وقتی رفت، هنوز جوان بود.
هنوز خطوط کنار لبش موقع خندیدن، عمیق نشده بود. هنوز وقتی با تعجب ابروهای نازکش را بالا میداد، چینهای پیشانیاش در هم تنیده نمیشد. وقتی نگاهم میکرد و میگفت: دوستت دارم، دور لبش چین نمیافتاد.
نوزده ساله بود که ازدواج کرد و بیست ساله بود که مرا به دنیا آورد، و بعد از یکی دو سال برای حفظ آرامش و ارائهی خدمات بیشتر به من و خانواده از شغلش استعفا داد.
هر وقت از گذشتههایش برایم تعریف میکرد و به این قسمت از داستان زندگیاش میرسید، آهی تلخ میکشید و من که انگار خودم را در استعفای او مقصر میدانستم، دلم فشرده میشد.
مادرم، مانند بسیاری از زنان سرزمینم خواستهها و آرزوهایش را فدای آرامش خانواده کرده بود. من هم مانند بسیاری از دختران و پسران سرزمینم خواستهها و علایق مادرم را نشناخته بودم.
یادم میآید،
گاهی که مشغول نوشتن مشقهایم بودم یا با دفتر نقاشی یا کتابهایم سرگرم بودم، صدای آواز خواندن مادرم از آشپزخانه به گوش میرسید.
از لای در میپاییدمش در حالی که کتلتی را از این رو به آن رو میکرد، یا سبزی کوکو خرد میکرد ، آواز میخواند. نزدیک میشدم و جوری که مرا نبیند پشت در میایستادم و گوش میدادم. بوی سبزی تازه یا کتلت تازه سرخ شده که از لای در نیمه باز بیرون میآمد با خود نواهای عاشقانه یا سوزناکی میآورد و من نفهمیدم که مادرم عاشق خواندن بود. در سکوت گوش میدادم، زیرا با کوچکترین صدا آوازش قطع میشد و نتها و کلمات مانند کفترهای جلد، که برمیگردند روی گنبد آبی رنگ به حنجرهی مادرم بازمیگشتند و هیچ کس نمیفهمید که مادرم عاشق خواندن بود.
حالا روزهای طولانی بعد از رفتنش مینشینم و روی گلهایی که با دستان ظریفش دوخته است، دست میکشم.
او را تجسم میکنم که کنار بخاری نشسته است و آواز میخواند و گلدوزی میکند. حتما همان موقع با گلها درد و دل کرده است که حالا این قدر زندهاند و صدای مادر را به من میرسانند. میبینمش که از لابلای بته جقهها و اسلیمیهای دوخته شده روی پارچه، پیدایش میشود و به من لبخند میزند. اشکهایم میچکد روی اسلیمیها و حسرت روزهایی را میخورم که برای خودش زندگی نکرد.
حتماً روزهایی که به خرید میرفت و با زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ پر به خانه بر میگشت به آینده فکر میکرد. حتماً روزهایی که اتاقها را جارو میزد و روی لالههای آبی سفرهی عقدش دستمال میکشید، به آینده فکر میکرد.
شبهای بلند زمستان، که روی پردهها و رومیزی و روتختی جهیزیهام گلدوزی میکرد به آینده فکر میکرد، به آیندهای که بچهها از آب و گل درآیند و برود دنبال عشق و علاقهاش. ولی زمان بی رحم است و منتظر نمیماند، تا مادری وقتی برای خود بیابد. مادرم دنبال وقتی برای خود بود تا به کلاس آواز برود، ولی زمان رفتن به کلاس مصادف شد با سال آخر عمرش.
وقتی یادم میافتد که با چه شوق و ذوق کودکانهای زنگ زد و گفت اسمم را نوشتهام کلاس آواز، بغض گلویم را میفشارد. دفترچه خریده بود و ضبط صوتی کوچک.
از یادگاریهای مادرم که تنها برای خودش بود و تو کمد، زیر لباسهایش قایمش میکرد، یک دفتر مانده است و یک نوار کاست. دفتری که تنها چند صفحهی اولش پر است و نواری که صدای زنی با آوازی ناتمام رویش ضبط شده است.
گوینده: نیلوفر نگهبان
موزیک پادکست: قطعهای از ریچارد کلایدرمن
اگر متن بالا را دوست داشتهاید، متن زیر را به شما پیشنهاد میکنیم:
موفق باشید رنج زنان تمامی ندارد خیلی خوب بود موقع خواندن برایم تصویرسازی میشد خیلی خوب انتقال دادید
چقدر خوب بود. بی نظیر بود. مرسی. روزم پر از لحظه ی ناب شد. یاد مادر نازنینتان جاوید و روحشون در آرامش
بسیار زیبا توصیف کردید،امیدوارم صدای آواز زنان سرزمین ایران هرچه رساتر شنیده بشه .
چقدر خوب! کاش همه این فرصت را تجربه کنند، حتی ناتمام…
صدای زنی با آواز نا تمام.موفق باشید
بسیار زیبا و پراحساس. مرحبا به شما و مادرتان و همه شیرزنان سرزمینم
بسيااااار زيبا .
در آينه اي كه پيش رويمان گرفتي خودم را ديدم مادرم و زنان سرزمينم …
صداي مادرت را امروز من هم شنيدم
عاطفه خانم عزیزنازنین چه حس نابی بمن حس زیبایی بمن القاکردی از کودکی مشابهم بافرق یک نسل فاصله .عزیزم منو بردی به پنجاه وپنج سال پیش به روزهای مادرداشتن وتماشای دختر یکی یک دونه ای که ساعتهامی نشست وباصدای چرخش دسته چرخ خیاطی دستی مادرش درذهن بچگانه اش رویا میبافت وقصه می سرود خیلی گم شدم تصویری که خلق کردی پرواز پرندگان آزادی حس عشق از تار وپود وجود ونشستن به ترمه روزگار زنان سرزمین من که خداوند روحشان را به طراوات باران صدایشان را به نرمی بال زدن پرندگان و عشقشان به خانواده شان را بی همتا وتلاششان برای حفظ بقای خانواده خستگی ناپذیر بوده وهست تصویر ناب نوستالژیت که نشان از حضور بی تردید ارثیه پدری ومادریت داردو درهمه بینندگان ه اثرت پل حسی مشابهی ایجاد میکندخواستنی است . پدرت بزرگ مرد احساس و هنرمندی ومادرت بی تردیدمکمل بی همتایی کنار شماهنرمندی قابل ، همیشه آرزوداشتم دست دوزیهای بی نظیرش رو ببینم وقتی شعرهای زیبای بی نظیر فارسی را دست دوزی میکردواقعا به روح هردوشون برای داشتن گوهر تابناکی چون تو تبریک میگم خوشحالم که در طول حیاتم انسانهای بی نظیری چون شما بودن وهستن تامن زیور خاطراتم سازم . اجازه میدی برات یه اعتراف درگوشی کنم ؟همیشه آرزوداشتم فرصتی پیدا کنم تویک گروه آواز بخوانم وکسی نازنین مثل تو ومنا ، با احساس نابش مرا به تصویر بکشد خستگیم را درآوردی ممنونم برات آرزوی موفقیت دارم
انگار گلوی آدم با یک بغض سنگین و عذاب آور درگیر میشه. حتی گوشه ی چشمم تر شد از خوندن مطلبتون. خیلی سخته که یه اس واسه دل خودت کاری کنی ولی حال مهلت نده.
ممنون از متنتون. روان بود و بسیار خوب حسی مه در نظر داشتید را بهم منتقل کرد. سبز باشید و جاوید
عاطفه جان بسيار زيبا بود .از قلم شيوا و لطيفت لذت بردم.ياد پدرو مادر دوست داشتنيت هميشه باماست.
متن شما فوق العاده خوب بو وگفته ی خیل عظیمی از زنان سرزمینم هست . زنانی که خواسته های درونی شان را بابت هزاران دلیل گفته و ناگفته کنار گذاشتند .
ولی نکته ی خیلی خواندنی و امید دهنده ی متن شما قسمت پایانی آن بود که بالاخره به خواسته اش رسید و برایش اقدامی انجام داد . همین طور اثری از خود به جا گذاشت هر چند کم . قلمتان پویا
جالب بود موفق باشی
چ تصویر قشنگی ازآرزوی مادرت ترسیم کردی آرزویی ک به سرانجام نرسید روحش درآرامش ابدی خانم مقدم
عاطفه عزیز بسیار زیبا و پر احساس نوشتید
روح مادر عزیز و مهربانتان در آرامش.
شاد، موفق و مانا باشید.
وای خیلی متن زیبا و تاثیر گذاری بود . اشکم جاری و قلبم مملو از عشق به مادرهای سرزمینم شد مادرهایی که ناجوانمردانه خوبند …
یاد مادر نازنینتون به خیر
متن قبلیتون رو هم دوست داشتم
عاطفه جان
گوشهی چشمم اشکی نشست
خوب نوشتی
و البته دلم گرفت
حسی آشنا
دردی مشترک
چقدر زیبا و روان نوشتید،موفق باشید دوست عزیز
درود دوست عزیز
بسیار زیبا بود
قلمتون سبز
ولی زمان بیرحم است ومنتظرنمیماند؛تامادری
برای خود وقتی بیابد.
ای وای براسیری کهازیادرفته باشد.
بسیار زیبا بود.
کاش جوری زندگی کنیم که بعد از رفتنمون بچه هامون دچار عذاب وجدان نشن.و از ما یاد بگیرن در لحظه زندگی کردن رو و تصمیم درست گرفتن رو.
بعد از خوندن این متن به این نتیجه رسیدم که باید یه چیزهایی رو در خودم تغییر بدم چون اصلا دوست ندارم دخترم بعد از من عذاب وجدان داشته باشه.
ممنونم از شما دوست عزیز
تصویر روی متن هم خیلی زیبا ست
موفق باشید
متن فوق العاده زیبا و با احساسی بود. به امید موفقیت روز افزون شما
از اینکه اینقدر زیبا حالات و کارهای مادر و احساسات خود را توصیف کرده ای، لذت بردم.
تصویرگری ات هم بسیار است.
درود بر شما بانوی هنرمند