شادی را با تمام اشتها قورت دادم

عکاس: ماهی صفویه

تقویم ندا می‌‌دهد ۱۳ روز به عید مانده! ۱۲ روز به عید مانده! ۱۱ روز به عید مانده!

دوران مدرسه برای نوروز له‌‌له می‌‌زدیم، فقط برای این که به مدرسه نرویم. حالا مگر چه خبر است؟!

روز عید با روزهای دیگر چه فرقی دارد؟

شاید قرار است در آغاز سال نو مردم مهربان‌‌تر شوند؛ سفره‌‌ی فقرا پر و دل دردمندان شاد شود.

کتابم را برداشتم، به پارک رفتم؛ روی نیمکت پشت به آفتاب نشستم و سعی کردم چند صفحه‌‌ای از کتابم را بخوانم.

وای گنجشک‌‌ها اُپِرا اجرا می‌‌کردند.

صدایشان تا مغز استخوان نفوذ می‌‌کرد.

غوغای کلاغ‌‌ها که به دنبال غذا، زمین را زیر پهنه‌‌ی بال‌‌های خود داشتند، شنیدنی بود.

از همه زیباتر، کبوترهای چاهی بودند که با بغ‌‌بغو گفتن و دُم چرخاندنشان، لذت یک روز آفتابی را برایم چند برابر کرده بودند.

شماره‌‌ی سوپری محل را گرفتم و مقداری گندم برای پرنده‌‌ها سفارش دادم.

شاگرد سوپری با موتور، سریع پاکت دانه را به من رساند.

من هم سعی کردم دانه را به تساوی برای پرندگان بریزم.

کبوترها دانه می‌‌خوردند و با هیکل‌‌های فربه‌‌شان قر‌‌ می‌‌دادند.

گنجشک‌‌ها دانه‌‌ها را به زیر بوته‌‌ها می‌‌بردند و می‌‌خوردند.

در این میان کلاغ‌‌ها خیلی خوشحال نبودند. آن‌‌ها به دنبال پسمانده‌‌ی غذای انسان‌‌ها، سطل زباله را زیر‌‌و‌‌رو می‌‌کردند. مقداری دانه برمی‌‌داشتند و به بالای شاخه‌‌های درخت می‌‌رفتند.

شادی، تک‌‌تک سلول‌‌های بدنم را پر کرده بود.

نهال‌‌های کوچک درختان شکوفه داده بودند. آن‌‌ها نوید زندگی دوباره می‌‌دادند.

رویش برگ‌‌ها را می‌‌دیدم.

رز سفید باغچه، چند برگ سبز روشن داده بود.

باغبان روی بوته‌‌ها آب می‌‌پاشید.

تلألو خورشید روی قطره‌‌های آب، حباب رنگین‌‌کمان درست کرده بود.

امروز حس کردم همه‌‌ی گل‌‌ها، دانه‌‌ها، درخت‌‌ها، و حتی آدم‌‌ها بیدارند و در تلاش برای رویش و پویش به هر سو می‌‌شتابند.

چشم‌‌هایم را بستم و شادی را با تمام اشتها قورت دادم.

وه که چه لطیف! وه که چه شیرین! بیا نوروز می‌‌خواهم زنده شدن مردگان را ببینم.

از جا بلند شدم به گل‌‌فروشی محل رفتم؛ یک جعبه بوته‌‌ی پامچال خریدم و گلدان‌‌ها را آماده کردم.

در هر گلدان چند بوته‌‌ی پامچال کاشتم.

بازی رنگ و بو، بازی طراوت و زندگی شادم کرد.

این گلدان‌‌ها را به دوستانم هدیه می‌‌دهم.

سال نو خاطره‌‌ی من می‌‌شود و دوستانم هم باید شاد شوند.

من امسال شاد‌‌ شادم.

خورشید! تنور گرمایت را بر پهنه‌‌ی جهان بگستران.

و ای ماه می‌‌خواهم شب را با پولک ستاره، نور باران کنی.

مطالب مرتبط
13 دیدگاه‌ها
  1. شکوفه صمدی می‌گوید

    سلام خانم شاهمرادی
    شادمانه نوشتید! سپاس

  2. شهین طالبی می‌گوید

    خانم شاهمرادی عزیز با شما گرمی آفتاب را احساس کردم،صدای پرندگان را شنیدم،شادی زندگی را حس کردم و حالا منتظر گلدان پامچال هستم.

  3. سمیرا می‌گوید

    سلام خانم شاهمرادی عزیز،
    سپاس از متن زیبای شما. با نوشته ی شما، بهار اندر بهار شد?

  4. سمیرا می‌گوید

    متن شما پر از رنگ و بو و صدا است و حتی حس لامسه را هم بر می انگیزاند. لطفی است که نویسنده بتواند از راه های مختلف حس سرخوشی را به خواننده منتقل کند؛ سرخوشی ای که به وضوح مشخص است در شما درونی بوده و از روح و جانتان برخاسته، و آنچه از دل برآید بر دل می نشیند…
    سوالی که در آغاز متن می پرسید آدم را به فکر وا می دارد: “روز عید با روزهای دیگر چه فرقی دارد؟” و بعد پاسخ خودتان، گو اینکه این روز یک قرارداد است و فرق چندانی بین آن با روزهای دیگر نیست؛ اما چون قراردادی است که تقریبا همه بر سرش توافق نظر دارند، بنابراین رفتارها و خلق و خوها در همان یک روز به شکل حیرت آوری تغییر می کند- اگر با اغماض نگوییم که زیر و رو می شود! به قول خودتان: “شاید قرار است در آغاز سال نو مردم مهربان‌‌تر شوند”. ?
    تصویر خانم صفویه هم زیبا بود، اگرچه که من ترجیح می دادم عکسِ زن، کمتر ژورنالی و بیشتر نزدیک به فضای نوشته و نویسنده باشد. اگرچه که می توان از تصویر، برداشت های استعاری هم داشت.
    موسیقی انتخاب شده هم یادآور بهار بود و تلفیق صدای طبیعت و پرندگان را در لابلای نغمه ها دوست داشتم. اما ریتم خواندن خانم دتیس با موسیقی به نظرم هماهنگ نبود و از آن عقب می افتاد. از آنجا که متن پویا و سرزنده بود، به نظرم اگر “سرحال تر” هم خوانده می شد، تاثیر بیشتری می گذاشت.
    سپاس بسیار از زحمات شما?

  5. ناشناس می‌گوید

    عالی بود چقدر حس زندگی داشت

  6. سردشتی می‌گوید

    من هم امروز همین سوال را از خودم پرسیدم که راستی لول عید با روزهای دیگر چه فرقی دارد؟ کاش بتوانیم دلهایمان رابا عشق و محبت به دیگران همیشه بهاری نگهداریم. سپاس از شما

  7. یاسمن بلوری می‌گوید

    خانم شاهمرادی عزیز بسبار زیبا و روان اولین روزهای بهار را به تصویر کشیدید. همه ی حال و هوای خوب آخرین روزهای اسفند و اولین روزهای بهار. چشمانم را بستم و با موسیقی متن همه ی آنچه را که به تصویر کشیدید با عمق جان لمس کردم. قلمتان سبز و بهاری و نوروزتون مبارک.
    ممنون بابت متن خوبتون

  8. نیلوفر کاظمی می‌گوید

    همیشه شاد باشید بانو ❤️❤️??

  9. نفیسه می‌گوید

    گاهی دلخوشی های کوچک جهان و فلسفه ی زندگی ما را متحول می کند . مثل یک گلدان گل پامچال که از دوستی هدیه میگیری . چقدر خوب سرخوشی روزهای پیش از نوروز را قلم زدید.
    پاینده مانید.

  10. فرشته خانی می‌گوید

    چیزی به سال نو نمونده چشم بهم بزاریم این زمستان هم تموم میشه امید که همه خاطرات خوب و بدی رو که زندگی کردیم رو غربال کنیم و خوبها رو در کنج دل پنهان و بدها رو فرا موش کنیم
    متن آفتابی زیبایی بود
    موفق باشید و بهاری

  11. دینا کاویانی می‌گوید

    چه متن شادی! درست مثل آخر اسفند!

  12. خطیبی می‌گوید

    خیلی حس خوبی داشت ،همیشه شاد باشید

  13. دورودیان می‌گوید

    تلفیق انسان و طبیعت، شادی وصف‌ناپذیری
    پدیدمی‌آورد.این همان تفاوت اول بهار است با
    روزهای دیگر؛نزدیک شدن ربایش دونیرو.

دیدگاه‌تان را درباره این متن بنویسید

پست الکترونیک شما نمایش داده نمی‌شود