وقتی برای سر خاروندن نداشتم چه برسه به دلبری

عکاس: ماهی صفویه

روایتی از طلاق عاطفی :

ترگل بودم که شوهر کردم.

گوش کردی؟! شوهر کردم، شوهرم ندادن؛ یعنی خودم انتخابش کردم، عاشق قد و قیافه‌ش بودم اونم کم نه زیاد.

۱۳ تا پسر براش زاییدم.

دیگه وقتی برای سر خاروندن هم نداشتم چه برسه به محبت و دلبری کردن. اصلاً انگار مردی نداشتم، شده بود مثل قیچی. با هر رفت و اومدش یه جای دلم پاره می‌‌‌شد. دل که سرد بشه از قالبش کنده می‌‌‌شه، چسبوندنش هم زحمت داره.

زمین و زمان کار خودشونو می‌‌‌کردن و می‌گذشت.

یه وقتی از جیبش یه چیزی پیدا ‌‌کردم.

راستش اون وسیله‌‌ی من یا همسرم نبود، حرف یه رابطه رو می‌‌‌زد. گذاشتمش سر جاش، ولی فهمیدم فقط من نیستم که یخ بستم.

اونم چراغ دلش خاموش شده.

زن که یادش بره زنانگی کنه، مرد عاشق چی بشه؟ دست و صورت زمختش یا موهای شلخته‌ش؟!

اون که باز یه وقتی داشت یه دلی از عزا دربیاره و خودشو سرگرم کنه، اما من شده بودم فقط یه دستگاه کپی که چند تا شبیه اون، چند تا شبیه خودم و چند تا ترکیبی کپی کرده بودم و شده بودن ۱۳ تا پسر برای بقای نسلش.

اون موقع‌ها که این مدل رابطه‌ها اسم نداشت،

می‌‌‌گفتیم ما با هم سر سنگینیم،

بعدها یکی انگار خیلی درد کشیده باشه، اسم این رابطه‌های یخ کرده رو گذاشت طلاق عاطفی. شاید اگر من بودم می‌‌‌ذاشتم مرگ تدریجی!

 

 

داستان دیگری را با موضوع طلاق عاطفی بخوانید :

بالاخره تو مادر دو فرزندی

 

 

 

مطالب مرتبط
21 دیدگاه‌ها
  1. ناشناس می‌گوید

    یاد روزهایی به خیر که مردها میفهمیدن زن دخترکی بوده که به همسریش در اومده وحالا اگر دستاش چروکه ویا قیافش فرسوده شده در خانه او وبه خاطر تحمل مصائب اینگونه شده
    در ثانی دوست من مطلب را خلاصه ارائه کردید این موضوع جای بسط بیشتری داشت.موفق باشید

  2. شکوفه صمدی می‌گوید

    چه خوب و مختصر نوشتید! طلاق عاطفی برای خیلی‌ها مرگ تدریجی است. سپاس

  3. یاسمن بلوری می‌گوید

    چقدر خوب و کوتاه و کامل بود؟ یک لحظه صحنه های فیلم زیر سقف دودی برام ظاهر شد. البته ماجرایی متفاوت داشت اما همین طلاق عاطفی بود و در عصر حاضر.
    متاسفانه بعضی از ما خانوم ها نمی تونیم برنامه ریزی درست داشته باشیم و یهو با همون بچه ی اول شکل زندگی مون تغییر میکنه. یادتون می ره که اونی که برامون می مونه همسرمونه نه بچه!! انقدر سرمون گرم بچه داری میشه که حتی یادتون می ره یک روزی با عشق شروع کردیم و باید اون عشق رو زنده نگه داریم تا زندگی مون جاری و تازه بمونه.
    مطلبتون رو دوست داشتم و بسیار لذت بردم. یک داستان کوتاه و کامل. ممنون از قلم خوبتون

  4. مهناز ایمانی می‌گوید

    مرگ تدریجی رو خیلی خوب اومدید دقیقا همینه
    درود برشما و موفق باشید

  5. سردشتی می‌گوید

    یاد فیلمای قدیمی افتادم. دستتون سلامت

  6. سمیرا می‌گوید

    سونیا جان، سپاس از نوشته ی خوبتون. احتمالا دردل یک شخصیت خیالی را بازگو کرده اید، شاید هم زندگی زنی که می شناخته اید را روایت کرده اید- زنی که از شیوه ی زندگی اش پیداست به نسل گذشته تعلق دارد. متن کوتاه بود و به نکات اصلی، گذرا اشاره کرده بودید. اگرچه که به نظرم جای پرداخت بیشتری هم وجود داشت. ولی از سوی دیگر گمان می کنم هدف شما بیشتر تعریف “طلاق عاطفی” بود در قالب یک متن کوتاه. سپاس و موفق باشید?
    به نظرم عکسهای خانم صفویه همیشه مرتبط با موضوع است. در عکس هم تصویر زنی با پیراهن بلند و چیت گلدار را می بینم، موهایش را “سرسری” با کشی، در پشت سرش جمع کرده و دستش پر از کیسه و وسیله است، و البته نگاهش هم به در نیمه باز و شوهری که وارد میشود؛ تصویری که به خوبی تداعی کننده ی همان زن داستان است.
    موسیقی هم هماهنگ با متن بود و به حس خاصی دامن نمی زد. بلکه در کنار داستان جریان داشت.
    خانم نگهبان هم جملات را پرانرژی ادا کردند و بار معنایی هر جمله را به خوبی انتقال دادند. فقط در بخشی، نوشته شده بود ” صورت زمختش”، اما خوانده شد ” صورت زخمش”.
    سپاس بسیار از همه ی اعضای خانواده آنلاین?

  7. زیبا زفرقندی می‌گوید

    درود بر شما?قلمتون خیلی عالیه فقط دوس داشتم بیشتر شرح بدین و فضا سازی کنید تا ما هم بیشتر همدل بشیم با شخصیت.ولی زود تمومش کردین.موفق باشید

  8. ناهید مشایخی می‌گوید

    عالی بود ساده و خود مانی مهر بانوی عزیز موفق باشی

  9. ناهید مشایخی می‌گوید

    متن قشنگی بود ساده و خود مانی مهر بانوی عزیز موفق باشی

  10. ناهید مشایخی می‌گوید

    حرف دل خیلی از زنان را ساده و خود مانی زدی با آرزوی موفقیت روز افزون

  11. فاطمه محمدی می‌گوید

    یه دنیا تشکر از نظرهاتون. خیلی انرژی گرفتم

  12. شهین طالبی می‌گوید

    حال و هوای قدیمی در متن به خوبی رعایت شده و مارو با خودش همراه می کنه. تعداد بچه ها زیاد است، اصطلاحات و جمله های زن کاملا قدیمی است….عبارت طلاق عاطفی رو از زبان جدیدی ها نقل می کنه، اما ای کاش به جای عبارت مرگ تدریجی یه اصطلاح قدیمی به کار می بردید، مثلا ذره ذره مردن….متن زیبایی بود و موفق باشبد.

  13. ناشناس می‌گوید

    ممنون خوب بود کوتاه ، مختصر ، مفید قصه ای از نسل های گذشته

  14. شهلا اسدی تهرانی می‌گوید

    ممنون خوب بود کوتاه ، مختصر ، مفید قصه ای از نسل های گذشته

  15. معصومه راستی می‌گوید

    دوست عزیزم درود برشما با متن زیباتون طلاق عاطفی امروز دامنگیر خیلی از خانواده ها هست که علاقه ای برای ماندن و ادامه دادن در کنار هم را ندارند واز طرفی امکان جدا شدن و طلاق راهم ندارند و مجبورند زندگی را ادامه دهند البته زندگی ای که بیشتر شبیه مرگه

  16. فرشته خانی می‌گوید

    عالی بود .ساده و صمیمی سیزده زایمان چقدر سخته و بزرگ کردن اینها چه انرژی می خواد
    این می تونه یه کتاب قطور بشه.
    نمی دونم به این مرد چی می شه گفت
    بی انصاف.بی عاطفه.نا….مرد.

  17. شاهنرادی می‌گوید

    کاش مردها یه کم عاطفه داشتن وزنها یه کم عقل

  18. دورودیان می‌گوید

    انگار مردها از یک جایی زندگی رامی‌سپارند به دست زن‌ها وآزاد میشن.

    خوب بود ،ولی انگار دوست داشتم دیرتر از این فضابیام بیرون

  19. اذین خودی می‌گوید

    درود بر شما

    این که مردانی پس از بچه دار شدن، از زیر بار مسئولیت زندکی، شونه خالی کنند، مسئله دیروز و امروز نیست. به نظر من بستگی به نوع تربیت و شعور اجتماعی آن مرد و البته بستگی به نوع رفتار زن هم دارد. زنی که موقعیت و جایگاه خود را خانه درک کرده باشد ، می تواند با استفاده از هوش و توانایی زنانگیش ، مرد را تحت تاثیر قرار دهد و او را پایبند زندگی کند…

  20. پری ناز می‌گوید

    متاسف شدم موفق باشید .

  21. میرعبدالی می‌گوید

    عالی بود،روایتگر زندگی خیلی از قدیمی ها…موفق باشید

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود