یک لحظه‌ی بارانی با طعم غذای سوخته

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: آذین خودی

از ایستگاه مترو که بیرون می‌آیم، دیگر آن باران ریز دم صبح نیست که آرام و سبک پایین می‌ریخت.

حالا تند و بی قرار، درست مثل آب پرفشار دوش، روی سرم می‌ریزد.

آسمان شب پشت سر هم برق می‌زند و به فاصله چند دقیقه صدای غرش رعدها هم شنیده می‌شود. همیشه وقتی رعد و برق می‌شود بچه‌ها می‌گویند جنگ شده و جنگ‌بازی می‌کند. مطمئن هستم نمی‌ترسند. آن قدر که در خانه تنها مانده‌اند، عادت کرده‌اند.

 

آسانسور طبقه ۶ توقف می‌کند و زنگ در را می‌زنم.

دوان دوان می‌آیند سمت در. می‌خواهند بدانند چه برایشان آورده‌ام. کتاب که نشانشان می‌دهم، می‌گویند: باز هم که کتاب… و با دلخوری برمی‌گردند پی بازی‌شان.

لباس‌های خیسم را درمی‌آوردم و می‌اندازم توی ماشین لباس‌شویی.

دیگر پر شده و وقت روشن کردنش است. درجه تایمر را می‌پیچانم و پودر می‌ریزم و روشنش می‌کنم. مریم آمده  تو آشپزخانه و شام می‌خواهد. خسته هستم، لبخندی می‌زنم و سرش را می‌بوسم و می‌گویم: تا نیم ساعت دیگه آماده ست عزیزم.

و می‌روم سروقت یخچال…

سرو صدای بچه‌ها از اتاق‌ها می‌آید. روی صندلی آشپزخانه می‌نشینم؛ چشمانم را که هنوز می‌سوزند، می‌بندم و حین آشپزی  به صداها گوش می‌سپرم. صدای چرخیدن لباس‌ها در ماشین لباس شویی. صدای جلز و ولز سرخ شدن گوشت و سبزیجات در ماهیتابه  و سرو صدای بچه‌ها با هم  صدای واحدی می‌شود و با هارمونی ریزش باران توی  سرم سمفونی  رخوت‌آوری ایجاد می‌کند…

با بوی سوختگی غذا از جا می‌پرم. یک لحظه خوابم برده بود.

 

یک لحظه‌ی بارانی با طعم غذای سوخته
گوینده: دتیس
موزیک پادکست: قطعه دونده شب Night Runner از آلبوم ماه قلعه Castle Moon ساخته پیانیست آمریکایی جوزف آکینز Joseph Akins

 

 

 

 

 

متنی که خواندید لحظاتی بارانی را توصیف می‌کرد، متن زیر نیز چنین است:

چای و سیگار در هوای بارانی

مطالب مرتبط
19 دیدگاه‌ها
  1. یاسمن بلوری می‌گوید

    این متن قبلا هم ثبت شده بود که البته کمی کوتاه تر ولی پاراگراف آخر کاملا مشابه بود. اینطور نیست؟

  2. سمیرا می‌گوید

    زیبا بود. سپاس. اما این متن را همان روزهای اول هم گذاشته بودند.

  3. اذین خودی می‌گوید

    سلام، درسته ، بند اخر متن با عنوان “صداها” ، در سایت قرار داده شده بود.
    ممنون از دقت نظرتون

  4. مسیح می‌گوید

    آفرین و ممنون!
    شاعرانه و بی گلایه !
    زندگی همین است، اگر به رسمیت شناخته شود چه لذت های ارزان و ژرفی در اطرافمان پرسه می زنند

  5. فهیمه سردشتی می‌گوید

    ما خانم ها دیگه عادت کردیم که با یک دست چند هندوانه برداریم. موفق باشید

  6. زیبا زفرقندی می‌گوید

    آخی منم همیشه غذام میسوزه?درود بر شما

  7. ناشناس می‌گوید

    ما همه خسته ایم وسوختگی غذا نتیجه همین خستگی است.

  8. پرنیان می‌گوید

    دیگه باید عادت کرد این روزا همه چی بودار شده…
    خسته نباشید مثل همیشه عالی بود

  9. علیرضا می‌گوید

    با اینکه به نظر میرسد اگر متن کامل داستانتان چاپ میشد برای خواننده جذاب تر بود اما همین خلاصه هم جذابیت خاص خودش رو داشت سپاس

  10. اذین خودی می‌گوید

    از نظرات ارزشمند شما عزیزان، سپاسگزارم

  11. نفیسه می‌گوید

    یک برش از روزمرگی ها را خواندنی کردید . لذت بردم
    موفق باشید

  12. شکوفه صمدی می‌گوید

    بوی غذای سوخته! واقعاً که بعد از بچه‌دار شدن بارها تجربه‌اش کردم.

  13. فائزه می‌گوید

    متن دلنشینی بود‌. پاینده باشید.

  14. زهرادورودیان می‌گوید

    یک مادر خسته وخودار!هرچه که هست بارش نعمت به زندگی اوست.چه شیرین؛درعین خستگی.

  15. فرشته خانی می‌گوید

    یه بوسه از سر مریم همه خستگیارو با خودش می بره .
    و چقدر خوشمزه اس خوردن نیمرو بعد از سوختن غذا برای شکم گرسنه،
    هم متن و هم مادر هر دو زیبا و دوست داشتنی

  16. اذین خودی می‌گوید

    از لطف شما یاران مهربان و نازنین بسیار سپاسگزارم

  17. خطیبی می‌گوید

    خداقوت به همه بانوان سرزمینم

  18. مریم عاطفی می‌گوید

    زیبا بود مخصوصا خطهای اخر که صداها به صف شده بودند .موفق باشید

  19. اذین خودی می‌گوید

    دوستان عزیز، سپاس از همراهیتان 🌹

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود