برایتان ۹ تا شعر دستچین میکنم و میفرستم. با خوشحالی از حالم میپرسید. میگویم از یک موج افسردگی درآمدهام.
میگویید: افسردگی؟ شما و افسردگی! اتفاقی افتاده؟
نه، اتفاقی نیفتاده. زندگی همان است که بود.
بهگمانم همین «همان بودن زندگی» مرا بیشتر به دام افسردگی میکشاند. ماه پیش، سعی کردم با غذاهای جورواجور پختن بر ملالت خاطرم غلبه کنم. مدتی خوب بود، اما دیگر افاقه نکرد! دوباره با حسی از بیپناهی و پوچی دراز میکشیدم و خیره میشدم به سقف!
چند روزی است خودم را از این ورطه بیرون کشیدهام.
افسردگی لعنتی مثل مرداب چسبنده و خزنده است. برایتان مینویسم که این روزها مشغول نظافتِ منزلم، بعد از یک ماه که دست به چیزی نزده بودم. پسلرزههای حمله افسردگی هم میرسد، اما چند روزی است سعی میکنم با مطالعه بر آن غلبه کنم.
دوست عزیزی هم جمعه قرار است بیاید و فکر کنم بتوانم با حضورش خوش شوم. یک کار ویرایش هم پذیرفتهام تا بهتر شوم. خوشبختانه، موضوعش ادبیات داستانی است.
این را هم بگویم که افسردگی بعد از زایمان، برایم موهبتی بود که همهی جوانب زندگیام را ببینم.
در خیلی از روابطم تجدیدنظر کنم و از خیلی از کارهای اضافی دست بکشم. تا پیش از زایمان آن قدر مشغول دویدن بودم که نمیتوانستم در خودم و زندگیام عمیق شوم. نمیتوانستم بهدرستی ببینم. نمیتوانستم نیازهای اصلیام را درک کنم.
میگویید بنویسم، بیشتر بنویسم.
راست میگویید. کم مینویسم. مدتی است کم مینویسم. گویی از نوشتن و مواجهه با خودم پرهیز دارم. از قدرت نوشتن آگاهم،
میدانم چطور کلمات جادو میکنند،
تازهمان میکنند و پرتابمان میکنند به دنیایی دیگر، اما موج افسردگی سهمگین است، مخصوصاً اگر دلایل درونی و بیرونی همراه شوند. زمستان هم مزید بر علت است. زمستانها را مثل خرس قطبی از لانه بیرون نمیروم.
تعریفهای شما کمی دلگرمم میکند که آن چیزها که خوانده و نوشته و تمرین کردهام، بیهوده نبوده است.
اینها را برایتان مینویسم و خرسند میشوم که کسی هست با او حرف بزنم و مرا بفهمد.
کسی که خوشش بیاید از شعرهایی که خوشم آمده. کسی که دغدغهی خواندن و نوشتن و ترجمه را درک کند. شاید این حس مشترک، کمکم کند بیشتر شعر بخوانم و برایتان بفرستم. آن وقت، شعر درمانم کند.
نوشتن نجاتبخش شود و افسردگی پا پس بکشد.
داستان زیر نیز به موضوع افسردگی پس از زایمان میپردازد:
برداشت مثبت از یک اتفاق بهظاهر منفی. تا بهحال، از این دیدگاه، به افسردگی، نگاه نکردهبودم. تجدید نظر در روابط جالب بود.
برای من که موهبتهای بسیار داشت دینا جان
سپاسگزارم خانم صفویه و خانم دتیس. هنرتان کارم را زیباتر کرد.
درود بر شما خانم صمدی. افسردگی دغدغه ی بسیار بدی برای خانم ها شده که از نوع بعد از زایمانش فوق العاده خطرناکه. و چقدر خوبه که انسان تلاش کنه تا از این شرایط نجات پیدا کنه و خداروشکر شخصیت قصه ی شما در حال تلاش است و این بسیار نیکوست. ممنون از مطلب خوب و قلم روانتون خانم صمدی عزیز
ممنون یاسمن بانو
سلام به خانم صمدی :خوشحالم که راه کار افسردگیتان را یافته اید.همیشه تلاش برای یافتن راه های متفاوت موجب پیروزی است.شاهمرادی
ممنون خانم شاهمرادی نازنین
بسیار عالی… تلاش، تلاش و باز هم تلاش. تلاش شما ستودنی است. زندگی مجموعه ای از همین تلاشها و افت و خیزهاست.
دستوپا زدن است لحظههایی که میخواهی از افسردگی به در آیی
همان بودن زندگی مشکلی است که امروزه همه انسانها را به نوعی می آزارد. اما من معتقدم کسی که می خواند و می نویسد امروزش با دیروزش حتما تفاوت دارد. موفق باشید بانو
نوشتن هم گاه فرار میکند و دور میشود
سلام شکوفه جان، دوست داشتم نوشته تان را. صمیمی، روان و صادقانه بود. مسئله ای که مطرح کرده بودید به نظرم هم مهم است و هم شایع به ویژه در میان زنها.
اگرچه که می بینم افسردگی کمابیش گریبانگیر مردها هم شده است.
از اینها که بگذرم، درست فهمیدید! من منتظر نوشته های بعدی تان هستم.?
خوشحالم توجه آدمی مثل شما را جلب کرد
مطلب شما برای من کاملا ملموس بود چون تجربه کردم و دیدگاهتون جالب و ستودنی
قلمتون توانا و موفق باشید
مهناز جان
امیدوارم افسردگی راهش را بکشد و برود و بگذارد برایمان بیشتر و بیشتر بنویسی.
شکوفه جانم نوشته هایت و شعرهایت رو دوست دارم اگر که باصدای شیوای خودت باشد چه شووود
لطف دارید
نوشتهایت و شعرهایت رو دوست دارم برایم باندازه لالایی مادرانه ارامش بخش هست
مهرت پایدار
متن بسیار عااالی و جالبی بود. تا به حال اصلا از این بعد به افسردگی نگاه نکرده بودم و نشنیده بودم. سپاس به خاطر دیدگاه جالبت. زندگیت سرشار از حس های خوب
ممنون که خواندی و نوشتی زهرا بانو
گو اینکه من میانه ای خوبی با افسردگی ندارم ولی نمی گویم که هرگز با آن مواجه نشدم اما به شخصه معتقدم که هر گاه هدف های متعددی برای زندگی ام تعریف کردم افسردگی از من گریخته است اما بانو صمدی عزیز نکته هایی که به آن اشاره کردید واقعا اجتناب ناپذیر است مخصوصا برای خانم ها ممنون از آنالیز خوبتان
بله، هدف داشتن خیلی به رفع افسردگی کمک میکنه
چه خوش گفتی شکوفه مهربان . نوشته ات مرا به فکر برد هیچوقت فکر نمیکردم افسردگی هم میتونه حمله کنه و بره . زمانهایی که افسرده میشم برچسب افسرده رو به خودم میزنم و حتی زمانهایی که حالم خوبه توی صحبتهام ازش یاد میکنم که بله من افسردگی دارم . ? ولی میدونم که ندارم چون هنوز هم به جریان زیبای زندگی معتقدم و از صدای چلچله و نسیم مست میشم .
ممنونم الهام جان
خوشبختی ما همین است که هنوز روزنهای به قشنگیهای زندگی داریم.
خیلی وقت ها که در هزارتوی روح و فکر و حوادث و جهان و کمبودها و ترس ها و … می افتم، به نحوه ی مواجه شدن تو با مسائل فکر می کنم.
آرزو می کنم همیشه قدرت برخاستن و ادامه دادن داشته باشی. 🙂
ممنونم سهیلا جان
به آرزوهایت برسی.
عالی بود، این که از محسنات افسردگی هم گفته بودید
ممنونم خانم خطیبی نازنین!
چقدر ملموس بود برام اون قسمت دراز کشیدن و خیره به در و دیوار شدن گاهی سراغم میاد ولی معمولا روی خوش بهش نشون نمیدم مجبور میشه بره پی کارش? عالی بود شکوفه جان بنوییسد و بنویسیم تا….
امیدوارم همه بهسلامت از این ورطه بگذریم.
انگار همه هجوم افسردگی را تجربه کرده ایم و همین متن زیبای شما را دلنشین تر میکرد … امیدوارم همیشه شاد باشید
ممنونم خانم مرسلی عزیز
افسردگی تجربه عمیقی از غم است.امیدوارم افراد کمتری از اجتماع رادچارخود کند.من این تجربه رانمیشناسم.
تجربهٔ عمیق و متفاوت و درخودکشنده!
کاش تجربه هم نکنید.
مثل همیشه زیبا و دلنشین بود شکوفه جان. یک حس مشترک که وقتی از فکر و قلم دیگری میرسد هم تلخ است هم شیرین، تلخ اینکه میفهمم بسیارند کسانی که با آن دست و پنجه نرم میکنند و شیرین ازین جهت که راهکارهای جدید را بکار ببندم و هیجان و شور و نشاط را به زندگیم دعوت کنم. موفق و شاد باشی دوست خوبم
درست است و منتظر روزی هستم که از شور و نشاطت بنویسی.
چقدر خوبه که یه کسی رو داشته باشیم که مثل خودمون به زندگی نگاه کنه.شعر رو بفهمه،تنهایی رو درک کنه،به حرفامون گوش کنه،قصه امونو بخونه یه لایک برامون بزنه،همون یه لایک باعث می شه کلی حالت خوب بشه،
خدا رو شکر که افسردگی بعد از زایمان همیشگی نیست،و امیدوارم حال همه مامانا خوب باشه
متن خیلی خوبی بود ویه عالمه لایک داره.
خانم خانی عزیز
برایتان چنین فردی رو آرزو میکنم…چه بسا بهتر باشه بگم چنین افرادی را
به نکته خوبی اشاره کردید. اینکه اگر کسی رو پیدا کنیم که ما رو بفهمد حالمون رو بهتر می کنه. هیچ چیز به اندازه حرف زدن با یک همفکر درمانگر نیست. اینجوری میبینیم که تنها نیستیم و حق داریم نگران باشیم، ناامید باشیم یا افسرده باشیم. میبینیم این ها بخش هایی از زندگی هر آدمه که باید بگذرونتشون و همه تجربه اش می کنند و چیز عجیبی نیست.
شکوفه جان مراحل افسردگی و راه های تقابل رو توضیح دادید و خواننده رو با خود همراه کردید، پختن غذا، تمیز کردن خانه، حتی افسردگی زایمان باعث دیدن همه جوانب زندگی شده…
امیدوارم جادوی کلمات تا همیشه بتوانند موج سهمگین افسردگی رو با همه دلایل بیرونی و درونی درنوردند و پشت سر بگذارند و انسان ها رو به ساحل امن آرامش برسانند.
شاد باشید.
جادوی کلمات بر من و شما ببارند… سپاسگزارم.
خیلی خوب بود حتما برای عده ی زیادی مفیده
امیدوارم این طور باشد…