زنده میکنیم؟
فکرش هم دوباره هیجان انگیز بود: دوچرخهسواری.
میدونی پروانه جون این دفعه این آرزو و اشتیاق فقط در حد یه فکر و ایده فانتزی نموند. امروز سه ماه از اون روز بارونی جلوی آیینه میگذره. البته هنوز نتونستم فرزاد رو قانع کنم که اون هم دوچرخه بخره و با من همراه بشه. راستش کار رو بهانه میکنه اما میدونم الان اون هم خوشحالتره چون شبها که از سر کار بر میگرده با یه چهره شاد و سرزنده روبرو میشه!
پروانه جان! شاید نسخه من به درد تو نخوره ولی مطمئنم که کارهای دیگهای هست که تو از انجام دادنش لذت میبری و دوست داری. میخوام بگم منتظر نشین که کسی بیاد و تنهاییهات رو برات پر کنه. دوچرخهتو پیدا کن!
گوینده: دنیا طیبی
شاید متن زیر را نیز دوست داشته باشید:
امیدوارم به تمام هدفهاتون برسیدو همیشه شاد باشید
سپاس نازنین
به نظرم آدمها باید لحظه لحظه های باهم بودنشون رو درک کنن و نگذارند روزمرگی لحظه های خوبشون رو بدزده. توصیف خوبی بود. ممنون
کاملا موافقم که هر کس باید دوچرخه خودشو پیدا کنه. موفق باشید
دوچرخه برای من یعنی با پازدن های مداوم ، می توانی به رویاهایت برسی. پا می زنی و لذت می بری و به مقصد هم نزدیک می شوی. شاید هم تنها مقصد ، همین پازدن و لذت بردن باشد.
خودمان را دست کم نگیریم ما میتوانیم هم خاکستر روی آتش باشیم وهم هیزم روی آتش
خوب بود، به خصوص جمله اخر داستان، من هم امیدوارم همه بتونن دوچرخه خودشونو پیدا کنند.
ممنون دوست عزیز. نکته ی جالب و مهمی بود.
خیلی خوبه اینکه میخوایی تو شصت سالگی به گذشته فکر کنی…. اینو دوست دارم همیشه باید یه چیزی داشته باشیم که وقتی زندگی رو میزنیم عقب از کارمون ناراحت نشیم
کاملا موافقم که هر کس باید دوچرخه خودش رو پیدا کنه. موفق باشید.
دل نوشته زیبایی بود که با تلنگری ما را با واقعیت زندگی آشنا می کرد .با آرزوی موفقیت
بیشتر مواقع درمان دردهامون پیش خودمونه . و همه ی ما یه چیز گمشده درونمان هست که فقط باید پیداش کنیم یا به تعبیر افلاطون به یاد بیاریمش .
موفق باشید
مرسی دوست خوبم خوبه که تا دیر نشده خودمون به درمون دردهامون برسیم
باسلام و احترام ؛
روایت سلیس و باورپذیری از لحظات یاس آور آدمی درزندگی و روزمرگی های آن درقالب به تصویر کشیده شده است .گرچه داستان فرازوفرودی را به نمایش نمیگذارد اما ، احساس نگارنده به خوبی منتقل شده است .
با سلام.
زمان نوشته به مدت پنج دقیقه مناسب بود. پایان با جمله دوچرخه ات رو پیدا کن. بهترین گزینه.بود. فکر می کنم در دنیای امروزی کوتاه نوشتن موثر تر باشه.ممنو ن از اینکه نگاه خودت را به زندگی و این درد مشترک به اشترک گذاشتی???????موفق باشید
با احترام
شیرزاد
سلام به نظرم نوشته ای کاملا واضح و دلنشین بود که دغدغه ی خیلی از ما رو تو زمانی خیلی کوتاه مطرح کرد و تو همین زمان کوتاه تاثیرگذاری زیادی داشت
چقدر قشنگ منم بايد بگردم دوچرخه خودمو پيدا كنم
تلنگر قشنگی بود …برای زنان ایرانی که سعی کنند وقتی از زندگی درخانه ی پدری دورشوند از آرزوهاشون فاصله نگیرند بلکه برعکس ،ببشتر برای تحقق آرزوهاشون ،رویاهاشون ،توانمندیها و استعدادهاشون تلاش کنند چرا که واقعا ازدواج معادل محدودیت و ممنوعیت نیست …کاش بتونیم به دخترانمون این رو بعنوان یک اصل مهم آموزش بدیم ….ممنون از شما دوست خوبم برای این نوشته ی زیبا و ارزشمند…درودها
نوشتن جسارتی می خواهد که خیلی ها ندارند. فارغ از خوب و بد هر نوشته ای، جسارت “خود را به معرض دیگران قرار دادن” ستودنی ست. نوشته های انگیزشی که بنای ایجاد امید و زندگی دارند هم فارغ از تکنیک نویسندگی از آنجا که دارای خواستگاه پاک و انسانی هستند قابل تقدیرند. اینکه برای افرادی ایجاد روحیه و انگیزه کردید هم نشان دهنده تاثیر گزاری نوشته شماست.
ترسیم نوشتاریِ زیبایی ست از زندگیِ بسیاری از زنان و مردان بویژه در ایران . سپاس از نویسنده ی خوش ذوق این نوشتار خانم نیلوفر کاظمی برای به حرکت در آوردن حسی مشترک که بسیاری از زوج ها رو از هم دور میکنه بی آنکه متوجه باشن که اولین کسی که میتونه درمان دردها و سرخوردگی هاشون باشه خودشونن ... متنی روان ، پر از احساس و اندیشه … درود
دوستان دیدگاهاتون برای نوشته های آتی کمکم می کنه ممنونم از همه شما بزرگوران
طولانی بودن داستان کمی از تأثیر گذاری اش کاسته بود و ادم رو کسل میکرد، به نظرم میتونست کوتاهتر و یا جذابتر روایت بشه
سلام خدمت نیلوفرکاظمی احسن به نوشته هاتون واقعا جالب بود امیدوارم همیشه موفق باشی
عالی بود لذت بردم عزیز
عالی بود چه خوب بود که تا دیر نشده خودمونو دریابیم و ایرادمونو برطرف کنیم.
سلام بسیارزیبا ودلنشین بود
درزندگی هرکس ودرهرجایگاه وهرنوع رابطه باید خودش باشه و ماهیت و شخصیت واقعی خودش را داشته باشه در غیر اینصورت به یک ماشین تبدیل میشه ودرنهایت بدون روح وبدون احساس خواهدبود
اشاره ای بسیار زیبا و ظریف به خودمان بودن است سرکارخانم کاظمی موفق باشید
نیلوفرکاظمی با ظرافت و مهارت خاص خودش مارابیادخودمان نیاورد
متشکرم موفق باشی
نیلوفرکاظمی متن خودم را اصلاح میکنم غلط تایپی بود مارا بیاد خودمان میاورد
نیلوفرکاظمی عزیزم مرسی حرف ازدل مامیزنی
نیلوفرجان روایت توروایت خیلی اززنهای جامعه ماست ولی کسی تاالان جسارت وشهامت نوشتن اینونداشت
عالی بود دوست عزیز
سلام این واقعیت بسیاری اززنهای جامعه ماست
خيلي قشنگ و اموزنده بود مرسييييي.
سلام خیلی عالی بود
كاش تا توان ركاب زدنو داريم دوچرخمونو پيدا كنيم و سوارش بشيم
چقدر پایان خوبی نوشتید! دست مریزاد!
عزیزترینم بسیار لطیف وروان نوشته شده ونشان میدهد برای ساختن هیچ وقت دیر نیست وباید از لحظه لحظه زندگی لذت برد
خیلی عالی بود مخصوصا قسمت پایانی متن. موفق باشید.
خیلی لذت بردم پیروز باشید
محتوای داستان به دلم نشست خانم کاظمی تقریبا این حس را اکثر خانم هایی که تازه ازدواج می کنند دارند و کمی زمان می برد تا خودشان را پیدا کنند و از این ورطه ی افسردگی نجات بدهند اماباید بگویم اکثر خانم ها با هوش ذاتی خود همیشه یک راهی برای رهایی پیدا می کنند
محتوای داستان به دلم نشست خانم کاظمی تقریبا این حس را اکثر خانم هایی که تازه ازدواج می کنند دارند و کمی زمان می برد تا خودشان را پیدا کنند و از این ورطه ی افسردگی نجات بدهند اماباید بگویم اکثر خانم ها با هوش ذاتی خود همیشه یک راهی برای رهایی پیدا می کنند
ممنونم دوستان خوب نظراتتون باعث پیشبرد نوشته های اتی خواهد بود
بسيار عالي بود. ممنون از خانم كاظمي عزيزم. من نوشته هاتون رو خيلي دوست دارم. قلم تان سبز و نويسا.
از این زن پر جنب وجوش وخستگی نا پذیر خوشم میاد.از اینکه دوچرختو پیدا کردی خوشحال شدم
موفق باشی دوست عزیز
شاهمرادی
بله بسیار عالی.
هرآدمی که خودشو نجات بده زندهست.
اوایل زندگی زن وشوهر مثل برزخه.همیشه پر از پستی وبلندیه. دوچرخهسواری ماهر میخواهد زمین راهموار کند.
موفق باشید دوست عزیز
خیلی زیبا بود . تلنگری لازم برای اکثر خانمهای امروزی. ازدواج، بارداری، فرزند آوری و عادت به آنها باعث میشه خودمون رو فراموش کنیم. گاهی برای رضایت همسر یا بچه ها کسی میشیم که خودمون نیست. اما باید از یک جایی شروع کنیم. اولین قدم سختترین قدمه. اما وقتی برداشتیمش میبینیم که چقدر جلو افتادیم. امیدوارم همچون دوچرخه خودمون رو پیدا کنیم. موفق باشید
هرکس باید دوچرخه خودش رو پیدا کنه تا بتونه از زندگی لذت ببره …..جمله آخر داستانتون بسیار تأمل برانگیز بود ، موفق باشید
چرا ما ضعف خودمون رو به حساب فداکاری میزاریم .چرا یه دختر تحصیل کرده بخاطر اینکه شوهرش دوست نداره باید تو خانه بشینه.
درسته که تحصیلاتش باعث میشه زن خوب و مادر بهتری باشه ولی أین کافیه،پس خودش چی میشه زحمات و هزینه ای که خانواده و خودش کردن چی می شه.این میشه که عشقی هم اگه باشه به مرور زمان کم رنگ می شه.
از حقمون به راحتی نگذریم
گذشت مکرر باعث بی احترامی میشه
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
مولانا
وقتی خودمون رو فراموش نکنیم و به علایق و خواسته هامون بپردازیم، مسلما در کنار همسر و فرزند و خانواده شاد خواهیم بود. به خود اهمیت بدهیم و اجازه بدهیم خانواده و نزدیکانمون هم به خواسته هاشون برسند.
درود بر شما خانم کاظمی