امشب بعد از مدتها تهران برف بارید.
حوالی ساعت ۱۰ شب برای سحر کتاب خواندم و خوابش برد. بعد لباس گرمی پوشیدم و خودم را به حیاط خانه رساندم. دیوانهی برفم. از خرچ خرچ کردنش زیر پاهایم کیف میکنم و هوا را بو میکشم. من که فکر میکنم برف بو دارد.
بوی برف در کسری از ثانیه مرا میبرد به زادگاهم.
دختر بچه ۸ سالهای میشوم و کنار بابا میایستم.
روی پشت بام خانهایم و بابا میخواهد شبانه برفهای پشت بام را پارو کند. برف آنقدر سنگین باریده که اگر تا صبح روی بام بماند؛ نم میدهد به سقف و درد سر میشود.
بابا پارو در دست دارد و من هم بیل را برمیدارم تا کمکش کنم. دلم برای بابا میسوزد. دستان بزرگش از سرما قرمز شده است.
پارو را به من میدهد و سیگاری روشن میکند.
تصمیم گرفته ام بقیه را خودم پارو کنم. با قدرت برف را با پارو هل میدهم. چند قدم جلو تر پارو گیر میکند و زورم به برف نمیرسد. احساس ناکامی میکنم.
سی سال گذشته و من دوباره همان احساس را دارم. در برابر برف، احساس ناکامی میکنم.
در برابر شب برف زمستانیای که نتوانستم جلوی بابا را بگیرم و او برای همیشه با برفها رفت.
داستان دیگری را با موضوع پدر بخوانید :
همین حضور و نفست برای من کافی است پدر!
سلام خانم نفیسه،
سپاس، متنتون زیبا، کوتاه و پراحساس بود. تابحال اکثر متنها (اگر با احتیاط نگویم همگی آنها) راجع به مادران بوده، و متن شما به گمانم اولین متنی باشد که از رابطه ی عاطفی دختر و پدر میگفت. اگر احساس و عاطفه ی شدید میان مادر و دختر، وزنه ی سنگین این رابطه باشد، به گمانم کسب اتکاء بنفس و قدرت، وزنه ی سنگین یک رابطه ی فرزند و پدری است. شما هم در نوشته تان زیبا و موجز آن را به تصویر کشیدید. پدرتان، دستهایشان قرمز میشود و دختر که دلسوز پدر است دلش برای او میسوزد. اما انگار پدر به همه ی این سختیها عادت دارد، شتاب نمیکند تا زود برفها پارو شوند و به خانه برگردد. بلکه آسوده سیگاری روشن میکند. شما تلاش میکنید برفها را کنار بزنید. آخ! پارو سنگین میشود و جلوتر نمیرود! و این آغاز ناکامی است. که سی سال بعد هم به قوت خود باقی است. شاید در نوشته تان برف علاوه بر معنای اصلی خودش، نمادی از مشکلات هم باشد، شاید هم نباشد… نوشته تان درباره ی رفتن بابا، پرسشهایی در ذهن ایجاد میکند، و بی آنکه پاسخ قطعی به آن بدهد، به پایان می رسد. من این سبک نوشته ها را می پسندم. ?
تصویر متن را هم دوست دارم. گویای متن است. از کارهای خانم صفویه لذت می برم.
هماهنگی موسیقی با متن به نظرم خیلی خوب بود. نغمه های پیاپی پیانو، بارش دانه های برف را تداعی میکرد.
صدا هم خوب بود، سپاس از خانم دتیس عزیز. البته به نظرم مکثی که بین پاراگراف آخر با بخش قبلی افتاد، زیاد بود. شاید میخواسته اند به این ترتیب تاثیر پایان را بیشتر کنند، شاید هدف شنیدن بخشی از موسیقی بی کلام بوده، شاید هم مسئله ی زمانبندی در میان بوده. اما من ترجیح می دادم مکث کوتاه تر باشد و بخش آخر، از باقی متن جدا نیفتد.
سپاس بسیار از همگی?
سلام
بسیار زیبا وقتی می شنوی در همان زمان گفته شده قرار میگیری
به امید موفقیت بیشتر
سلام
بی شک متن فوق از استحکام قوی برخورداراست وپتانسیل واسکلت داستان بلند و حتی فیلمنامه یک فیلم سینمایی را داراست ، برای آدمهایی احساسی که از نعمت پدر محروم هستند بسیار خاطره انگیز است و قطره اشکی را که در گوشه چشم لنگر انداخته را به پائین میکشاند……..
آرزوی موفقیت شما را دارم .
نفیسه جان یاد آوری خاطرات گذشته چه خوش ویا ناخوش به آدم آرامشی حزن انگیز میدهد فکر میکنم اینم قشنگه با آرزوی خاطرات شاد در آینده
با سلام و عرض خسته نباشید داستانان حس نوستالژی خوبی رو انتقال میداد و تعابیر و تفاسیر زیبایی داشتید موفق باشید
سلام نفیسه عزیزم.متن خیلی زیبا وبا احساسی بود .خاطره های گذشته رو برام زنده کرد.
متن پر احساسی بود و خاطرات کودکیم را برایم زنده کرد. موفق باشید
mary ghasemzadeh:
سلام دوست عزیز. بسیار زیبا بود . راستش رو بخوای حس همزاد پنداری عجیبی داشت برام. بی اختیار اشکم سرازیر شد. حسی توام از شوق و حسرت. عجیب گاه حس خاطره ها اشناست. همیشه در نظرم قدرت یک نوشتار با توانایی میزان انتقال حس سنجیده میشه و این عالی بود در این واپسین روزای اسفند ماه که با سرعتی جنون امیز دورمون می کنه از کودکی هامون.?
متن کوتاه ولی سرشار از غم و بغض…
همچنین متن بسیار خوب فضا سازی شده بود و گیراییه بالایی داشت
من با خوندن این متن سردم شد و دلتنگ پدرم شدم…
نفیسه بانوی عزیز، حس پدر و دختری را خوب به تصویر کشیدین. حس قدرتی که دخترها در کنار پدر دارند. حس قدرت و آرامش. و اکنون حس کم قدرتی نبود آن آرامش. قلمتان را دوست داشتم و به خاطر آوردم که من قبل از همسر و مادر بودن یک دختر بودم و هستم و چقدر دنیای دختر بودن بی دغدغه و غرق شادی و آرامش است.
ممنون از متن خوبتون. قلمتان سبز و جاوید.
شاد باشی نفیسه بانو!
سپاسگزارم که مینویسی
چقدر خوب خاطرات را کنار هم گذاشتید.
نفيسه عزيزم،
متن بسيار احساسى و زيبايى بود،غم انگيز ولى در عين حال ارامش بخش.
بسيار لذت بردم از شنيدنش .ممنون
دوست عزیز خاطره پر احساسی بود
نفیسه عزيزم! بنویس باز هم بنویس.همین طور روان و زیبا. چه حیف که پدرت دیگر نیست. متن راحت قابل تصویر سازی بود و شیرین به جانم نشست.
نفیسه جان لذت بردم تمام تصاویر توی ذهنم نقش بست. عالی بود بانو بارهم بنویس .
نفیسه جان لذت بردم تمام تصاویر توی ذهنم نقش بست. ارامشی داره متنت. عالی بود بانو بارهم بنویس .
متن خیلی زیبایی بود.کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند و حسرت نخورد.
عجب متن تاثیرگذاری بود. یاد باد آن روزگاران، یاد باد.
نفیسه عزیزم مثل همیشه عالی . حس خیلی خوبی داشت . خیلی خوب ؛ حس خوبه روزهای بچه گی .مرسی
نفیسه عزیز، شاید بهتر است بگویم یکی از قدیمی ترین دوستانم
این نوشته فقط یک متن نیست، آنقدر صحنه سازی زیبایی دارد که مانند یک فیلم کوتاه از جلوی چشمان خواننده میگذرد و به یک باره در سکانس آخر بیننده را بهت زده میکند..
تبریک میگم به قلمت که عمیق ترین احساسات رو به تصویر کشیده است.
پارادوکس دوست داشتن برف (شادی) و یادآوری از دست دادن پدر (غم)را به خوبی تصویر کردید. متنی زیبا و دلنشین….
خانم ولدی دلتون گرم و یاد پدر گرامی
زیبا بود
برف شادی
برف سرد و سنگین
سپاس از خوب نوشتنت
هیچ کاری نمی شه کرد مجبوریم از دست دادن ها رو تحمل کنیم.همونطور که زمستان ماندی نیست،برفها آب می شوند،با بهار فراموش می شوند،کاش با هم بودن ها رو قدر بدونیم که خاطره های خوب با هم بودن رو میشه دوباره زندگی کرد.
متن نوستالژیک زیبایی بود.
پدرم از برف قدرتمندتراست؛جایپایش که رویاومیماندخودبهخودازخجالت آب میشد.
متن پر احساس و زیبایی بودموفق باشید
سلام همشهری
از خوندن متن شما دلم برای بابا تنگ شد. بسیار با احساس بود و گویای عشق پدر دختری. موفق باشید
داستان تان زیبا بود . موفق باشید
موفق باشید