میز شام با شمع قشنگ‌تر می‌شود

عکاس: ماهی صفویه/ نویسنده: شهرزاد مقصودی‌نسب

خانم آرایشگر همزمان با جواب دادن سلام، صندلی را نشانم می‌دهد و می‎‌گوید: بفرمایید.

صورتم از گرما گُر گرفته.

انگار سلول‌های بدنم هر چه گرما بود را گرفته‌اند و حالا که روی صندلی نشسته‌ام می‌خواهند همه انرژی‌شان را خالی کنند. صدای حرکت سلول‌ها و ضربان قلبم را می‌شنوم. خواستم به خانم آرایشگر بگویم قبل از شروع کارش، باید آبی به صورتم بزنم. او پیش دستی کرد و گفت: چه خوب که زود اومدید! آخه یه کار فوری پیش اومد که مجبورم تا نیم ساعت دیگه برم.

زود آمده بودم چون تحملم برای شنیدن حرف‌های همکارم سپیده تمام شده بود! از صبح یک بند دم گوشم حرف زده بود و عکس و فیلم نشانم داده بود. هر چند مدت یک بار با گفتن: «آخ آخ! انقدر حرف زدم، نذاشتم به کارت برسی!» و شنیدن جمله: «کار همیشه هست! مهمونی سالگرد ازدواج در سال یک باره سپیده جون!» از من، مجوز ادامه حرف زدن خودش را صادر می‌کرد!

وقتی سپیده حرف می‌زد لبخند روی لبم بود ولی قطره‌های اشک یک جایی پشت دلم پنهان شده بودند. حالا با هر حرکت بند روی صورتم انگار بند از اشک‌ها باز می‌شد!

ـ عزیزم انقدر دیر به دیر میای اینجوری دردت می‌گیره وگرنه همه میگن دست من انگار سِر کننده داره!

می‌گویم:‌ این مدت کارمون خیلی زیاد شده، اصلا نمی‌رسم بیام! امروز هم مجبور شدم بگم وقت دکتر دارم تا بتونم مرخصی بگیرم!

تلفن خانم آرایشگر زنگ می‌خورد و او حواسش می‌رود پیش تلفن.

می‌گوید‌: «ببخشید عزیزم! باید جواب تماس دوستم رو بدهم» و مشغول خوش و بش با دوستش می‌شود. با دست اشاره می‌کند تا دوباره سرم را تکیه دهم. سرم را تکیه می‌دهم و چشم‌هایم را می‌بندم. به حرف‌هایش گوش می‌دهم.

«مریم! تو با صد و پنجاه تومن که کت و دامن نمی‌تونی پیدا کنی! به حرف من گوش بده! کت و دامن من رو بپوش. شوهرت اصلا متوجه نمی‌شه.»

من به رنگ کت و دامنی که خانم آرایشگر به دوستش پیشنهاد می‌‌دهد فکر می‌کنم. شاید مثل کت و دامن من شیری رنگ باشد. بر خلاف شوهر مریم خانم که نقشی در انتخاب کت و دامن همسرش ندارد، کت و دامن من را همسرم انتخاب کرد. اولین بار که لباس را توی اتاق پُرُو به تنم دید، خندید و گفت: خیلی قشنگه!

ولی من هیچ وقت آن را نپوشیدم! نپوشیدم چون تا سپیده عکس لباس را دید، گفت: عزیزم این رنگ‌های روشن خیلی آدم رو تپلی نشون میدن!

و در جواب حرف من که گفتم: «ولی به نظر یوسف قشنگ بود»، گفت: «عزیزم خیلی از جزئیات مهم از چشم مردها پنهانه! زیاد به نظرشون در مورد لباس توجه نکن!»

چند باری قبل از مهمانی رفتن، یوسف پرسید: «کت و دامنت رو نمی‌پوشی؟»

و من رنگ روشنش را بهانه کردم و گفتم: «می‌ترسم کثیف بشه. اگه یه مهمونی خیلی رسمی ‌رفتیم می‌پوشمش!»

خانم آرایشگر با یک دست گوشی را گرفته و با دست دیگر ابرو برمی‌دارد.

«پول رو هم نگه دار. باهاش اون کیف رو بخر. اینجوری مجبور نمیشی به شوهرت قیمت کیف رو بگی! مریم مشتری زیر دستمه! گوشی رو با شونه‌ام نگهم داشتم، گردنم درد گرفته! بعد بهت زنگ می‌زنم!»

ـ تلفنتون رو قطع نمی‌کردید. من عجله ندارم.

می‌گوید: عزیزم به خاطر شما نبود که! این دوست من دنبال یه گوش شنوا می‌گرده! اگه حرفش رو درز نگیرم، یک ساعت حرف می‌زنه!

و آینه را دستم می‌دهد.

توی آینه خودم را می‌بینم، ناخودآگاه لبخند به لبم می‌نشیند. انگار قلبم آرام شده.

گوشی خانم آرایشگر دوباره زنگ می‌خورد.

به صفحه تلفنم نگاه می‌کنم تا ببینم ساعت چند است. سپیده پیام فرستاده: «حالا که زود رفتی تا لازانیا درست کنی باید عکس لازانیای خوشمزه‌ات رو بذاری توی گروه! همه تو گروه باید بدونن چه کدبانویی همکارشونه!» اما من هوس عدس‌پلو کرده‌ام! خیلی وقت است عدس‌پلو نخورده‌ایم. من عدس‌پلو را با کشمش و گردو دوست دارم و یوسف با گوشت. فکر کنم گردو نداریم. سر راه باید بخرم.

خانم آرایشگر گرم صحبت است. از مغازه‌ای که کیف‌های تُرکش را به زیر صد و پنجاه حراج گذاشته تعریف می‌کند. با اشتیاق به آن طرف خط می‌گوید: «تا چند دقیقه دیگه میرم! اگه امروز بشه فردا دیگه کیف به درد بخور نمی‌مونه!»

برایش دستی تکان می‌دهم و می‌گویم: «من باید بروم».

لبخند می‌‌زند و دستش را روی دهنه گوشی می‌گذارد و می‌گوید: مبارکتون باشه! کار همیشه هست! از این به بعد زود به زود بیاید تا کمتر اذیت بشید!

لبخند می‌زنم و تشکر می‌کنم.

بیرون در آرایشگاه می‌ایستم و پیامی ‌برای یوسف می‌فرستم: کار همیشه هست ولی عدس‌پلوی پر از گوشت کم پیش میاد که باشه!

قدم اول را برنداشته، جواب می‌آید: گردو می‌گیرم!

قلبِ آرامم گرم می‌شود و به پاهایم می‌گوید: «پیاده برو تا قنادی سر خیابان و شمع بگیر! میز شام امشب با شمع قشنگ‌تر می‌شود!»

 

میز شام با شمع قشنگ‌تر می‌شود
گوینده: دتیس

موزیک پادکست: قطعه ماه قلعه از آلبوم ماه قلعه Castle Moon ساخته پیانیست آمریکایی جوزف آکینز Joseph Akins

 

 

 

 

 

متن زیر نیز حس‌هایی از محیط آرایشگاه در اختیار ما می‌گذارد:

چقدر مردها محروم‌اند از این حس خاص!

مطالب مرتبط
19 دیدگاه‌ها
  1. فهیمه سردشتی می‌گوید

    متن دلنشین و زیبایی بود .کاش بیشتر به چیزایی که داریم توجه می کردیم.سپاس از شما

  2. اذین خودی می‌گوید

    زیبا بود . احساسات و درگیریهای ذهن خود را به خوبی نشان دادید. لذت بردم

  3. یاسمن بلوری می‌گوید

    جالب بود. کار همیشه هست اما لحظه های دونفره واقعا کم پیدا میشه. باید بیشتر قدر لحظه ها رو دونست. ممنون از گوشزد خوبی که در مطلبتون داشتید

  4. سمیرا می‌گوید

    جالب بود و روان. سپاس

  5. فاطمه محمدی می‌گوید

    موفق باشید

  6. نفیسه می‌گوید

    مطلب دلچسبی بود . ضمن نقد پدیده های زشت زندگی روزمره زیبایی ها رو هم یادآوری کردید.
    بسیار عالی موفق باشید

  7. مریم می‌گوید

    مثل همیشه زیبا بودشهرزاد جان. کار رو همیشه هست….باید سعی کنم یادم بمونه هر چند با شغل ما سخت میشه تعادل کار رو زندگی رو برقرار کرد…زندگیتون همیشه گرم و صمیمی و عشقتون پایدار

  8. عالیه می‌گوید

    شهرزاد عزیزم عالی بود عاااالی.

  9. زینب می‌گوید

    مقل همیشه عالی هستی شهرزاد جان. دلگرمی از نوشته هات می گیرم

  10. بهار کاظمی می‌گوید

    ممنون دوست عزیز لذت بردم ?

  11. شاهمرادی می‌گوید

    شهرزاد جان لذت بردم.

  12. زینت نجار می‌گوید

    کار همیشه هست ولی کارِ مهم اینه که برای مهم های زندگی مون وقت داشته باشیم

  13. زینت نجار می‌گوید

    که شما داشتید.

  14. خطیبی می‌گوید

    خیلی زیبا جزییات رو به تصویر کشیدید ، قلمتان سبز

  15. شکوفه صمدی می‌گوید

    شهرزادبانو
    نگفته‌هایتان به قدر گفته‌هایتان لذتبخش بود

  16. شهین طالبی می‌گوید

    قصه های تو در تو، دروغ، پنهان کاری، پرحرفی……..عشق و همدلی باهمسر و میز شام که باشمع قشنگ تر می شود.
    هزار و یک شب زندگی می گذرد…شهرزاد جانم خوب روایت کردی.

  17. مریم عاطفی می‌گوید

    لذت بردم .موفق باشید دوستم

  18. دورودیان می‌گوید

    خوب بود موفق باشید

  19. بهاره محمدی می‌گوید

    خیلی خوب بود. چقدر خوبه همیشه حواسمان به علایق هم باشه. موفق باشید دوست عزیز

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود